تاریخ انتشارسه شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۱:۲۶
کد مطلب : ۲۱۷۳۱۹
آزاده سرافراز کشورمان گفت: تصور اینکه باید با دشمن کنار بیاییم روزنه اصلی نفوذ است.
۰
plusresetminus
کنار آمدن با دشمن روزنه اصلی نفوذ است/ دشمن حتی از روح امام(ره) می‌ترسید/ اصل اسارت فشارهای روحی بود
به گزارش بلاغ، 26 سال پیش یعنی در 26 مرداد سال 1369، نخستین گروه آزادگان به میهن اسلامی بازگشتند و ایران را از عطر حضور خود آکنده کردند.

26 مرداد یادآور خاطره شیرین بازگشت آزادگان به میهن اسلامی است. روزی مبارک که در آن، صابران راست‌قامت جمهوری اسلامی ایران، پس از سال‌ها دوری از وطن به خاک میهن پای گذاشتند و به آغوش خانواده و ملت بازگشتند.

پایگاه خبری بلاغ به مناسبت سالگرد بازگشت آزادگان به میهن، میزبان میکائیل فرج‌پور یکی از آزدگان سرافزار سال‌های دفاع مقدس بود. گفت‌وگوی شنیدنی این رزمنده را در ادامه بخوانید.

میکائیل فرج‌پور در گفت‌وگوی اختصاصی با پایگاه خبری بلاغ مازندران درباره نحوه آغاز فعالیت‌های انقلابی و حضور خود در جبهه، اظهار کرد: استارت نگاه به انقلاب در زمان شهادت مسعود دهقان زده شد. زمانی که از مراسم هفتم این شهید بزرگوار بازمی‌گشتیم، پلیس ما را محاصره کرد و مجبور به فرار شدیم. جوان بودیم و احساس کردیم باید به پای این شرایط ایستاد.

به مراحل پیروزی انقلاب که رسیدیم، وارد عرصه انقلابی‌گری شدیم. در مدرسه بسیار فعال بودیم و به‌عنوان گروه‌های حزب‌اللهی فعالیت می‌کردیم. در شهرمان قائم‌شهر، منافقان مقر داشتند. بلافاصله به کمک سپاه رفتیم و با منافقانی که در فرمانداری حضور داشتند درگیر شدیم. آنجا بود که سپاهی و غیرسپاهی مفهوم پیدا کرد.

با آغاز جنگ جزو اولین نفراتی بودیم که به جبهه رفتیم. دوره‌های آموزشی را طی کرده بودیم و به‌عنوان یک نیروی بسیجی وارد جنگ شدیم.

https://www.bloghnews.com/images/docs/files/000217/nf00217319-2.jpg

این آزاده سرافراز دوران دفاع مقدس با بیان اینکه افتخار می‌کردیم که به‌عنوان یک نیروی بسیجی فعال هستیم، ادامه داد: سال 60 در جبهه حضور پیدا کردم و تا 24 مهر 63 در گردان‌ها حضور داشتم.

وی درباره نحوه به اسارت درآمدن خود گفت: پس از پایان عملیات رمضان به واحد اطلاعات لشکر پیوستم. در یک عملیات گشت شناسایی در منطقه مهران، توسط مزدورانی که در منطقه بودند کمین خوردیم و به اسارت درآمدیم.

یک هفته و در طول مسیر ما را در بازداشتگاه‌ها نگه می‌داشتند تا به بغداد رسیدیم و به اردوگاه اصلی منتقل شدیم.

فضای بسیار سختی بود، بسیاری از اسرا به‌دلیل شدت جراحات در همان شب اول به شهادت رسیدند. حضور در اردوگاه بغداد، احساس اسارت را به‌خوبی به ما منتقل کرد.

لحظه سخت ورود به اردوگاه اسرا

ورود به اردوگاه درست مثل فیلم‌ها بسیار سخت بود. تونلی ایجاد کردند و با باتوم به جان ما افتادند. چشم‌های ما بسته بود. صدای فریاد اسرایی که جلوتر از ما از اتوبوس پیاده می‌شدند را می‌شنیدیم.

به محض آنکه از اتوبوس پایین آمدم، لگد محکمی به شکمم زدند که نفسم بند آمد. یک گروهان سرباز حدود 45 دقیقه با کابل‌های توپر ما را زدند. مثل جهنم بود. همه فکر می‌کردند که آن شب، آخر زندگی‌شان است.

ما را به فضای دیگری بردند و باز هم شروع به زدن کردند. هرکسی که فریاد می‌زد، بیشتر او را می‌زدند.

آن شب گذشت. فکر می‌کردیم زدن دیگر تمام شده. صبح در را باز کردند. دیدیم یک گروهان سرباز با کابل منتظر ما هستند. ما را به ته اردوگاه بردند و تا می‌خوردیم زدند. آنقدر ما را زدند که آرزو می‌کردیم ای کاش با گلوله خلاص شده بودیم.

ما را به اتاقی بردند که حتی دراز هم نمی‌توانستیم بکشیم. در آن زمان 19 سال داشتم و متاهل بودم.

فرج‌پور با اشاره به بهترین و بدترین خاطره خود در زمان اسارات، بیان کرد: در اسارت، تلخ و شیرین زیاد است. به لحاظ ضرب و شتم فیزیکی، سخت‌ترین شرایط در زمان ورود ما بود، جدا از آنکه سهمیه کتک روزانه داشتیم. در زمان ورود، امیدمان به ادامه زندگی قطع شده بود ولی فشارهای روحی، اصل اسارت ما بود.

زمان در اسارت به‌عنوان یک شلاق بزرگ بود، چون نمی‌دانستیم تا کی و چگونه باید در اسارت بمانیم.

بهترین و بدترین خاطره اسارت

بدترین خاطره زمان رحلت امام خمینی بود که سخت‌ترین شرایط برای ما اتفاق افتاد. قبول کردن قطعنامه 598 و جشنی که عراقی‌ها گرفته بودند، فشار روحی سنگینی بر ما وارد می‌کرد.

به محض آنکه پیام امام از تلویزیون عراق پخش شد، ضربه اصلی به روحیه انقلابی ما وارد شد. البته برای برخی به دلیل آنکه می‌خواستند از اسارات رها شوند، روز شادی بود. چشم‌هایمان را گرفته بودیم و فقط گریه می‌کردیم.

اما بهترین خاطره اسارت زمانی بود که یک روز عراقی‌ها ما را در وسط اردوگاه جمع کردند و قصد داشتند فیلمی را در حضور فرماندهان‌شان پخش کنند. فیلمی پخش شد مبنی بر اینکه ایران اسرای عراقی را شکنجه می‌دهد. یکی از افسران برای ما توضیح می‌داد که این فیلم مربوط است به جنایات جالادان خمینی.

تا اسم خمینی آمد، اسرا سه صلوات بلند فرستادند. نظامیان به جنب و جوش افتادند و مسلح شدند. آن افسر عصبانی شد و با فحش به ما گفت برای اسم پیامبر باید صلوات بفرستید نه اسم خمینی. اسرا به شنیدن نام خمینی سه صلوات دیگر فرستادند که موجب شد فیلم را نیمه‌تمام رها کنند و بروند.

از بیماری امام خبر داشتیم، چون هرشب در اخبار عراق وضعیت بیماری امام گزارش می‌شد. یک روز صبح سربازی که روزنامه می‌آورد، یواشکی روزنامه را داخل انداخت و فرار کرد. تیتر روزنامه را که دیدیم، اردوگاه سراسر گریه شد. صفحه اول روزنامه بزرگ نوشته شده بود «مات خمینی».

سربازان فقط ما را نگاه می‌کردند. عشق به امام خمینی در آن لحظه برای همه معنا شد. دقیقا تا 40 روز برای امام عزاداری کردیم. عراقی‌ها جرات نداشتند به ما نزدیک شوند. حتی از روح امام هم می‌ترسیدند. آنجا به خوبی متوجه شدند که جایگاه امام در بین بسیجیان چگونه است.

یک سال پس از اسارت در لیست صلیب سرخ قرار گرفتیم. همواره در فکر آن بودیم که چگونه با صلیب برخورد کنیم که که مانند فرشته نجات ما نباشند.

برنامه‎های فرهنگی «صلیب سرخ» خطرناک‌تر از شکنجه عراقی‌ها

صلیب سرخ از عراقی‌ها هم خطرناک‌تر بود چون برنامه فرهنگی داشت. عناصری که باب طبع‌شان بود را شناسایی می‌کردند.

https://www.bloghnews.com/images/docs/files/000217/nf00217319-3.jpg

ابتدا تشکیل سازمان دادیم تا بتوانیم با آنها مبارزه کنیم. تمام تلاش عراقی‌ها این بود تا این سازمان را شناسایی کنند ولی تا آخرین روز موفق نشدند.

میکائیل فرج‌پور در بخش دیگری از خاطرات خود به دو بار مسافرات به کربلا در زمان اسارت اشاره می‌کند و می‌گوید: در اولین سفر، بدون آنکه به ما بگویند که به کجا می‌رویم، چند نفر را جدا و سوار اتوبوس کردند.

همه تصور می‌کردند که ما را به اردوگاهی دیگر می‌برند. تا صبح در راه بودیم تا آنکه در راه تابلو کربلا را دیدیم. از همان جا شروع کردیم به خواندن زیارت عاشورا. وقتی رسیدیم چهار دست و پا به داخل حرم رفتیم و نیم ساعت گریه کردیم. دور در دور ما مردم عراق جمع بودند. زمین حرم از اشک اسرا خیس شده بود. به داخل حرم رفتیم و یک ساعت تمام فقط اشک رختیم.

بار دوم که به کربلا رفتیم، فقط یک ماه به پایان اسارتمان مانده بود. صدام گفته بود که اسرا را به زیارت ببرند ولی ما قبول نکردیم. حاج‌آقای ابوترابی در آن شرایط از اسرا خواست تا این فرصت را از دست ندهند و این گونه بود که قبول کردیم تا برای دومین مرتبه به زیارت کربلا برویم.

این آزاده سرافزار دفاع مقدس درباره نحوه آزادی خود گفت: حدود دو سال فقط از طریق نامه با خانواده در ارتباط بودیم که وقتی در لیست سیاه قرار گرفتیم این ارتباط نیز قطع شد.

یک ماه پس از اسارت، دخترم به دنیا آمدم و وقتی بازگشتم او مدرسه‌ای بود. وقتی به دخترم گفتند بابا دارد می‌آید خیلی خوشحال شد. زمانی که به امامزاده عبدالله آمل رسیدیم، دخترم تا مرا دید جیغ کشید و فرار کرد، چون بسیار لاغر و سیاه شده بودیم.

تا دو ماه از من فراری بود. چون دخترم چهره برادرم را در ذهن داشت که به شهادت رسیده بود. نمی‌دانستم برادرم شهید شده. وقتی به خانه آمدم، همه به استقبال آمدند جز اسفندیار. می‌گفتند که در سفر مشهد است. روز سوم بود که شک کردم و از یکی از اقوامی که در جریان نبود پرسیدم اسفندیار کجاست؟ گفت هنوز نیاوردنش!

انگار برق مرا گرفت. تازه متوجه شدم برادرم شهید شده. بعد از 14 سال جنازه‌اش را آوردند.

اگر حیاتی دارم به دلیل داشتن روحیه انقلابی است

فرج‌پور در پاسخ به این سوال که بعد از آزادی از اسارت به چه کاری مشغول شده است، گفت: بعد از اسارت پاسدار شدم و در سال 86 بازنشسته شدم. همیشه سعی کردم رسالت انقلابی خود را حفظ کنم.


وی افزود: به گذشته‌ام افتخار می‌کنم و آن را ذخیره آخرتم می‌دانم. به هیچ وجه پشیمان نشده‌ام و اگر حیاتی دارم به دلیل داشتن روحیه انقلابی است.

این رزمنده دفاع مقدس با بیان اینکه آماده‌ام جان، مال و آبرویم را برای انقلاب هزینه کنم، تصریح کرد: تجربه انقلاب به ما دیکته کرده کسی که به‌عنوان دشمن برای ما تعریف شده به بقا و حیات ما راضی نیست و به دنبال آن است که ابتدا اندیشه ما را حذف و در مرجله بعد، وجود و اندیشه ما را تصرف کند.

روحیه انقلابی سدی در برابر این نقشه‌های دشمن

فرج‌پور با بیان اینکه روحیه انقلابی سدی در برابر این نقشه دشمن است، خاطرنشان کرد: اگر تصور کنیم که با کنار آمدن با دشمن، او نیز با ما کنار می‌آید، این باور خطرناکی است.

وی با اشاره به اینکه با ایمان قوی و ایستادگی دائمی می‌توانیم دشمنان را ناامید کنیم، تاکید کرد: تصور اینکه باید با دشمن کنار بیاییم روزنه اصلی نفوذ است.

این آزاده سرافراز کشورمان در پایان با بیان اینکه برای رفتن به سوریه ثبت‌نام کرده‌ام، ابراز امیدواردی کرد که تا لحظه مرگ همراه ولایت و رهبری باشد.
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

مردم  و حق اعتراض
جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
قرآن، برای تنها تلاوت یا عمل؟
پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
پرستاران سر دو راهی خانه‌نشینی و تغییر شغل
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۲۳
آنچه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری
يکشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۷
وعده صادق، ضربه پشیمان‌کننده و پیشگیرانه
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴