به گزارش خبرنگار
بلاغ، مدرسه ابتدایی روستای پشرت در جنوبیترین نقطه مرکز مازندران قرار دارد، روستایی با صمیمیت و بوی خاک خیس و باران خورده را بهراحتی میتوان حس کرد، مدرسه محل آشنا در هر روستا است برای هر رهگذری.
این روستا سرشار از استعداد فرزندانی است که با کمترین امکانات مدارج علمی در سطوح بالا را کسب کردند، روستایی که برای خودش دو پزشک، 10 معلم، 15 مهندس و ... تحویل جامعه داده است، بدون آنکه پایشان برای حتی کمتر از ساعتی به کلاسهای کنکور و تقویتی باز شود.
فاطمه موسوی یکی از دانش آموزان این مدرسه است، با نگاه مهربانانه تنها سرگرمیاش را درس و مدرسه میداند وقتی از او میپرسی میخواهی چه کار شوی؟ میگوید: دکتر.
به این فکر میکنم با شناختی که از این روستا و استعدادهای سرشارش شنیدم، فاطمه روزی خانم دکتر خواهد شد اما با همان لهجه محلی میگوید: «معلم ما زیاد خوب درس نمیدهد، 12 نفر در یک کلاس هستیم، اول تا ششم، آقامعلم مهربان است اما نمیتواند به همه ما در یک ساعت درس بدهد، مدرسه را دوست دارم اما این جوری نه و یک همکلاسی در پایه خودش ندارد اما شاگرد اول کلاسش است بدون رقیب.
بقیه دانش آموزان نیز دغدغه فاطمه را دارند اما در سکوت بدون آنکه حرفی بزنند.
مادر فاطمه نیز درخواستی دارد و گلایه میکند بچههای ما باهوش هستند اما 6 پایه در یک کلاس و یک معلم بسیار کار سختی است، بیشتر چیزهایی که فاطمه بلد است، از سروکلهزدنهای من است.
از وی درباره اینکه آیا به مسئولان اطلاع داده شد، پرسیدم، میگوید: «شورا نامه زده اما فایده نداشت» و با نگرانی از این مسئله عنوان میکند امسال که تمام شد اما بچهها چیزی یاد نگرفتند.
در حال فکر کردن به صمیمت نگاه فاطمه و اطمینانی که وی از دکتر شدنش در آینده را داشت، در حال ترک از روستا بودم که از یکی از اهالی شنیدم که مادر فاطمه و فاطمه میخواهند برای پیشرفت فاطمه به سمنان بروند و پدرش هم برای همراهی با آنها گوسفندش را بعد از 30 سال پرورش دام فروخت، بهخاطر پیشرفت فاطمه مجبور است، مهاجرت کنند... .
شاید کمترین انتظاری که بشود از وزارتخانه عریض و طویلی همچون وزارت آموزش و پرورش داشت، چارهجویی برای موارد مشابه فوق است، البته اگر باز با توجیهات صلاح و صرفه های ریالی و اعتباری نخواهیم با زور و اجبار قانع شویم.