تاریخ انتشارچهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۲:۲۰
کد مطلب : ۴۱۳۷۶۳
برف آمده و بعضی معابر یخ زده اما از سر صبح مردم آمده اند. مجری یک غرفه می گوید: «دستمریزاد! جشن 41 سالگی انقلاب در دمای منفی 4 درجه مبارک، مردم.» سرد است اما نیست. این را مردمی می گویند که برف 22 بهمن را نادیده گرفته اند تا به جشن آن برسند.
۰
plusresetminus

به گزارش بلاغ، راستش را بخواهید راهپیمایی 22 بهمن از  محله ما شروع شد. از همان پل عابر پیاده سوت و کور خلوت که چه بشود، کسی از آن عبور کند.

صبح اما رد پاهای زیادی روی برف نشسته در پل عابر پیاده بود؛ چند همسایه  راهی شده اند تا خودشان را به تقاطع بزرگراه شهید نواب صفوی و خیابان انقلاب برسانند. بادِ سرد و تند، دانه های یخی برف را در اتوبان می دواند و به صورت آدم می کوبد.

تکاپوی برف پاکن تاکسی فایده ندارد؛  زورش نمی چربد به برف سردی که چسبیده روی شیشه. باید رفت و دید امروز برف، مردم را خانه نشین می کند یا مردم آن را.

از این قطار جا نماندم
«مریم کمالی»، بانوی جوانی از سحرخیزان انقلاب است. صبح زود از خانه بیرون آمده. درست وقتی هنوز آفتاب رمق بالا آمدن نداشته و هیاهوی باد، سرما را بیشتر کرده است. تمام صورتش سرخ از سرماست و می گوید: «انقلاب برای همه ماست. من سال هاست به میل خودم می آیم. هر سال محکم تر از قبل. ما باید حق خون سردارها را ادا کنیم. می شد امروز بخوابم و استراحت کنم اما این بی خوابی شیرین و سرما را ترجیح می دهم. آمده ام تا خواب و جا نمانم از قطار انقلاب.»

سهم جالب از سفره انقلاب
دست می برد توی کیسه کیک، شکلات، آجیل و خرما بیرون می آورد و پخش می کند. «علی جان کاویان» می گوید که خودش را با انقلاب شناخته و این کارهایش برای تشکر است: «این هم سهم من از سفره انقلاب.» می گویم: «شاید هم سهم انقلاب از سفره شما.» خرید چندین کیسه خوراکی و توزیع آن بین مردم آن هم در این شرایط اقتصادی حتما هزینه دارد. کاویان اما سال هاست چنین هزینه ای می کند: «مردم می خورند، قوت می گیرند برای پیاده روی. کاش یک روز جان ناقابلم فدای انقلاب و بلاگردان مردم شود.»

«مهدیه کاویان»، دخترش هم می گوید: «چشم باز کردم و بابا را با این خصلت شناختم. جور جالبی عاشق انقلاب است و همین من را می کشاند پای کار. امروز جای سردار خالی است. برای تدفین سردار سلیمانی با هم رفتیم کرمان و همین بساط بود؛ پذیرایی از مردم.  مرد چند نوجوان را صدا می زند: «سلام رزمنده ها بیایید آجیل بخورید!» با مشمع های پر می آید و دست خالی بر می گرد. سهم جالبی است از سفره انقلاب.

با وجود مشکلات اقتصادی آمدیم
مادر جوان با و دو دخترش آمده اند. سختی شرایط اقتصادی او و خانواده اش را نه تنها از انقلاب پشیمان نکرده که دلبسته ترند: «سال های قبل تر اگر احتمال داشت بیاییم، این سال ها حتما آمدیم. ما امنیت و ناموسمان؛ انقلاب را دست دشمن نمی دهیم.» به گفته خودش مستاجرند. همسرش مدتی است در کسب و کاری که راه انداخته، ضرر کرده  اما: «ما برای رفاه و پول دلبسته انقلاب نشدیم. انقلاب مکتب، عقیده و عشق ماست. این همان چیزی است که دشمن نفهمیده و خودش را خسته می کند.» «راضیه رسولی» در خانه کار می کند: «هر ساعتی که کار نکنم یعنی ضرر مادی اما شهدا و انقلاب به گردن ما حق دارند.» «مبینا» و «متینا» قنبری دخترانش هم عقیده اند. مبینا رأی اولی است: «رأی دادن حق ماست. مسئولان باید امانت دار، خوش قول و پر تلاش باشند با فسادهای مالی برخورد کنند و دلسوز مردم و نظام باشند. هر کسی به این شرایط نزدیک تر بود به او رأی می دهم.»  

مثل بهمن 1357
بین راهپیمایان تکه مقواهایی با طرحی گرافیکی دیده ام که جذاب بودند. کارهایی که محصول این غرفه است. بانوی جوان، با فرچه رنگ روی شابلون می کشد. شعار یا تصویر شهدا حک می شود. همین کار را روی پارچه هم انجام می دهد و سربند آماده می کند. انتهای غرفه دو شابلون سرخ و سبز تصویر سردار شهید سلیمانی قرار دارد که رنگ روی آن شره کرده است. مرد جوانی یکی از شابلون ها را رو به دوربین می گیرد  و عکس جالبی می شود. این غرفه امروز و دیروز را به هم نزدیک می کند. انگار شابلون ها آدم را از بهمن 1398 به بهمن 1357 می برد.

جشنواره گل شاگردان امام خمینی(ره)
کسب و کار خودش را دارد. ایستاده و کلاهی به نماد پرچم ایران می فروشد. «نوید اسماعیلیان» نوجوان می گوید: «یک تیر و دو نشان. هم در راهپیمایی شرکت می کنم هم خدا برکت دهد و کار می کنم.» عاشق فوتبال و دربی است و می گوید: «رقابت بین ایران و آمریکاست، ایران 41، آمریکا صفر.» از جشنواره گلی می گوید که مردم انقلابی با حضور خود راه انداخته اند. می پرسم که کدام طرف برنده است. لبخندزنان می گوید: «مردم ما حالا حالاها گل می زنند و برنده اند.» 

ایستگاه ویلچرنشینان
هم نشسته اند هم ایستاده اند؛ مگر می شود؟ اینجا ایستگاه انجمن جانبازان نخاعی است که رزمنده های بعد از جنگ را دورهم جمع کرده. اینجا کهنه سربازهای قطع نخاع، ویلچرنشین شده اند اما پای دلشان برقرار است؛ انقلاب. «مهدی اسدزاده» با ویلچر چرخ رنگی در کربلای 5 پاهایش را در جبهه جاگذاشته است و «رضا عسگری» در سومار. می گویند که یک ساعت دیگر برگردم اینجا کلی ویلچر پارک شده. شوخ جالبی است. نیم ساعت بعد بر می گردم. تعدادشان خیلی بیشتر شده و مردم عکس یادگاری می گیرند.  پسر جوانی از بین جمع رد می شود، صورت یکی از کهنه سربازها را می بوسد و می گوید: «من عاشق این ها هستم. نشستند تا زمین نخوریم تا بلند شویم. خدا بخواهد ما هم رزمنده می شویم.»

4 تا جشن انقلاب 
ساعت نزدیک 8 صبح و جمعیت بیش از قبل شده است. باد، چادر پیرزن را توی هوا می دواند با دو نوه اش آمده. می پرسم چند سال است که می آید؟ می خندد و می گوید: «قبل انقلاب یا بعد آن؟» کنجکاوم منظورش را بفهمم. «مرضیه جعفرپور خامنه» می گوید: «41 سال است که برای جشن پیروزی می آیم. قبل از آن؛ قبل از 22 بهمن 1357 هم برای پیروز شدن می آمدیم.» دوباره لبخند می زند و مثلاً ذهنم را می خواند و می گوید: «اگر می خواهی بپرسی پشیمانم از این آمدن ها باید بگویم نه! ما می آییم تا دشمن را ناامید و پشیمان کنیم.» نمی گویم که نمی خواستم این سئوال را بپرسم و می پرسم، انتخابات ها هم همین جور شرکت کرده؟ می گوید: «بله.همیشه هستم.» «فاطمه»، خواهر بزرگتر است و از سرما دست به هم می ساید: «دوباره یک خاطره خوب دیگر از انقلاب برایم ماند؛ یک جشن سرد برفی.» »«نازنین زهرا»، خواهر کوچک هم چادرم را می کشد و 4انگشتش را رو به صورتم می گیرد و مادربزرگ می گوید: «یعنی 4 بار راهپیمایی 22 بهمن آمده است. از دیشب هی انگشت چهارم را نگاه می کرد تا به سه تای قبلی اضافه شود.»

نفسی بند به انقلاب
دیدنی و گفتنی زیاد است؛ دریای سوژه. می مانی کدام را بنویسی یا نه اما مجال رصد شکوه جمعیت را هم باید در نظر گرفت. سیلی که می آید. مثل پیرمردی که صبح علی الطلوع تا میدان آزادی رفته و حالا در حال برگشتن است. چهره پر از آرامش مردی روسپید که آمده تا نفس دارد در این راه باشد و انقلاب را به نسل بعد بسپرد. نفس نفس می زند. یک رفیق همیشگی را بغل می کند و با خودش این طرف و آن طرف می برد حتی راهپیمایی؛کپسول اکسیژن کوچک و دوشی. می پرسم این نفس زدن ها، رد خردل است یا... به یا نمی رسد و می گوید: «با جان و دل پای انقلاب هستم.» مردی کم حرف و بی ادعا نفسش به نفس انقلاب بند است.

مادر و عصای پیری
عصا چوبی و عصای دست دوره پیری اش را محکم توی بغلش گرفته. پسر جوانی که گرمای نگاهش همیشه از توی قاب عکس به مادر صبح بخیر می گوید؛ شهید «سیدمحمدجواد علی هاشمی» مادر روی ویلچری نشسته که پسر دیگرش آن را هل می دهد. «صغری قاسمی» هر سال می آید: «خون جوان های ما برای پیروزی این انقلاب ریخته شده، مگر می توانم نیایم؟!» مادر و دوپسرش مثل هرسال می روند تا به میدان آزادی برسند؛ بزم شکوه انقلاب، مردم و ایران.
ماکت سردار را به یک درخت تکیه می دهد. «حسین نوری» آمده تا در راهپیمایی شرکت کند و بعد هم چند روز دیگر در انتخابات. می گوید: «انقلاب ما 40 سالگی را رد کرده . مردم هر روز هوشیار و آگاه تر می شوند با منطق و فکر می آیند. حالا به برکت خون حاج قاسم ما با بصیرت و هوشیارتر حامی انقلابیم.» 

رزمندگان جنگ اقتصادی
خیابان انقلاب، خیابان هنر هم شده. چند ردیف سفال، شمعدان شیشه ای و معرق روی میز است. «مجید آریایی نژاد»، مسئول انجمن کارآفرینان برتر شاهد و ایثارگران مدتی است همراه رفقای رزمنده و جانبازش این گروه کارآفرینی صادراتی را راه اندازی کرده اند. می گوید شمعدانی که عکس امام خمینی(ره) و سردار سلیمانی دارد بیشتر توجه مردم را جلب کرده است: «امروز اینجا هستیم تا بگوییم جنگ اقتصادی، رزمنده اقتصادی می خواهد. یک روز جنگ نظامی بود و رفتیم و حالا در این جبهه می جنگیم.» 
 

حضور به سبک جهادی ها
گروه جهادی شهید مومنی از شهدای دانشگاه خواجه نصیر هم آمدند. تصاویری از کارهای عمرانی انجام شده توسط گروه از سال 1390 تاکنون در خراسان جنوبی و کرمانشاه را در دست دارند و مردم را به مشارکت دعوت می کنند. یکی از اعضای گروه می گوید: «پایان مأموریت یک بسیجی؛ یک جهادی شهادت است. شهید حسین مومنی در یکی از همین اردوهای جهادی شهید شد حالا ما و مردم راهش را ادامه می دهیم.» 

شهدای مدافع حرم هم بودند
غرفه دیگری هم هست که مردم برای دیدن آن صف می کشند. غرفه ای که در راهپیمایی اربعین و 22 بهمن تعدادی از لوازم شخصی شهدای مدافع حرم را به نمایش می گذارد و برنامه های متنوع دیگری هم دارند. به قول سرهنگ «عبدالرضا براتی» این غرفه بهانه ای است تا مردم با سبک زندگی شهدا مأنوس شوند. کهنه سربازهای دفاع مقدس آن را تشکیل داده اند. غرفه قرائت قرآن به یاد شهدای انقلاب و دفاع مقدس با شعار «در بهار آزادی، جای شهدا خالی»هم مورد توجه قرار گرفته است. 

تحقیر استکبار با هنر
با ماژیک روی تکه های مقوا به سرعت خطوطی رسم می کند و به هم می رساند. «علیرضا سیستانی»،کاریکاتوریست است که امسال دومین حضور هنری خود را در راهپیمایی 22 بهمن تجربه می کند: «سال قبل استقبال مردم زیاد بود. کاریکاتور از نظر من که 15 سال است آن را انجام می دهم، زبانی خوب و هنری برای تحقیر استکبار است.»

دست نوشته ها و شعارهای مردمی هم مثل ماکت ها جالب است. 2 پسر نوجوان عکس ترامپ را واژگون گرفته اند. چند نفر دیگر وقت گذاشته اند و ترازویی با محتوای جمله معروف سیدحسن نصرالله در مقایسه ارزش شخصیت سردار سلیمانی و ترامپ، طراحی کرده اند.  انقلاب 41 ساله، حسابی هوای بچه ها را دارد و به آن ها خوش می گذرد. غرفه های نقاشی روی چهره با موضوع انقلابی کم طرفدار ندارد. مثل فاطمه و زهرا با لپ پرچمی یا سارا و رعنا که دوست داشتند پرچم روی پیشانی شان حک شود. بادکنک های رنگی حال همه را خوب کرده است. یکی از مادرها بادکنک به دست نشسته تا خستگی در کند در ایستگاه اتوبوسی که امروز ایستگاه انقلاب است.
 
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

مردم  و حق اعتراض
جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
قرآن، برای تنها تلاوت یا عمل؟
پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
پرستاران سر دو راهی خانه‌نشینی و تغییر شغل
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۲۳
آنچه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری
يکشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۷
وعده صادق، ضربه پشیمان‌کننده و پیشگیرانه
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴