به گزارش
بلاغ، بهار ۹۰ ، اولین باری بود که خانوادهای معمولی را شناختیم. به نقی و باباپنجعلی، همسرش هما و دوقلوها و ارسطوی راننده اجازه دادیم هرشب مهمانمان شوند چون این خانواده آنقدر معمولی بودند که انگار خودمان را در صفحه تلویزیون میدیدیم، به ویژه با آن لهجه شیرینی که بازیگران در هر قسمت بهتر از قسمت قبل ادایش میکردند، در دل ما مازندرانیها نشستند و به دور از تعصبهای الکی ما هم خندیدیم.
این خانواده مثل ما خیلی مواقع غم نان داشت اما با استفاده درست از قدرت تصویر به ما فهماند که حتی پشت کامیون هم میشود خانه داشت اگر خانواده پشت هم باشد و با کوچکترین چیزها شاد شد و شادمان کرد.
«هما بابا» گفتنهای نقی از همه عزیزم و عشقمهای متداول فیلمهای عاشقانه بیشتر به دلمان نشست، حضور پررنگ باباپنجعلی در عوض جملات شعاری سریالهای کلیشهای درباره بزرگترها در کنار صمیمیت، فیلمنامه قوی و داستان پرکشش با محوریت ارزشهای خانواده ایرانی، استفاده درست از ابزارهای فیلمسازی و … ما را مشتاق میکرد تا باز هم خانوادهای که گلدستهای را از شمال به جنوب میبرند را دنبال کنیم و آفرین بگوییم به سازندگانی که تعریف جدید و جذابی از خانواده را در جریان سریالسازیها جا انداختند، « هما» به عنوان یک زن با همه دغدغهاش برای تربیت فرزندان، مدیریت خانواده و ادامه تحصیل و فعال بودنش تصویر جذاب برایمان شده بود که دیگر برای بیان تاکید به نقش زن در خانواده و جامعه نیاز دنبال تعاریف عجیب و غریب نبودیم و دیدیم همه زنها قرار نیست مثل مری پاپینز با چتر از آسمان بیایند و شادی بیاورند، زنهای زیادی مثل هما با بهانههای کوچک هم میتوانند شادی را درست کنند حتی با خواستن از باباپنجعلی که برایمان بخواند « ستاره آسمون دنباله دارنه …».
شخصیتها برایمان باورپذیر بودند و بازهم با آنها سوار کامیون و کشتی شدیم و با آنها گفتیم و خندیدم. داستان ماجرایی واحد را دنبال میکرد و با خرده اتفاقات جذاب و شیرین و گاه تلخ و پراسترس در شمایل یک درام واقعی ما را بیشتر همراه خود میبرد.
داستان معمولیها ادامهدار شد و به سری ۳،۴ و ۵ هم رسید. رحمت، بهبود، فهیمه و بهتاش هم جذابیتهای دیگری به داستان دادند و این خانواده که شاید کمکم جای نقدهایی را برایمان باز کردند هنوز هم محبوب بودند چون مثل خیلی از ما میخواستند رشد کنند و پروبال بگیرند، با نیازها و شرایط جامعه داشتند پیش میرفتند پس دیدن تحمل سختیهایشان برای ما هم قابل درک بود. وقتی کسی از این خانواده از کوره در میرفت، کار اشتباهی میکرد یا تنها و در تنگنا بود بقیه اعضای خانواده بودند تا کمکش کنند تا همه چیز حتی به سختی هم که باشد درست شود و این عین زندگی بود، عین زندگی خودمان.
تیم سازنده پایتخت به خوبی تشخیص داده بودند در شرایطی که فیلمها و سریالها با رنگ و لعاب میخواهند مخاطب جذب کنند، میتوانند خانوادهای از جنس خودمان با همه المانی که هر خانواده ایرانی دارد( کمتر یا بیشتر ) نشانمان دهند و ترسی نداشته باشند از نمای خانههایی بدون مبل و تشریفات، سفرههایی روی کرسی و زمین و نماز خواندن شخصیتها.
اما سری ششم پایتخت انگار قرار بود آب پاکی روی دستمان بریزد که دیگر خبری از آن خانواده و همدلیهایش نیست، البته در نبود نویسنده اصلی، مرحوم خشایار الوند( که الان به خوبی میتوانیم قدرت قلمش را تشخیص دهیم)، ساخت سریال مدتی تعطیل شد و هم ما نگران شخصیتهایی شدیم که خالقشان دیگر نبود که هیچ کس به اندازه یک نویسنده به شخصیتهایی که خلق میکند آگاهی ندارد.
با این وجود پایتخت پخش شد، با همه حرفهایی که تنابنده قبلش زد که بعد از پایتخت که مجبور به ساختش هستیم دیگر در تلویزیون کار نمیکند و حتی با وجود کرونایی که به ایران آمد و چند قسمت اول را که دیدیم گویی خبر از سریهای قبل نبود و تازه باید مقدمهچینی میشد.
از همان ابتدا ما فهمیدیم مشکل اصلی فیلمنامه است، نبود داستان اضلی که ما پایان هر قسمت برای شب بعد راغب کند و مجبور نباشیم مدام بگردیم ماجرای اصلی مجلسی شدن نقی است یا بازگشت بهبود، مرگ باباپنجعلی است یا مجری شدن هما، ستاره شدن بهتاش است یا خلافکاری ارسطو!
ما دریافتیم که شخصیتها از زمین تا آسمان فرق کردند، نه تفاوتی که در شخصیت همه انسانها در طول زمان و سیر تحولات زندگی اتفاق میافتد، نه! این آدمها گویی به کل آدم جدیدی شدند.
این شخصیتها در فیلمنامهای که دیگر داستان واحدی نداشت، هرکدام درگیر ماجرای خودشان شدند و فیلم را به سمتی کشاندند.
دورهم بودنهایشان هم دیگر چنگی به دل نمیزند و مخاطب نمیداند با چه منطقی رد شدن از همه اصول و اخلاقی را باید قبول کند و شاهد بیاخلاقی شخصیتها به هم باشد، شخصیتهایی که دیگر پشت هم نیستند.
آنقدر سطح سریال نسبت به سریهای قبلش نزول پید کرد که برای ایجاد موقعیت طنز به شوخیهای دمدستی متوسل میشود.
در این لحظههاست که به جای اینکه مثل ارسطو و بهبود گریه کنیم در نبود باباپنجعلی، به سازندگان حق دهیم که بابا پنجعلی( که چند سری بدون فعل و انفعال رهایش کرده بودند) را حذف کنند زیرا این شوخیها جای بزرگترها نیست!
تیم پایتخت تجربه موفق سریهای قبل را گویی یادشان رفت و اصلا فراموش کردند اگر قرار است رفتارها و دغدغههای نسل جوان و زندگیهای جدید را نشان دهند، تنها با یک جمله نمیشود حلش کرد، نسل جدیدی که با خانه مجردی و حیوان خانگی بیگانه نیست با همهمه فامیل و دیالوگ فهیم که « گربه موهاش میریزه و ما نماز میخونیم» قانع نخواهد شد و حق را به بهتاش میدهد با همه بیاحترامیهایی که میکند، مثل خیلی از موقعیتهای داستانی دیگر فیلم که پیامها بدون تبحر و مستقیما گفته شد و عجیب است که سازندگان پایتخت ندانند که در مدیوم رسانه و کار تصویری( به ویژه سینما و تلویزیون )، آنچه دیده میشود تاثیرگذارتر است تا آنچه مستقیما گفته!
اگرچه امسال هم پایتخت پرمخاطبترین سریال نوروزی شد، البته دور از انتظار از نبود به واسطه کارنامه خوب و رقبای ضعیف دیگرش و در میان برنامهها و فیلمهای بیجان تلویزیون، مردم بازهم پای پایتخت بنشینند.
اما سخت است هنوزم آن را دوست داشته باشند، آن هم پس از سری پنجم جذایش!
پایتخت دیگر برای ما فقط سریالی است درباره خانوادهای که ” روزی ” دوستشان داشتیم و به حرمت همه لحظههای نابی که برایمان ساختند از آنها تشکر کنیم اما راضی به ادامه نباشیم دیگر!
سمانه صالحطبری