تاریخ انتشاردوشنبه ۱ آذر ۱۳۹۵ - ۱۷:۵۲
کد مطلب : ۲۴۴۳۱۵
وقت زیادی را برای کار اختصاص می داد و این اواخر با وجود مریضی باز هم دست از کار بر نمی داشت. صبح می رفت و شب بر می گشت. همیشه به من می گفت: خانوم! شما دعا کنید این کتاب ها چاپ شود و این کار ما مورد تایید خانوم حضرت زهرا(س) باشد.
۰
plusresetminus
به گزارش بلاغ، شنیدن خبر درگذشت حسن شایانفر ما را به منزلشان کشاند تا از نیمه پنهان کیهان بیشتر بدانیم هر چند که هنوز ساعاتی بیشتر از انتشار خبر فوت ایشان نگذشته بود، خبرنگاران صدا و سیما جمهوری اسلامی ایران با دوربین و دم و دستگاه هایشان آمده بودند برای تهیه مصاحبه و عکس و فیلم.

همسرم اهل تجملات نبود/ تا آخرین ساعات زندگی هم دست از کار نکشید

بچه های کیهان هم آمده بودند، از آقای دانشگر که مسئول دفتر ایشان بود تا پیام فضلی نژاد و آقای عماد اعرابی و دوستان دیگر. در و دیوار خانه به احترام اباعبدالله الحسین سیاهپوش بود و بنر بزرگی از زبان فرزندان ایشان عمق دلتنگی از فراق بابا را حکایت می کرد.

به سراغ زینت السادات هاشمی، همسر مرحوم شایانفر رفتم. کوه صبری بود که در مقابل اشکهای بی امان من، مرا به صبوری دعوت می کرد. انسان های بزرگ همسران بزرگی نیز دارند. خواستم تا بیشتر همسرشان را معرفی کنند. و او اینگونه آغاز سخن کرد:

همسرم مرد بسیار با تقوا و با ایمان بود حلال و حرام در زندگی برایش اهمیت بسیاری داشت و تمام توانش در این سال های زندگی این بود که لقمه حلال بر سر سفره ما بیاورد. از نظر اخلاقی نیز مردی خانواده دوست و مهریان بود. برای خانواده احترام زیادی قائل بودند و سعی می کردند مشکلات ما را در حد توان خویش مرتفع نمایند.

 

در بین تمام خصوصیات اخلاقی آقای شایانفر، ساده زیستی شان از همه بارزتر بود. به هیچ وجه اهل تجملات و زرق و برق های زاید زندگی نبودند. حتی اگر من از ایشان چیزی می خواستم مرا قانع می کردند. می گفتند خانم چه فرقی می کند که زیر پای شما فرش دستباف باشد یا ماشینی هر دو برای نشستن است. تازه اگر سراغ این مسایل و حاشیه ها بروی زندگی کردن برای خودت سخت تر می شود و آسایش زندگی شما از بین می رود. چقدر خوب است که به جای اینکه یک فرش دستباف زیر پایمان بیندازیم. دو فرش ماشینی داشته باشیم یکی برای خودمان و دیگری را به فردی که نیازمند است کمک کنیم و این رویه را واقعا در زندگی شخصی خود پیاده می کردند.

در زندگی ایشان خانوم حضرت زهرا(س) نقش و جایگاه ویژه ای داشت، روز تولد ایشان را خیلی اهمیت می داد. و حتما به شکل مناسبی برگزار می کرد. برای مادرشان هم اهمیت زیادی قایل بود و احترام ایشان را حفظ می کرد. در این روز بهترین هدیه را برای من و مادرشان تهیه می کرد، البته تا جایی که توان مالیش اجازه می داد. و می گفت این یاد آوری برای این است که روز تولد حضرت زهرا(س) را ارج بنهیم و سادات را گرامی بداریم. برای سادات اهمیت زیادی قایل بود و چون من هم از سادات بودم در زندگی احترام زیادی به من می گذاشت همیشه می گفت من افتخار می کنم خدمت شما را به عنوان نسل حضرت زهرا(س) دارم. می گفت احترام به سادات احترام به حضرت علی(ع) است.

حتی دو تا نوه‌های ما هم که از سادات هستند را خیلی دوست داشت. می گفت خانم من کاملا احساس می کنم از آن موقع که این دو نوه سید وارد زندگی ما شده اند خیر و برکت و مبری در زندگی ما زیاد شده است. به نوه هایشان خیلی علاقه داشتند.

- در زمینه کاری چگونه بودند؟ بالاخره مسئولیت های سنگینی در موسسه کیهان داشتند و انجام همه اینها سخت بود؟

وقت زیادی را برای کار اختصاص می داد و با وجود بالا رفتن سن، روز به روز توان خود را برای کار بالا می برد چون مشغول تهیه کتاب های زیادی در دفتر پژوهش های کیهان بود. تا آنجا که می دانم در دفتر پژوهش ها تا به حال شست عنوان کتاب با عنوان «نیمه پنهان» چاپ کردند. این اواخر با وجود این که مریض احوال بود باز هم دست از کار بر نمی داشت. صبح می رفت و شب بر می گشت. همیشه به من می گفت: خانوم! شما دعا کنید این کتاب ها چاپ شود و این کار ما مورد تایید خانوم حضرت زهرا(س) باشد.

حتی توی منزل هم روزهای تعطیل دست بردار نبود، روز جمعه و روز پنج شنبه هم شده یک ساعت را به کار اختصاص می داد و میگفت فردای قیامت نباید شرمنده اربابمون باشیم.

- از صحبت ها و حساسیت های ایشان چه پیامی برای زنان و دختران جامعه ما دارید؟

 می گفت  از این ناراحتم که در موقعیتی زندگی می کنم که می بینم مادران و همسران ما در گذشته با چه مشقاتی، با چه کم و کاستی های مادی در زندگی، باز هم کم نمی آوردند و سختی ها را با جان و دل تحمل می کردند. با همسرشان زندگی خوبی را پشت سر می گذاشتند، اما بعضی از دختران جوان، امروز با وجود اینکه همه شرایط زندگی برایشان فراهم است و امکانات بیشتری هم نسبت به گذشته دارند، قدر آن را نمی دانند و خوب زندگی را سپری نمی کنند.-

- از آخرین روز زندگیشان برایمان بگویید؟

این اواخر مدام می گفت که دیگر چند روزی مهمان ما نخواهد بود. پسرم روز جمعه مراسم تشییع خانم دباغ را از تلویزیون می دید گفت خوشا به سعادتش که در ایام اربعین به زیارت حق تعالی رفت. آقای شایانفر گفت من از خانم دباغ هم نزدیک تر به اربعین امام حسین (ع) به پیش ارباب می روم. راستش این ساعات آخر، آقای شایانفر در اتاق روی تخت دراز کشیده بود که ناگهان با صدای بلندی مرا صدا زد. زینت السادات! زینت السادات!

دیدم دارد با پاهای خودش سریع به پذیرایی می آید، در حالی که این روزهای آخر تنهایی قدم از قدم بر نمی داشت و باید در راه رفتن کمکش می کردیم. تعجب کردم. سراسیمه رفتم و پرسیدم که چه شده است؟ گفت: خانم، شما الان داخل اتاق من بودی؟! گفتم: نه من اصلا به اتاق شما نیامدم.

گفت: همین الان بانویی پوشیه بر صورت وارد اتاق شد، به ایشان گفتم زینت السادات!

در جوابم گفت: من زینت السادات نیستم، حضرت زهرا(س) هستم. امروز آمده ام که شما را با خود ببرم.

خواستم بلند شوم و خودم را به ایشان برسانم که از اتاق بیرون رفتند، این شد که شما را صدا کردم.

همسر مرحوم شایانفر در ادامه گفت: ساعتی نگذشت که به دیدار حق شتافت.

منبع : طنین یاس
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

مردم  و حق اعتراض
جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
قرآن، برای تنها تلاوت یا عمل؟
پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
پرستاران سر دو راهی خانه‌نشینی و تغییر شغل
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۲۳
آنچه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری
يکشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۷
وعده صادق، ضربه پشیمان‌کننده و پیشگیرانه
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴