سرنوشت غریبی دارد این روزها؛ غم کرمانشاه هنوز در جانمان فروکش نکرده بود که آن سوخته را جان شد و آواز نیامد و قرعه به نام سانچی رقم خورد.
در سوگ فرو رفتیم در حالی که خاکسترهای پلاسکو را به دریا میریزیم تا بوی مرگ دست از سر دلتنگیمان بردارد.
مرگ، تمام دلخوشیها را میبلعد و امید را پرت میکند وسط اقیانوسی که کشتیاش گر گرفته است. تا خرخره در روزمرگی فرو رفتهایم و در انتهای ذهنمان روزنههای امید را میدوزیم، حال دلمان خوب نیست لطفاً باور کنید خبرهایی که اندام این جغرافیا را بهلرزه میاندازد تنها خبرهای رسیده هستند.
خبر مرگ عزیزانمان را سنجاق کردهایم بر پیشانی ایران و خون گریه میکنیم و دلتنگیمان را با زخمهای نمک پاشیده از بیمسئولیتی مدیرانمان هجی میکنیم.
خواستم فقط بگویم حال دلمان خوب نیست و چطور میشود این دی ماه نفرین شده را فراموش کرد، آستانه تدبیر این دولت با قلبمان هماهنگ نمیزند هر لحظه سکتههای ممتد نوار زندگیمان را طلسم کرده است.
هر روز گوشمان را برای خبرهای بد تیز کردهایم؛ حادثه قطار، پلاسکو، اتوبوس و هزاران خبری که تکراری نمیشود، اما در نهایت به تیتر درشت یک روزنامه ختم میشود و چند پیام تسلیت که میخواهند اعماق ناراحتیشان را بالا بیاورند و بخوردمان دهند.