به گزارش
بلاغ، هنگامی که ای آیه نازل شد، پیامبر(ص)، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهمالسلام را فراخواند و فرمود: "اللهم هولاء اهلی"، بارالها! اینان اهل من هستند.
نامه پیامبر(ص) به نصارای نجران
در سال دهم هجری پیامبر(ص) نامهای به نصارای نجران فرستادند، به این مضمون که خداوند یکتا را عبادت کنند و مسلمان شوند، یا به مسلمین جزیه بدهند و به مذهب خود باشند وگرنه آماده جنگ باشند.
بنی نجران در کلیسای بزرگ خود به مشورت پرداختند، عدهای مانند سید، که از بزرگان قوم بود و عاقب که اسقف نجران بود، مخالفت خود را با تسلیم در برابر خواسته پیامبر(ص) اعلام کردند. در مقابل عدهای مانند ابوحارثه اسقف اعظم نجران، که 120 سال عمر داشت و در باطن مسلمان بود، با امر پیامبر(ص) موافق بودند.
بعد از دو روز مشورت قرار شد کتاب "جامعه" را که صفات پیامبر بعداز حضرت عیسی علیهالسلام را ذکر کرده بود، و صحیفه حضرت شیث را بخوانند. در ضحور جمع مسیحیان و فرستادگان پیامبر(ص) فصلهای "جامعه" قرائت شد و با اذهان به آنچه در جامعه آمده بود، تصمیم گرفتند هفتاد نفر از جمله سید و عاقب و ابوحارثه را برای تحقیق به مدینه بفرستند.
نجران در مدینه
آنان به مدینه آمدند و خدمت پیامبر(ص) شرفیاب شدند. هرچه آن حضرت دلیل و برهان آورد آنان قبول نکردند و امر به مباهله واگذار شد. جبرئیل علیهالسلام نازل شد و آیه 61 سوره آل عمران را آورد: "اگر کسی با تو مجادله کند بعد از علمی که نزد تو آمده، بگو بیائید تا فراخوانیم پسران خود و زنهای خود و کسی که به منزله جان ماست. آنگاه نفرین کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم".
لذا قرار بر مباهله شد و سید و عاقب به محل اردوی خود در خارج مدینه رفتند. آنان با یکدیگر مشورت کردند و بعضی از علمای آنها گفتند: "اگر فردا محمد با اصحاب و جمعی کثیر برای مباهله حاضر شود این روش پادشاهان است و ترسی به خود راه ندهید. ولی اگر خواص اهلبیت خود را آورد، این کار انبیاء است".
مراسم مباهله
روز دیگر هنگام بالاآمدن آفتاب، پیامبر(ص) دست علیابن ابیطالب(ع) را گرفت و از حجره بیرون آمد. امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را پیشرو روانه فرمود و حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلامالله علیها از پشت سر آمدند، تا بین دو درختی، که قبلاً تعیین شده بود، رسیدند.
قبلاً به دستور حضرت زیر آن دو درخت را جارو زدند، و به عنوان سایبان عبای سیاهی بالای درخت قرار دادند. مسلمانان مدینه هم آمدند، بنی نجران هم با فرزندان خود آمدند. پیامبر(ص) کسی را نزد سید و عاقب فرستاد که ما آمادهایم.
اسقف با همراهان آمد و گفت: با چه کسانی با ما مباهله میکنید؟. پیامبر(ص) فرمودند: "با بهترین اهل زمین و نیکوترین جهانیان نزد خداوند متعال زیرا که از طرف خداوند متعال امر شدهام که آنها را بیاورم"، و اشاره به آل عبا فرمودند.
سید و عاقب و اسقف همین که چشمشان به پیامبر(ص) و آل عبا(ع) افتاد, وحشت کردند به حدی که چهرههایشان زرد شد. ابوحارث که میل به اسلام داشت فرصت را مغتنم شمرده، پا پیش گذاشت و دست سید و عاقب را گرفته پس کشید و آنها را نصیحت کرد و از عواقب این مباهله مطلع کرد و گفت: صفات او و اهل بیت او را در کتابها خواندهاید, این محمد همان پیامبر است، مگر نمیبینید ابرهای سیاه را، و دگرگونی آفتاب را، و شاخعهای درختان را که خم شده، و صدای مرغان، و دود سیاه اطراف و آثار زلزله را که در کوهها نمودار شده است. آن بزرگواران منتظرند که دست به دعا بردارند. به خدا قسم اگر سخنی گویند، از ما نشانی نمیماند. برویم و با او صلح کنیم.
پرهیز نجرانیان از مباهله
او را فرستادند و ابوحارث مسلمان شد و عرض کرد: مردم نجران پشیمان شدهاند. حضرت فرمود: اسلام بیاورند. گفت: قبول نمیکنند. فرمود: آماده جنگ باشند. گفت: قدرت این کار را ندارند، ولی حاضرند جزیه بدهند.
پیامبر(ص) به امیرالمومنین(ع) فرمودند: "شرایط ذمه و مقدار آن را به آنها بگوئید". بعداز معین نمودن جزیه و شرایط آن، امیرالمومنین(ع) آنها را نزد پیامبر(ص) آوردند، و پیامبر(ص) فرمودند: "اگر با من و این جماعت اهل بیت من مباهله مینمودید، به صورت میمون و خوک میشدید و این وادی بر شما آتش میشد و یک سال نمیگذشت که تمامی نصارا نابود میشدند".