تاریخ انتشارجمعه ۱۳ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۲
کد مطلب : ۱۳۰۹۴۵
مثنوی از تبار شقایق تقدیم میگرد به سردار رشید لشکر اسلام، مدافع حرم آل الله، شهید هادی کجباف و تمامی همرزمان دلاورش
۰
plusresetminus
به گزارش بلاغ،

 

                       مثنوی «از تبار شقایق»

بی‌سر و سامانِ عشقِ فاطمه - شد غم و رنج و فراغش خاتمه

از شقایق‌ها تبار آورده‌ای - دل به عشق کربلا پرورده‌ای

کربلا را روز و شب ها در هوس -پر گشود آن مرغ شیدا از قفس

آن به تیغ عشق زهرا سینه چاک - در دمشقِ عشقِ زینب، شد هلاک

غرقه در خون سرو مستی می‌رسد - عاشقِ زهرا پرستی می‌رسد

ترک سر از بهر زهرا کرده‌ای - سر به دار عاشقی آورده‌ای

مست ذکرِ کُلنَا عباسِ عشق - تشنه کامِ انتقامِ یاسِ عشق

کربلا را بی‌قراری می‌رسد - خِیل حق را تک‌سواری می‌رسد

بیرق سبز قمر در کف مَهی - سرِّ حق را می‌رسد دل آگهی

بسته بر سر نام یا زهرا کَسی - می‌رسد از کوچۀ دلواپسی

پر کشیده مرغ سویِ قاف را - می‌نویسم هادی کَجباف را

دفتر دل بوی زهرا می‌دهد - بوی یاس مانده تنها می‌دهد

بوی آتش، بوی کوچه، بوی دود - بوی یاسی صورت از سیلی کبود

دل پریشان غم ماه فدک - می‌رسد از ره غریبی مانده تَک

بهر زینب کرده عباسی به عشق - بحر خون را کرده غواصی به عشق

بزم حق را مست دُردِ شور و شِین - بر لبانش بسته خون، نقش حسین

درد هجران کرده چاره می‌رسد - تکه‌تکه، پاره‌پاره، می‌رسد

می‌رسد کجباف بُستان‌های عشق - غرقه در خون، مرد میدان‌های عشق

مانده جا از کاروانِ عاشقی - بر تن چاکش نشان عاشقی

می‌رساند خود به منزل بار خویش - می‌کشد اندر بغل دلدار خویش

می رسان عاقبت خود را به یار - می‌کشد مستانه خود را سر به دار

می‌نویسم مست بوی یاس را - بهر زینب گشته چون عباس را

گرد کوی عاشقی طواف را - سر به دار عاشقی، کجباف را

چون شقایق، بر دل او را، نقشِ داغ - قد کمان از بار سنگین فراق

کربلایی کرده بر پا در دمشق - سر بلند آن مردِ میدان‌هایِ عشق

عهد یاری بسته با بانوی غم - چون قمر گشته علمدار حرم

جان فدای عشق زهرا کرد و رفت - عاشقی را آبرو آورد و رفت

آن مرید شیخ شهر آشوب شوش - باده از مینای کوثر کرده نوش

خرقۀ شوریدگی افکنده دوش - حلقۀ عشق علی را کرده گوش

شد سیه مست از شراب ناب عشق - محو رویِ شمسِ عالمتابِ عشق

بی‌قرار عاشقی، آسوده شد - مست چشمانی خُمار آلوده شد

از غم زهرا دلش آتش نِشان - پرکشید او تا به اوج کهکشان

راه و رسم عاشقی را تازه کرد - قصۀِ حق را بلند آوازه کرد

پیر شوش آن عاشق عیسی نفس - طور دل را کرده بودش پر قَبَس

خرقه او را کرده بر تن از وَلا - ره نشانش داده سوی کربلا

کربلا را برگزید آن صاف عشق - عاشقی را شهره شد کجبافِ عشق

رو به‌سوی کربلا آورده تَفت - ره بدید و ترک دنیا کرد و رفت

دل برید از خان و مان و یار خویش - سر کشید از عاشقی بر دارِ خویش

شد علمدار وفا در شهر عشق - کُشته شد در وادیِ سرخِ دمشق

محوِ در آیینۀِ شفافِ عشق - غرقه شد او در یمِ الطاف عشق

پر گشود او تا به او ج قاف عشق - جاودان شد تا ابد کجبافِ عشق

غرقه در خون در میان اشک و آه - بر سر نی می‌توان او را نگاه

این بود آن عهد و میثاقِ وَلا - ترک سر کردن به راه کربلا

عاشقی را این‌چنین رسم است و راه - شام ظلمت را بمیراند پگاه

ای ولی را وانهاده در میان - بر گزیده راه و رسم کوفیان

با تو میگویم سخن ای فتنه باز - فرق حیدر را گشوده در نماز

ظلم اسکندر نمی‌ماند! شفیع! - ظلم شب را بشکند نور بقیع

با سکندرها هم آخور، وای تو - ظلم بر زهرا بود آرای تو

ظالمان را گشته بر زهرا تو یار - با یزید و شمر و خولی، هم قرار

ای به‌پیش ظالمان سر کرده خَم - بشکنیم آخر تو را دست و قَلَم

با سکندرها نموده اتحاد - دین و دنیایت همه آید به باد

بی ولایت هر که آمد در میان - کربلا را وانهد چون کوفیان

همچو کجباف آ به میدان مرد عشق - ای شفیعِ بی‌خبر از درد عشق

تا ببینی کربلا بر پا به‌عین - ای خیانت کرده قوم با حسین

بین شکسته کشتی حق را خطیب - از شقاوت‌های قوم نانجیب

بی ولایت ای که می‌خوانی نماز - کودکانه اسب چوبی را بِتاز

گر نه کجبافی به میدان بلا - ره دهندت کی به سامان ولا

ای نَگشته تَر دل از باران عشق - بشنو از همت، ز سرداران عشق

کربلا را ره نباشد جز به خون - عاشقی معنا ندارد بی جنون

گر که خواهی پا نهی اندر حرَم - بیرق سرخ ولا داری علم

عاشقی را گر که خواهی زد رَقَم - ترک سر باید کنی اول قدَم

ای قلم در دستتان، خون‌ریزِ نور - بندگان درهم و دینار و زور

بشنوید این شور و غوغای ظهور - می‌رسد ما را علمدارِ غرور

گشته عالم مستِ عطرِ بویِ سیب - می‌رسد ما را سحرگاهی قریب

می‌رسد آن یوسف گُم گشته باز - تا بخواند با شقایق‌ها نماز

شیعه را منجی عالم می‌رسد - بوی مهدی بر مشامم می‌رسد

می‌رسد آخر به سر این انتظار - بوی باران می‌رسد بر لاله زار

دور غم بر شیعه پایان می‌رسد این زمستان را بهاران می‌رسد

داغ زهرا می‌شود نو دم به دم - از یمن بوی ولا می‌آیدم

از عراق و از حجاز و از دمشق - می‌رسد بر جان شمیم ناب عشق

مژده یاران بوی باران می‌رسد - باغ زهرا را بهاران می‌رسد

شام غربت روبه پایان می‌رسد - یوسف زهرا به کنعان می‌رسد/ع

منبع : مشرق
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

feedback
علی
کربلا را زنده کردی برادر اجرت با امام حسین
feedback
کبری
صلوات
feedback
سینا
اللهم کل ولیک حجت ابن الحسن
feedback
الهه
زیبا و حماسییی بود احسنت
مردم  و حق اعتراض
جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
قرآن، برای تنها تلاوت یا عمل؟
پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
پرستاران سر دو راهی خانه‌نشینی و تغییر شغل
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۲۳
آنچه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری
يکشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۷
وعده صادق، ضربه پشیمان‌کننده و پیشگیرانه
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴