تاریخ انتشارشنبه ۲ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۸:۰۵
کد مطلب : ۴۰۱۱۱۱
شیخ الرئیس ابن سینا یکی از بزرگ ترین دانشمندان ایران است، نام او را حسین گذاشتند، مادرش ستاره نام داشت.
۰
plusresetminus

به گزارش بلاغ،شیخ الرئیس ابن سینا یکی از بزرگ ترین دانشمندان ایران است، نام او را حسین گذاشتند، او از همان دوران کودکی بسیار کنجکاو بود و در احوالات طبیعت به جستجو می پرداخت، کنجکاوی های ابن سینا همیشه باعث دردسر پدر، مادر و استادانش می شد، زمانی که به مکتب می رفت ره صد ساله را یک شبه طی کرد.
حسین بسیار باهوش بود و استعداد و نبوغ ذاتی او از همان زمان کودکی در وجودش هویدا بود. برخی از استادان او نمی توانستند سخنانش را در بیان حقایق تازه برتابند، به همین جهت استادانی مثل ابوعبدالله ناتلی که نزد او ایساغوجی و کتاب اقلیدس و مجسطی را می خواند نزد پدر حسین رفت و از او بدگویی کرد و عذر او را خواست، هر چه را که استادان می گفتند حسین می دانست و گاه تدابیر تازه و نو در گره های علمی می اندیشید، در نتیجه مکتب برای چنین پسر باهوش و خوش قریحه ای مانند قفس بود.
حسین می خواست هر چه زودتر در آن قفس را بشکند و پرواز کند، هوش و ذکاوت حسین به زودی بر سر زبان ها افتاد و شهرت او در تمام شهر بخارا پیچید، با این که کودکی ده ساله بود کل قرآن را از بر بود و نشانه هر آیه را می دادند جایگاه آن آیه را پیدا می کرد، بعدها آوازه دفاع او از رساله اش در امتحانات پزشکی مدرسه جندی شاپور در بخارا دهان به دهان چرخید، استادان و شاگردانی که در آن جلسه حضور داشتند از حادثه ای بزرگ حکایت می کردند.

ابوسهل مسیحی که نبوغ ابن سینا را دریافته بود و زمانی معلم او بود به یکی از نزدیک ترین دوستان ابن سینا بدل شد، ابوسهل از این که ابن سینا رساله ای چنین سترگ را تهیه کرده بود اظهار شگفتی می کرد.
ابن سینا کتاب مابعد الطبیعه ارسطو را بیش از چهل بار خوانده بود ولی هنوز تناقض های آن برایش حل نشده بود، تمام کتاب فروش هایی بخارا ابن سینا را می شناختند، او با خواندن کتاب اغراض مابعد الطبیعه جواب سوالاتش را یافته بود. ابن سینا جوانی بیش نبود و به پزشکی سرشناس در بخارا تبدیل شده بود و در تمام شهر و در بیمارستان بخارا همه او را می شناختند.
وقتی که طبیبان از معالجه بیماری ناتوان می شدند سراغ ابن سینا می رفتند و درمان بیمار را از او می خواستند، کم کم ابن سینا توانست به دربار امیر نوح دوم سامانی راه پیدا کند، در آن هنگام ابن سینا طبیب سوری و ابن خالد طبیب مخصوص امیر نوح بود، ابن سینا کتابخانه کوچک خود را ترک می کند و به کتابخانه سلطنتی سامانیان برود، این امر سبب شد ابن سینا به مطالعه کتاب های مختلف در کتابخانه سلطنتی مشغول شود و جواب سوال های خود را در آن کتاب ها بیابد.

کتابخانه سلطنتی با کتابخانه تهران و اصفهان و ری قابل مقایسه است، شیخ الرئیس ابن سینا کم کم به پزشک مخصوص شاه تبدیل شد و در دربار نوح دوم منصور و عبدالملک خدمت می کرد، ابن سینا در این زمان همچنان در کتابخانه سلطنتی که گویی بهشت او بود به کشف ناشناخته ها مشغول بود. سرانجام بر اثر حسادت حاسدان و بدگویی دشمنان ابن سینا، وی را از دربار بیرون راندند و شیخ الرئیس خانه نشین شد. به این ترتیب او تبدیل به پزشک مردم شد و به دورترین محله های شهر می رفت و از کوچه های تنگی که به زحمت انسانی از آن عبور می کرد می گذشت تا بیماران را درمان کند. 
شیخ الرئیس بیماران بی بضاعت را بدون دستمزد و با داروهایی که خود ساخته بود مداوا می کرد. شب ها بیدار می ماند، می خواند و می نوشت. بعد از ازدواج، ابن سینا مجبور به ترک وطن و همسرش شد و به همراه ابوسهل مسیحی به دربار وشمگیر به دیدار احمد بیرونی رفت، ابوسهل مسیحی همراه با دوست صمیمی اش در راه از تشنگی جان باخت، در طول مسیر متوجه شد که احمد بیرونی به گرگانج رفته است، سپس با درمان ابو عبید جزجانی که پسر رئیس زندانی ها بود، آزاد شد و ابوعبید به عنوان شاگرد بوعلی با او همراه شد، نوشتن کتاب قانون را آغاز کرد و بی آن که به خودش استراحتی بدهد روزها در پی مداوای بیماران و تدریس به دانشجویان و حکیمان بود و شب ها به تقریر کتاب قانون می پرداخت.

پس از مدتی در همدان شمس الدوله او را به مقام وزارت منصوب کرد هرچند خودش راضی به این منصب نبود و به ثبت دانسته ها و افکارش بیشتر اهمیت می داد. توطئه ها شروع شد و او را از مقام وزارت به زندان قلعه فردجان رساند.
در بهار سال 410 هجری آخرین صفحات قانون را نوشت و به تقریر حواشی قانون پرداخت و هفت جلد کتاب طبیعیات و مابعد الطبیعیه را تالیف کرده و همچنین دفترشعری را تحت عنوان ارجوزه فی الطب به امیر شمس الدوله تقدیم کرد.
شمس الدوله بار دیگر شیخ الرئیس را به کاخ خواند تا به مداوای او بپردازد و دوباره او را به مقام وزارت رسانید درواقع دوبار وزارت به او تحمیل شد و بعد در زمان سماء الدوله این مقام را نپذیرفت و باز به بهانه ای سر از زندان فردجان در آورد، زندگی بوعلی پس از آن رو به افول نهاد. مسعود غزنوی به اصفهان حمله کرد و کاخ کی گنبد را ویران کرد به خانه بوعلی رفت و به بهانه ای کور دستور داد خانه او را با خاک یکسان کنند و دستور داد هر چه به بوعلی تعلق دارد به غزنه حمل گردد و برخی کتاب های او را سوزاند.
مرگ این استاد گرانقدر در همان زمان شروع شد آخرین سفر بوعلی به همدان بود او با علاء الدوله همراه شد و با کاروانی که به سوی همدان می رفت راهی آن دیار شد و در همان جا در گذشت او در هنگام مرگ پنجاه و هفت سال داشت.
زندگی ابن سینا سراسر خیر و برکت بود و نام او نه در ایران بلکه در تمام جهان ماندگار شد و قانون او سال ها در دانشگاه های اروپا تدریس می شد. 
 
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

مردم  و حق اعتراض
جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
قرآن، برای تنها تلاوت یا عمل؟
پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
پرستاران سر دو راهی خانه‌نشینی و تغییر شغل
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۲۳
آنچه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری
يکشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۷
وعده صادق، ضربه پشیمان‌کننده و پیشگیرانه
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴