به گزارش بلاغ، چه زیبا و طاهر خواهد گشت جهان، اگر جمعهی امامت بیاید...! اگر کابوس ها، قلع و قمع شوند و شیعه با مژگانی خیس و مشتاق سَر دهد: السّلامُ علیک یا ربیعَ الاَنام و نضرة الایّام...!
اگر پاییز به زمستان نرسد... سبز و آسمانی و مجنون شود... بهار شود... اگر فردای انتظار و واگویه به اتمام برسد و عالمیان با عشق بیعت کنند... اگر پاییز، تقویم را درهم بریزد چه وجد و فخری به پا گردد در قلبِ منتظران! در سینه مُحبّان! در جانِ سربازان!
آنقدر حالِ خوش در این سیّاره، جاری خواهد شد که نگفتنی ست... بانگ «یا صاحب الزمان» پُر از غنا و شکر میکند هستی را... دست ها بوی گل نرگس میگیرند...
آنقدر اشک و گلاب میآید که نگفتنی ست... آنقدر بی تابی و لبخند - که کهنسال - جوان خواهد شد... آنوقت ملائک، جمعه خلافت را آذین میکنند نه ما، که هنوز سیصد و سیزده نفر نشده ایم... نه ما، که هنوز از شرمساری غیبت کبری و از دعای عهد و فرج، دوریم... دورِ دور...
کاش هیچ ثانیهای قرار نباشد در دلمان از این همه فاصله... از طول و عرض این مِحنت و حُزن... از دوازدهمین مُنجی که هنوز غریب است... و از نمازی که قرنهاست، بی پیشوا اقامه میشود...
برای ظهورِ پشت و پناهِ عالم، باید بگریزم به عمه سادات... فرزند زهرا را واسطه کنیم... آنقدر مهدی آل طاها بخوانیم و انابه و استغاثه بگذاریم وسط تا نور به زندگیمان برگردد... تا رسول عاشورا، دست مان را بگیرد... شفیع شود... کرامت کند... و با اللهم عجّل لولیک الفرج های بیکران، باز معجزه رُخ دهد...
و چه فلق و شفقی به پا شود اگر جمعهی دیدار بیاید... اگر مغبون و مدهوش و دلداده، به صف شوند... اگر آخرین روز هفته، عاقبت به خیرترین روز گردون شود...
اگر پاییز به زمستان نرسد... سبز و آسمانی و مجنون شود... بهار شود... اگر فردای انتظار و واگویه به اتمام برسد و عالمیان با عشق بیعت کنند... اگر پاییز، تقویم را درهم بریزد چه وجد و فخری به پا گردد در قلبِ منتظران! در سینه مُحبّان! در جانِ سربازان!
آنقدر حالِ خوش در این سیّاره، جاری خواهد شد که نگفتنی ست... بانگ «یا صاحب الزمان» پُر از غنا و شکر میکند هستی را... دست ها بوی گل نرگس میگیرند...
آنقدر اشک و گلاب میآید که نگفتنی ست... آنقدر بی تابی و لبخند - که کهنسال - جوان خواهد شد... آنوقت ملائک، جمعه خلافت را آذین میکنند نه ما، که هنوز سیصد و سیزده نفر نشده ایم... نه ما، که هنوز از شرمساری غیبت کبری و از دعای عهد و فرج، دوریم... دورِ دور...
کاش هیچ ثانیهای قرار نباشد در دلمان از این همه فاصله... از طول و عرض این مِحنت و حُزن... از دوازدهمین مُنجی که هنوز غریب است... و از نمازی که قرنهاست، بی پیشوا اقامه میشود...
برای ظهورِ پشت و پناهِ عالم، باید بگریزم به عمه سادات... فرزند زهرا را واسطه کنیم... آنقدر مهدی آل طاها بخوانیم و انابه و استغاثه بگذاریم وسط تا نور به زندگیمان برگردد... تا رسول عاشورا، دست مان را بگیرد... شفیع شود... کرامت کند... و با اللهم عجّل لولیک الفرج های بیکران، باز معجزه رُخ دهد...
و چه فلق و شفقی به پا شود اگر جمعهی دیدار بیاید... اگر مغبون و مدهوش و دلداده، به صف شوند... اگر آخرین روز هفته، عاقبت به خیرترین روز گردون شود...