اختصاصی/ عکس خاطره انگیز یک غواص جامانده از شهادت

قرنطینه در صیداویه،حماسه در فاو /تصاویر

تاریخ انتشارجمعه ۲۲ شهريور ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۱
کد مطلب : ۲۳۶۳۴
بیشتر لشکرهای عمل کننده در والفجر 8 نتوانستند معبرهایشان را باز کنند و لشکر 25 کربلا با دو گردان خط شکن،فاو را آزاد کرد و پرچم گنبد امام رضا(ع) توسط خط شکن های لشکر 25 کربلا بر مسجد فاو به اهتزاز درآمد.
۰
plusresetminus
قرنطینه در صیداویه،حماسه در فاو /تصاویر
گردان غواص لشکر25 کربلا
به گزارش گروه حماسه و مقاومت بلاغ، تصویر زیبای غواصان غیور لشکر 25 کربلا، بهانه ای بود تا در حضور یکی از یادگاران روزهای حماسه به مرور خاطرات و یادآوری آن ایام بپردازیم. عبدالله جعفری یکی از غواصان بازمانده در این تصاویر است؛ که به گفتگو با این یادگار هشت سال دفاع مقدس نشستیم که به شرح ذیل است:
بلاغ-با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید. از مکان و زمان این عکس بفرمایید؟ 
این عکس به سال 64 و قبل از عملیات والفجر 8 در منطقه بهمن شیر برمی گردد که به دوره آموزش غواصی پیش از عملیات مربوط می شود. در رابطه با این منطقه باید بگویم که هیچ کس از مکانی که ما در آن مستقر بودیم، خبر نداشت و ما خودمان هم تا  ده - دوازده ساعت قبل از آن، نمی‌دانستیم که در کجا مستقر هستیم. قبل از حرکت به ما لباس گرم و چکمه دادند. با توجه به همه ی شواهد موجود، فکر می‌کردیم که قرار است به کردستان برویم و این روند، بخشی از همان اصل غافلگیری بود که در اینجا بسیار خوب رعایت شد. وقتی از مسئولان پرسیدیم که الان کجا هستیم؛ گفتند منطقه فاو، روستای صیداویه. این روستا در مجاورت رودخانه بهمن شیر قرار داشت. ما در آنجا کاملاً در قرنطینه بودیم و اجازه مرخصی و حتی تماس تلفنی هم نداشتیم.
عبدالله جعفری
بلاغ -از روزهای پیش از عملیات و دوره آماده سازی بگویید؟
چون اهل مازندران و بچه دریا بودیم، از ما خواستند تا کسانی که شناگر هستند، خودشان را معرفی کند. آزمون‌های اولیه به عمل ‌آمد و تعدادی از بچه ها انتخاب شدند و در فاصله کوتاهی، تمرینات شروع شد. به مرور و با گذشت زمان، تمرینات سخت و سخت‌تر می‌شد. بچه‌ها در هر مرحله گلچین می‌شدند تا اینکه در انتها، فقط180 نفر از یک لشکر را برای شکستن خط انتخاب کردند.
یک روز آمدند و لباس غواصی آوردند، اولین بار بود که لباس غواصی می‌دیدیم. آموزش‌های حرفه‌ای غواصی را پشت سر گذاشتیم. این تمرین ها یک ماه و به صورت شبانه روزی انجام شد. حتی تا آن موقع هم ما نمی‌دانستیم که واقعاً داستان از چه قرار است و این آموزش‌ها برای چیست. تا اینکه زمزمه های آغاز یک عملیات شنیده شد و این شک زمانی به یقین تبدیل شد که وضعیت تغذیه بچه ها تغیر کرد، چون رسم بر آن بود که هر وقت عملیات نزدیک می شد، بچه‌ها تقویت می شدند. آن روزها هم به نیرو ها خیلی می رسیدند و بچه‌ها هم می‌دانستند که این شرایط، باید نشانه هایی از آغاز یک عملیات بزرگ باشد و به همین خاطر، خیلی خوشحال و با روحیه شده بودند.
بلاغ-چرا اروند و عملیات عبور از رودخانه؟
در تمامی جبهه‌های زمینی، دشمن چند لایه دفاعی تشکیل داد و موانع سختی ایجاد ‌کرده بود، اگر نیرویی وارد عمل می شد، با تلفات سنگینی مواجه می‌شد؛ بنابراین، فرماند‌هان تدبیری اندیشیدند و آن تدبیر و تصمیم این بود که دیگر نمی توانیم در دشت آن هم با لایه ها و موانع متعدد دفاعی، وارد عمل شویم، به همین خاطر، محوری مثل فاو را انتخاب کردند و قرار شد که یک عملیات آبی و خاکی همه جانبه در این منطقه انجام شود که موج یک آن غواصان خط شکن و موج دوم آن نیروهای پیاده بودند.
البته باید بگویم که بیشتر لشکرهای عمل کننده در والفجر هشت نتوانستند محورها و معبرهایشان را باز کنند و لشکر 25 کربلا با دو گردان خط شکن، فاو را آزاد کرد و مرتضی قربانی فرمانده لشکر، پرچم گنبد امام رضا(ع) را روی مسجد فاو به اهتزاز درآورد؛ لشکرهای دیگر هم به واسطه خط شکنی لشکر ویژه 25 کربلا وارد عمل شدند. ویژگی لشکر 25 کربلا، خط شکنی بود و هر جا لشکری عمل می‌کرد و نمی‌توانست خط را بشکند، این لشکر وارد عمل می‌شد.
البوم خاطرات
بلاغ- از شب عملیات بگویید.
ما 180 نفر نیروهای موج اول بودیم که باید خط را می‌شکستیم. اولین وظیفه ما این بود که با برگ‌های بزرگ خرما در دهانه ی رود، سد و حصاری ایجاد کنیم که هنگام عملیات، دشمن متوجه ابزار و ادوات نظامی نشود. حدود 15 روز در منطقه فاو و در کنار نهر بوفلفل و خانه‌های قدیمی و مخروبه آن‌ها مستقر بودیم؛ تا اینکه یک روز غروب آمدند و گفتند که امشب باید به آب بزنید و خودتان را به آن طرف برسانید.
اگر نمی‌توانستیم که زمان را به صورت دقیق محاسبه کنیم و مشخص کنیم که چه زمانی باید به آب بزنیم و کی از آن بیرون بیاییم، آب ما را می‌برد و به خلیج می‌انداخت. در شب عملیات ابتدا 500 متر از داخل گل و لای اروند عبور کردیم تا به آب برسیم. قرار شد تا در ساعت معین به سمت ساحل دشمن حرکت کنیم؛ در زمان حرکت، بچه های هر ستون خود را با استفاده از یک طناب به هم متصل کردند، من و شهید باقری سر ستون بودیم و تا ته ستون که 30 نفر بودند، طناب را نگه ‌داشته بودند تا این نظم و آرایش به هم نخورد.
همزمان با حرکت ما امواج آب قوی تر می شد، باران هم باریدن گرفته بود، با توجه به حضور ابرهای سیاه، هوای منطقه بسیار تاریک شد، سختی کار به حدی بود که چند نفر از بچه های ستون، علی رغم همه تمرین هایی که انجام داده بودند، در میانه راه بریدند. در همین حین، متوجه صدای «یا مهدی یا مهدی» یکی از بچه ها شدیم که در حال خفه شدن بود، به سرعت خودمان را به او رساندیم، وسایل و تجهیزات را از تنش درآوردیم و 4 نفری او را با خودمان حمل کردیم؛ چون این سر و صداها دشمن را مشکوک کرده بود، چند نارنجک به داخل آب انداختند. ما نه تنها شنا می‌کردیم بلکه می بایست با سرعت آب هم مبارزه‌ می کردیم، سرعت آب در زمان جزر و مد چیزی حدود 70 کیلومتر بود. بچه‌ها طوری آموزش دیده بودند که هیچ کدام از آن ها غرق نشده بودند. از طرف دیگر آب بسیار سرد هم بود، البته برای اینکه بدن غواصان گرم بماند، در طول تمرینات یک ماهه غواصی، به ما عسل می‌دادند.
 کنار ساحل که رسیدیم، دیدیم اجرای برنامه قبلی و عبور از سیم خاردار با استفاده از مد آب، شدنی نیست، چرا که زمان بندی ما تغییر کرده بود و نتوانستیم خودمان را به موقع به پشت سیم خاردارها برسانیم. به همین دلیل پشت سیم خاردار متوقف شدیم. یکی از بچه‌ها، حسن خلیل نسب، به محض اینکه به ساحل دشمن رسیدیم، در فرصتی که ما منتظر فرمان حمله بودیم، نارنجکش را در آورد و ضامنش را کشید، دیدم به من می گوید که نارنجک را چکار کنم، به او گفتم خُب بزار تن کمربندت؛ گفت چون منتظر اعلام آغاز عملیات بودم، ضامنش را کشیدم، گفتم خوب توی دستت نگه اش دار، گفت دستم آنقدر سرد شده که دیگر هیچ حسی ندارد، نمی توانم ضامنش را نگه دارم. اگر نارنجک را رها می کردیم، هم عملیات لو می رفت و هم بچه ها از بین می رفتند. یکی از بچه‌ها به نام شیرافکن با دیدن این وضعیت، یک کِش از شلوارش درآورد و دور ضامن نارنجک بست و آن را زیر گل گذاشت و منتظر منفجر شدنش ماند که خوشبختانه منفجر نشد. در همان زمان دشمن هم نارنجک انداخت، ما فقط در آن لحظه ذکر می‌گفتیم که نارنجک عمل نکند که البته عمل نکرد و بچه‌ها هم صدمه ندیدند.
طبق زمان بندی عملیات را شروع کردیم، شهید عباس زاده یک آرپیچی آماده کرده بود تا سنگر عراقی ها را منفجر کند اما تیرش از بالای سنگر عبور کرد. دشمن که متوجه  شد، او را به رگبار بست. تیر به فکش برخورد کرد و او را به سیم خاردار ‌چسباند. عراقی ها متوجه حضور ما شدند. ما هم همانطور با لباس غواصی از سیم خاردار بالا رفتیم و به همین خاطر هم، تمام بدن مان خونی شد. وقتی به ساحل دشمن رسیدیم، حسین خلیل تبار و روح الله امین تبار از دسته ما شهید ‌شدند. ما کنار ساحل مستقر شدیم و موج دوم که قایق رانان بودند، سریع به ساحل آمدند و حمله خود را شروع کردند.
بلاغ-آیا هیچ وقت در شرایطی قرار گرفتید که احساس کنید همه درها رو شما بسته شده و به آخر خط رسیدید؟
من در دو عملیات توی آتش تهیه گیر افتادم. یکی در والفجر 4 و دیگری در هفت توانا، در مریوان. دشمن آنقدر با خمپاره روی آن منطقه آتش می‌ریخت که به هیچ عنوان نمی‌توانستم حرکت کنم. 18 سالم بود، در آنجا فقط و فقط از خدا خواستم که مرا کمک کند تا از این مخمصه نجات پیدا کنم، که البته همین طور هم شد. در آن لحظه وقتی گلوله‌های توپ به زمین برخورد می‌کردند، موج انفجار مرا پرت می‌کرد، اما یک ترکش به من نخورد. البته شدت آتش به قدری بود که من گفتم اگر در اینجا شهید نشوم دیگر در هیچ عملیاتی شهید نمی‌شوم.
بلاغ- تلخ‌ترین لحظات آن سال ها؟
تلخ ترین لحظات، وقتی بود که عملیات تمام می‌شد و می‌دیدی خیلی از رفقایت رفتند و دور و برت خالی شده. زمانی که دوستانم شهید می شدند و من کوله پشتی را روی دوشم می‌گرفتم و تنهای تنها به شهرم می‌گشتم. وقتی می بینی تمام دوستانی که در تلخی ها و شیرینی ها با آن‌ها بودی و با آن‌ها زندگی ‌کردی، دیگر نیستند، دلت خیلی می شکند. یک بار داشتم می‌رفتم جبهه، دیدم هیچکس دور و برم نیست، تنها راه افتادم، رفتم تهران و ترمینال جنوب. نمازم را در نمازخانه ی ترمینال خواندم. بعد از نماز، ناخواسته اشکم سرازیر شد، با خودم گفتم چی شد، که 50 تایی و 100 تایی می‌آمدیم، اما امروز تنهای تنها دارم می روم جبهه. آن لحظات یکی از سخت ترین لحظه های زندگی ام بود.

بلاغ- یاد آن بچه ها، چقدر در زندگی امروزتان وجود دارد؟
هر چه خوبی بود، در جبهه بود. الان 27 سال از آن دوران می‌گذرد، شاید واقعاً چنین صمیمیت و رفاقتی را در هیچ جای دیگری نتوان یافت، نمی توانیم یک لحظه از آن دوران را با 27 سال زندگی روزمره دنیایی مقایسه کنیم و یک جا جمع کنیم.
هیچ وقت فکر نمی‌کردم که همه بروند و من بمانم. بیشتر بچه‌های جبهه، زیر 20 سال سن داشتند، این شهید رنجبر، این جانباز عزیز ما علی رنجبر، که از گردن قطع نخاع است، مگر چند سال داشتند، ما چند سال مان بود، این بچه‌ها از وجودشان گذاشتند، مگر می شود آن ها را فراموش کرد، بهترین دوران زندگی ما با امام و شهدا بود، هر وقت دلم می گیرد، باید بیایم آلبوم عکس بچه ها را مرور کنم و حسرت آن روزگار خدایی رو بخورم. خداوند در قرآن می‌گوید: «هیچ کس جز به فرمان الهی نمی‌میرد» خدا اینگونه خواست که یک سری باید می‌رفتند و ما می‌ماندیم، از بین بچه هایی که ماندند هم خیلی ها را می شناسم که لیاقت رفتن داشتند، ولی نرفتند، قرار نیست که همه بروند.
از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، تشکر می کنم.
گفتگو از:مقداد احمدی ارمی
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

feedback
مهدی
با سلام
مواظب باش گول سیاست بازان ناجوانمرد که جام زهر را به امام دادند و یاران خوش زبانشان را نخوری . ما هم بعد از سالهای دفاع مقدس نیمه جان زنده ایم و نظاره گر فتنه گران . مراقب باش ناخواسته پا روی خون شهدا نگذاری . مراقب فتنه های اکبر باشد
feedback
Iran, Islamic Republic of
محمد
با سلام و درود به روح پاک امام راحل و شهدای هشت سال دفاع مقدس ، تشکر بابت مصاحبه زیبایی که از سردار هشت سال دفاع مقدس حاج عبدالله جعفری انجام دادید. یا آن دوران طلایی بخیر
feedback
پورمهدی
متشکر از مصاحبه زیبای شما سردار شجاع حاج عبدالله جعفری عزیز به حق از یادگاران دفاع مقدس واز شهدای زنده شهر ماست خدا حفظش کنه
feedback
سید ابوالفضل نورانی
سلام بر داداش گلم آقا سید عبدالله جعفری بقیه السیف و بازمانده کاروان عشق
داش عبدالله عزیز بدان که خدا تو را از میان شهدا برای ماموریت و رسالتی بسیار مهم انتخاب کرد، تا بمانی و پیام خون دوستان شهیدت را به گوش جوانان این نسل برسانی. سردار عزیز وجود کیمیاگونه امثال شما برای ما مایه افتخار و مباحات است.
دلاور به همسنگران شهیدت قسم همچنان در سربازی نائب الامام خامنه ای عزیز تا ظهور حضرت بقیه الله الاعظم روحی له الفدا ثابت قدم و استوار بمان.
feedback
United States
سید ابوالفضل نورانی
سلام بر دلاور مرد روزهای سخت حاج عبدالله جعفری عزیز
مردم  و حق اعتراض
جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
قرآن، برای تنها تلاوت یا عمل؟
پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
پرستاران سر دو راهی خانه‌نشینی و تغییر شغل
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۲۳
آنچه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری
يکشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۷
وعده صادق، ضربه پشیمان‌کننده و پیشگیرانه
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴