به گزارش
بلاغ، وقتی كه از غصهها و فاصلهها خسته شدی، وقتی كه وجودت نعره زنان، او را از تو بهانه میگيرد، وقتی كه در هجوم پائيز، در شبی طولانیتر از شب يلدا، با دلی خالی از اميد و نگاهی پر عطش، در پس گريههایی دروغ بی معنی و خندههایی غريب و پژمرده و با ذهنی دستخوش زير و بم خاطرهها بغضت در ميان پنجههای غربت تركيد، وقتی كه دلت چون نهالی سست لرزيد، وقتی كه خار غم سينهات را دريد، آن گاه است كه قطرات اشک پا را فراتر از زادگاهشان نهاده و بر گونههايت میغلطند...
قطرههایی خالی از آرزو كه قدم قدم و آرام آرام، گام بر تن خشكيده لبهايت میگذارند و در زير چانهات مخفی میشوند؛ قطرههایی كه بهدنبال هويتشان میگردند، قطرههایی كه از رنجی غربت آلود میگريزند و میدانند كه نوازش نيست و درخت اميدشان كهن است و بیبنياد...
میدانم، میدانم كه سر انجام ناجی روزگاران میآيد و من با چشمانی اشک آلود حضورش را جشن ميگيرم.
بيا سپيده خوشبختی، بيا كه دوری از تو تاريكی است و مرا با تاريكی الفتی نيست. بيا كه شاپرک افسرده دلم در آتش جانگداز انتظارت سوخت و مهتاب شبهايم خود را به ظلمت تنهايیها تسليم كرده است، بيا بيا ای آفتاب مهربانی، بیا گل نرگس، بیا آخرین سلاله پاک زهرا(س)...
بيا كه ديگر صبر برايم واژهایست گنگ و بیمعنا، بيا كه تمام راهها مسدود است و راه انتظار، بسی طولانی است. بيا ای اختر شبهای هجرم، بيا كه اينک پايم را فراتر از مرز تمنا نهادهام و بالاتر از هر شكستنی، شكستهام. بيا كه ديگر اين زورق بشكسته را توانی نيست و اين تن خسته را جاني...
بيا كه گوشهايم تشنه زمزمه شيرينت و چشمانم مشتاق سیمای نورانی چون ماهت، لحظه میشمارند.
بيا تو را به حرمت دل، تو را به ناله پرندهها، تو را به سكوت غمناک اما پاک قناریها، تو را به اشک گلبرگها و تو را به گستاخی دل بیتابتر از بیتاب من قسم كه بيا...
و در اين هجوم بی امان بيدادها، همگان در انتظار ناجی غریب، غرق در گرداب گناه، با چشمانی سرشار از وحشت و زبانی غرق التماس، در آرزوی نجات، در جستجوی ساحل ظهور چشم به رحمت الهی دوختهاند...
انتهای پیام/