به گزارش
بلاغ، هرکسی حداقل یک بار در زندگی این را تجربه کرده که در مشکلاتش به اوج ناامیدی و سیاهی برسد و نتواند از پس آن بر بیاید.
حتی شده که آرزوی مرگ خودش را بکند و بعضیها فراتر از این، به فکر خودکشی بیافتند.
“مغازه خودکشی” اثر ژان تولی نویسنده و کاریکاتوریست فرانسوی روایتی از این آدم هاست، آدمهای ناامیدی که تصمیم میگیرند به زندگی خود خاتمه دهند.
این کتاب که پرفروشترین کتاب ژان تولی است، روایتگر خانواده تواچ و مغازه متفاوت و عجیبشان است که در آن تمام ابزار لازم برای انواع خودکشی وجود دارد،حتی برای خودکشی دیگران سناریویی را هم میسازند، درست شبیه پایانبندی یک فیلم؛ فیلمِ زندگیشان.
شعارشان هم این است که ” در زندگی شکست خوردهاید؟ حداقل در مرگتان موفق باشید!”
تمامی اعضای این خانواده مانند همه اعضای آن جامعه ناامید و افسردهاند به جز آلن، فرزند کوچک خانواده که با آمدنش باعث تغییراتی در خانواده میشود.
او برای پدر و مادرش مایه ننگ به حساب می آید؛ چون شبیه آنها نیست.
آلن بر خلاف آنها، پر از انرژی و امید است و نگاهش به زندگی مثل دیدن نیمه پر لیوان است. همین اوست که باعث تغییراتی در خانواده و روند داستان میشود.
مغازه خودکشی یک طنز فانتزی و سیاه است. نویسنده با زبان طنزگونهای دربارهی مرگ، خودکشی و جنبههای منفی زندگی می نویسد. به طوری که وقتی گاهی میخندیم، کاملا مشخص است که این خنده همان است که از گریه غمانگیزتر است!
تولی با یک ادبیات آخرالزمانی شهر و جامعهای را به تصویر میکشد که در آن نه زمان مشخص است و نه مکان اما به راحتی میتوان آن را به کل جهان تعمیم داد.
این شهر فانتزی، این شهرِ مُرده با تمام آدمهای ناامید و افسردهاش که در یک کلام حالشان خوش نیست و فقط منتظر یک لبخند ساده و یک جمله ساده برای بهتر شدن حالشان هستند، همان جامعه مدرن سیاه ما را در انتهای یک زندگی ماشینی ترسیم میکند.
در واقع این پیشبینی تولی از آینده است.
آینده ای که وقوع آن چندان دور نیست و همین حالا هم نشانههای آن را میبینیم.
جهانی که تولی در کتاب از آن سخن گفته بیشباهت به زمان حال ما نیست. مردمی که خستهاند و فقط به دنبال راهی برای خلاصی از این جهان هستند؛ مردمی که شاید منتظر یک تغییر هستند.
خانواده تواچ آنقدر غرق در این سیاهی هستند که حتی لحظهای شاد بودن و جدایی از این یاس و ناراحتی را مثل یک گناه میدانند. پدر و مادر خانواده نام فرزندان را بر اساس هنرمندانی که از زندگی ناامید بوده و دست به خودکشی زدهاند وام گرفتند مانند مرلین مونرو، آلن تورینگ و ونسان ونگوک.
اما آلن… همان لکه ننگ خانواده؛ مثل تمام آدمهاییست که برای نجات آدمها و برای حال خوبشان تلاش میکنند اما وقتی نوبت به خودشان میرسد هیچ چیزی برای تسکین در چنته ندارند. آدمهایی که انگار ماموریتشان ایجاد تغییر در زندگی دیگران است.
آلن همان آدمی است که نقاب خوشحالی بر چهره میزند تا دیگران را از ناامیدی نجات دهد، اما بالاخره یک زمانی آن نقاب از چهره آدمی کنار میرود، مگر نه؟
زمانی که یک جهان [ هرچند کوچک به اندازه جهان یک خانواده ] را نجات میدهد اما خودش را، نه!
کتاب بسیار روان و خوشخوان است با تعداد صفحات کم که شاید این یکی از نقاط ضعف آن باشد. چرا که نیمه پایانی کتاب نیازمند تصویرسازی و مقدمات بیشتری بود. در نهایت کتاب ما را با یک پایانبندی عجیب و شوکهکننده مواجه میسازد.
در این روزهای قرنطینه و کرونایی که جهان به طور هماهنگی همدرد شده و در یک روزمرگی و کلافگی و چه بسا ناامیدی همگانی به سر میبرد؛ مغازه خودکشی این فرصت را به ما میدهد تا دوباره به خودمان متذکر شویم که این ما هستیم که انتخاب میکنیم مسائل و مشکلات و به طور کلی زندگی را حتی در تاریکترین نقطهی آن چطور ببینیم و چطور تصمیم بگیریم؛ اینکه نگرش ماست که پیروز جدال بین مرگ و امید به زندگی را تعیین میکند!
گفتنی است تاکنون بر اساس این کتاب، نمایشهایی به روی صحنه رفتهاند و همچنین پاتریس لکونته انیمیشینی را با همین عنوان ساخته است
.
هانیه علینژادنوائی