به گزارش خبرنگار اجتماعی پایگاه خبری تحلیلی «
بلاغ»؛ نوع نگاه اسلام به زن را میتوان در سلوک بزرگان دین با زنان جامعه و بویژه با همسرانشان پی برد. نوع برخورد بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی، امام خمینی(ره)، با همسرشان، زبانزد و شنیدنی است. امام خمینی در سال ۱۳۱۲ عازم سفر حج شد و در بین راه نامه عاشقانهای برای همسرش نوشته است که تصویر دیگری از بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران را مقابل چشم مخاطب قرار می دهد.
در این مقال مختصر، تنها به یک پاراگراف آن نامه اشاره میشود: "تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ] من با هر شدتی باشد میگذرد ولی بحمدالله تا کنون هرچه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد...".
مقام معظم رهبری در مجموعه خاطراتی از دوران مبارزات و زندانها و تبعید خود که در کتاب «خون دلی که لعل شد»؛ در صفحه ۱۵۹، با عنوان قدرشناسی از همسر مقاوم، مینویسد: از باب حق گزاری، باید کمی هم شده، به نقشی که همسرم در زندگی من داشته، اشاره کنم.
ایشان_قبل از هرچیز_ از یک طمانینه و آرامش و روحیهی قوی برخوردار است؛ لذا با آنکه خانههای ما بارها مورد یورش دژخیمان واقع شد، و با آنکه من بارها در برابر او پازداشت شدم، و حتی در نیمه شب که برای دستگیری من به خانهی ما ریختند، مورد ضرب و جرح واقع شدم، علیرغم همهی اینها، هیچگاه ترسی یا ضعفی یا افسردگی و ملالتی در او مشاهده نکردم.
با روحیهای عالی و قوی در زندان به ملاقات من میآمد. در این ملاقاتها، به من اعتماد و اطمینان میداد.هرگز نشد وقتی من در زندان بودم، خبر ناراحت کنندهای به من بدهد.
به یاد ندارم که مثلاً خبر بیماری یکی از فرزندان را به من داده باشد؛ یا مطالبی را که برایم ناخوشایند باشد، دربارهی خانواده و بستگان و والدین گفته باشد.
همچنین باید به صبر و شکیبایی فراوان او در تحمل سختی و مشقت زندگی در دوران پیش از انقلاب، و اصرار او به ساده زیستی در دوران پس از انقلاب، اشاره کنم.
بحمدلله خانهی ما همواره تاکنون، از زواید زندگی و زرق و برق های دنیوی_ که حتی در خانههای معمولی مردم یافت میشود _ بدور مانده است و همسرم در این امر، بالاترین سهم و مهمترین نقش را داشته است.
درست است که من زندگیام را به همین شکل آغاز کردم و همسرم را نیز در این مسیر هدایت کردم و این روحیه را در او زنده کردم، اما صادقانه می گویم که او در این زمینه، بسیار از من پیشی گرفته است.
من دربارهی زهد و پارسایی این بانوی صالحه، تصویرهای بسیاری در ذهن خود دارم که بیان برخی از آنها خوب نیست. از جملهی مواردی که میتوانم بگویم، این است که هرگز از من درخواست خرید لباس نکرده است، بلکه نیاز خیلی ضروری خانواده به لباس را به من یادآور میشد و خود میرفت و میخرید.
هیچوقت برای خود زیورآلات نخرید. مقداری زیورآلات داشت که از خانه پدری آورده بودو یا هدیهی برخی بستگان بود. همهی آنها را فروخت و پول آنها را در راه خدا صرف کرد. او اینک حتی یک قطعه زر و زیور و حتی یک انگشتر معمولی هم ندارد. به یاد دارم از جمله مواردی که زیورآلات خود را فروخت، زمانی بود که سالی در مشهد زمستان نزدیک شد و سرما شدت یافت و مردم برای گرم کردن خانههای خود، به خرید مواد سوختی _ که در آن زمان زغال بود_ روی آوردند. در چنین مواقعی تعدادی از مومنین به من مراجعه کردند و پولی در اختیار من میگذاشتند تا با آن زغال بخرم و بین نیازمندان توزیع کنم.
معمولاً زغال را از زغال فروشی میخریدم ، بعد به کسانی که نیاز داشتند، حواله میدادم تا زغال را از زغال فروشی بگیرند. در آن سال، پولدارها به من مراجعه نکردند، بلکه فقرایی مراجعه کردند که معمولاً در چنین ایامی، برای گرفتن زغال، در خانه علما را میزنند. اما آن سال این افراد از خانهی من ناامید باز میگشتند، و این امر مرا بسیار اندوهگین میساخت.
همسرم که این حال را دید، به من پیشنهاد کرد دستبندی را که برادرش به مناسبت تولد یکی از فرزندان به او هدیه کرده بود، بفروشم. من مخالفت کردم، ولی او اصرار ورزید، دستبند را گرفتم و خواستم آن را به قیمت هرچه بیشتر بفروشم. معمولاً زرگرها طلا را براساس وزن میخرند و دستمزد ساخت آن را حساب نمیکنند. اتفاقاً یکی از همسایگان و دوستان به خانهی ما آمد. من جریان را برایش تعریف کردم تا تشویق شود که دستبند را به قیمت هرچه بیشتر بفروشد. او رفت و آن را به هزار و چندصدتومان فروخت و گفت: من هم. به. اندازه همین پول روی آن میگذارم. لذا مبلغ خوبی فراهم شد و با آن زغال خریدم و نگرانی همسرم هم برطرف گردید.
این رهایی از قیدوبند زوائد زندگی، بیشترین تاثیر را در زندگی من داشته، همچنین زوائد بیرون از حد ضرورت است که انسان را به بردگی میکشانند.
بد نیست برایتان بگویم که آقای ربانی املشی _که با من دوستی صمیمی داشت و دو سال هم مباحثه ی من در دروس در حوزه علمیه ی قم بود_ در تابستان یکی از سالها به مشهد آمد. من در آن هنگام ساکن مشهد بودم و خانه داشتم.
اما در آن تابستان خانه را چند هفته ترک کردم و در یک نقطهی ییلاقی نزدیک شهر اقامت گزیدند. زندگی در ییلاقات مشهد ساده و کم خرج بود و طلاب علوم دینی میتوانستند در تعطیلات تابستانی خود معمولاً در خانهها یا در اتاقهای آن ییلاقات با هزینهای پائین _که شاید از زندگی در مشهد کمتر بود_ اقامت کنند. به آقای ربانی املشی گفتم شما میتوانید در خانهی من اقامت کنید که در طی هفته _ به جز دو روز_ خالی است. این دو روز را به جلساتی برای جوانانی که از نقاط مختلف ایران میآمدند ، اختصاص داده بودم؛ که از صبح تا ظهر، خانه از آنها پر میشد. کلید خانه را به او سپردم و رفتم. چند روز بعد که مرا دید، پس از تشکر گفت: گمان کردم خانهی شما با اثاثیه است؛ نمیدانستم اثاث خانه را تخلیه کردهاید و به ییلاق بردهاید. اگر این را میدانستم ، به هتل میرفتم! او با لحنی حاکی از رابطهی صمیمی میان و او، مفصلا از نواقص و کمبودهای اثاثیه ی خانه گلایه کرد. مطلب را دریافتم و به او گفتم: من از داخل خانه، جز چند پتو، تعداد کمی بشقاب و یک کاسه و چند قاشق، چیزی برنداشتن. با شگفتی و حیرت به من نگاه کرد و گفت: چه میگویید ؟! گفتم: باه، اینها چیزهایی است که من دارم، و اثاثیه ی ما همه همین است که اکنون در خانه میبینید. من بیش از این ، اثاثیهای ندارم. چهره ی ایشان در هم رفت. سری تکان داد و با شگفتی آمیخته به تأسف از گلایه خویش، کلمهی دلسوزانه ای گفت که همواره آن را به یاد میآورم.
فرشی ارزانتر از گلیم
یک نمونهی دیگر از زندگی و معیشتمان را در رابطه با فرش خانه نقل میکنم. خانهی ما طبق معمول اغلب خانههای ایرانی، با قالی مفروش بود؛ اما دیدم این قالیها هم جزو زوائد است و لذا آنها را فروختم. تنها دو قالی در اتاق مهمانیهای همسرم باقی گذاشتم. به خود گفتم: این دو قالی به جای قالیهایی باشد که در جهیزیه همسرم بوده است. وقتی تصمیم به فروش قالیها گرفتم، موضوع را از خانواده همسرم پنهان کردم. برادرها و داییهای او تاجر فرش بودند و میدانستم که آنها نمیگذارند من این کار را بکم. یکی از برادران را که اکنون هم در مشهد است - حاجی صفاران- دعوت کردم و به او گفتم: این تعداد قالی را ببر و بفروش و برای ما به جای آنها چند زیرانداز بخر. زیرانداز در ایران ارزان قیمت و کمحجم است. او گفت: به چشم. رفت و زیراندازها را آورد، سه اتاق را فرش کرد و تعداد زیادی از آنها هم اضافی ماند. شاید زیراندازهایی که در سه اتاق گهن کردیم، از ۹ قطعه تجاوز نمیکرد؛ تعداد چهارده پانزده قطعهی آن باقی ماند. به یکی از شاگردانم -شهید کامیاب- گفتم: در اتومبیل حاجی صفاریان بنشین و این زیراندازهارا بین طلبههایمان تقسیم کن. به هر طلبه بر حسب نیازش یکی دو زیرانداز بده. او اینکار را کرد، و شاید هنوز هم این زیراندازها در خانه برخی از آن برادران موجود باشد.
همسرم که دید این کار را کردهام، تنها حرفی که زد، این بود: چرا دو قطعه قالی را در اتاق من باقی گذاشتی؟. گفتم: این دو قالی به جای آن قالیهایی است که جزو جهیزیه خود آوردهاید. گفت: نه، آنها را هم بفروش. به حاجی صفاریان گفتم، آمد و این دو قالی را هم فروخت. بعد اتاق مهمانهای همسرم را با دو قطعه موکت فرش کردیم، که آن زمان در نظر ما بهتر از ریرانداز بود. سرانجام همسرم دو قطعه موکت را هم فروخت و تا به امروز در منزل ما فقط همان ۹ قطعه زیرانداز یادشده، باقی است. در خانه ما مطلقاً هیچ قالیای وجود ندارد.
....
چنان که گفتم، چیزهایی مربوط به خانهی ما است که من دوست ندارم بیان کنم. و تکرار میکنم که اینها به برکت لطف خدای تعالی به ما و نیز به برکت وجود این همسر صالحه است. نوع نگاه ایشان به زخارف دنیوی و زوائد زندگی، مستلزم یک روح بزرگ است، و خدای متعال چنین روحی به این زن عنایت فرموده؛ و البته ما هم مشمول این عنایت هستیم. در تمام شرائط دشواری که با آن روبرو شدم - اعم از زندان و شکنجه و تبعید و ترور- در چهرهی همسرم نشان اندوه و درهم شکستگی ندیدم بلکه از عزم و ارادهی او، برای ادامهی راه، مایه و الهام میگرفتم.
حتی مادرم (رحمهالله علیها) با همهی شکیبایی و بصیرت و صلابت خود، تا این درجه طاقت و استقامت نداشت. مادرم شجاع و با شهامت بود و مرا به ادامهی مبارزه تشویق میکرد؛ حتی پس از آنکه از نخستین زندان خودم بیرون آمدم، به من گفت: پسرم! من به تو افتخار میکنم و توفیق تو را در این راه از خدا خواهانم. اما با مکرر شدن زندان و بازداشت، دلش سوخت و از اینکه من دوران جوانی را در زندانها و بازداشتگاهها میگذرانم، با لحن گلایهآمیزی با من سخن میگفت. لیکن هیچگاه از همسرم ضعف و بیتابی و ملالت مشاهده نشد.
انتهای پیام/