تاریخ انتشارچهارشنبه ۲۷ فروردين ۱۳۹۹ - ۲۳:۵۵
کد مطلب : ۴۱۸۲۸۷
خروج در تلاش است که حرف‌های خوبی بزند، حرف‌های بزرگی مثل دفاع از حقوق خود، مثل عدالت، مثل مطالبه‌گری؛ مثل اعتراض به حق، مثل ناکارآمدی مسئولین و... حرف‌های خوبی که، خوب زده نمی‌شوند.
۰
plusresetminus
«خروج» ؛ یک اعتراض سمبولیک شعارزده
به گزارش بلاغ، معمولاً هنرمندان در هر کجای این جهان، به مرور زمان در آثارشان ردپا و امضایی از خودشان به جا می‌گذارند.
ابراهیم حاتمی‌کیا از همین دست است.
کارگردانی که خودش کم معترض نیست؛ خشم و اعتراض یکی از نقاط مشترک آثارش است که در بستر داستان و یا در قهرمان‌هایش وجود دارد.
                  
اگر آثار حاتمی‌کیا را دنبال کرده باشید، خوب می‌دانید در قهرمان‌پروری ماهر است.
قهرمان‌هایی که از مردم ولی جدا از مردم‌اند اما این بار فرق می‌کند؛ این بار قهرمان کشاورزِ حاشیه‌نشینی است در روستایی که حتی موقعیت جغرافیایی چندان مشخصی ندارد.
نه فقط قهرمان که حتی دغدغه و اعتراضی که در فیلم مطرح می‌شود، نسبت به آثار قبلی مردمی‌تر شده است که شاید به این دلیل است که حاتمی‌کیا این بار سمت سوژه‌ای واقعی رفته است.
                        
راستش را بگویم بعد از فیلم قبلی کارگردان یعنی به وقت شام، دیگر رغبتی به دیدن این فیلم نداشتم اما حالا اگرچه اعتقاد دارم که این فیلم هم در حد آثار حاتمی‌کیا نیست اما حداقل از فیلم قبلی‌اش کمی جلوتر است.
                   
جدا از علاقه و نظر شخصیَم در رابطه با آثار او و سینمایش، نمی‌توان منکر شد که او کارگردانی است که قالب خوبی می‌سازد، به لحاظ فنی فیلم‌هایش و از جمله همین فیلم در درجه قابل قبولی قرار دارند، از موسیقی متن تا فیلمبرداری و جلوه‌های ویژه و….
                          
او بستر مناسبی برای ایده‌هایش دارد اما از این بستر مناسب همیشه محصول خوبی کشت نمی‌کند!
نمونه‌اش فیلم به وقت شام که تکنیک فیلمسازی خوبی دارد اما محتوا و فیلمنامه ضعیف است!
                
در این فیلم هم همینطور؛
بیشتر از هرچیزی فیلم درگیر شعار و کلیشه است! از واژه های سمبلیک و استعاری گرفته تا دیالوگها و روابط شخصیت ها.
                     
فیلم اوجی ندارد؛ انگار قرار هم نبوده که داشته باشد.
گویا فیلمساز بیشتر به دنبال بیان اعتراض بود، اعتراضی که حتی نتیجه‌ آن هم برای ما روشن بود.
اگرچه ما با یک ماجرای واقعی مواجه هستیم اما مشکلاتی در فیلمنامه به چشم می‌خورد.
                         
یکی از مشکلاتی که در یک سوم ابتدایی فیلم با آن مواجه هستیم، این است که از اصل قصه و اتفاقی که پیش آمده، به ناگهان با استفاده از یک بنر اطلاع رسانی، پرت می‌شویم به زندگی شخصی و خانوادگی کاراکتر اصلی و تا حدودی با گذشته‌ این شخصیت نیز آشنا می‌شویم و دوباره به اصل ماجرا برمی‌گردیم.
                        
این صحنه و صحنه‌های دیگری مانند این برای من مثل این می‌ماند که انگار حاتمی‌کیا حرف‌های زیادی برای گفتن دارد اما در اندازه ظرفش نگنجیده و بیرون ریخته است.
        
مثل گذشته‌ی احساسیِ رحمت که تا پایان هم همراه ماست و مبهم است و یا مثل گریز کوتاهی که به صحنه‌های احساسی و عاطفی پدر و پسر زده می‌شود اما با دیالوگ‌های شعاری و تکراری!
دیالوگهایی که در سطح حاتمی‌کیا نیست.
         
فیلمسازِ جنگنده‌ سینمای ایران این بار از یک جنگ درونی حرف می‌زند!
یک جنگ بین مردمی که می‌خواهند شنیده شوند و آقایان نمی‌خواهند بشنوند.
خروج در تلاش است که حرف‌های خوبی بزند، حرف‌های بزرگی مثل دفاع از حقوق خود، مثل عدالت، مثل مطالبه‌گری؛ مثل اعتراض به حق، مثل ناکارآمدی مسئولین و…
حرف‌های خوبی که، خوب زده نمی‌شوند!
                   
دیالوگ‌های پُرکشش و قابل تامل حاتمی‌کیا این بار در نیش و کنایه و واژه‌های نمادین غلت می‌خورند؛ مثل یک تیر از چله کمان رها می‌شوند اما آیا به هدف خورده‌اند؟
             
سوالی که برای منِ مخاطب باقی مانده این است قرار بود این مطالبه‌گری و این اعتراض و این خروش در چه سطحی باشد؟
این حجم از تصاویر و لحظات شورانگیز که بخشی از آن مدیون موسیقی خوب و اِپیک و گاهی احساسی کارن همایونفر است، قرار بوده به کجا برسد؟ حرف اصلی این واقعیت چیست؟ خروج از چه؟
                     
این کلید واژه، که نام فیلم نیز هست، بارها در فیلم توسط شخصیت‌های متفاوت با نگاه‌های متفاوت تکرار می‌شود؛ مانند سایر کلمات و جملات و حتی تصاویری که به صورت سمبلیک از آنها استفاده شده، اما کار چندان سختی نیست متوجه شدن منظور اصلی نویسنده و فیلمساز؛ نمی‌خواهم نشانه ها را یک به یک نام ببرم و تحلیل‌شان کنم؛ تنها به یک مورد اکتفا می‌کنم. نام روستا؛ روستای عدل آباد!
حاتمی‌کیا یک ایران را در عدل آباد جای داده؛ یک ایران و یک ملت را؛ با هر زبان و گویشی و با هر عقیده و اختلافی.[ که گویا در واقعیت چنین روستایی با چنین ویژگی وجود دارد]
ملتی که فرقی نمی‌کند در زمان گذشته یا حال، برای دفاع از این مرز و بوم قدم برداشتند، اما حالا دیده نمی‌شوند، شنیده نمی‌شوند.
         
مردمی که هرچقدر در ناملایمتی‌ها و سختی‌ها مانند رحمتِ “خروج”از سرزمین‌شان[ عدل آباد ] کَنده می‌شوند و فاصله می‌گیرند اما باز هم یک پرچم سه رنگ واسطه‌ ارتباط دوباره‌شان با وطن‌شان می‌شود.
        
مردمی که مثل پنبه‌های زمین کشاورزی رحمت و رفقایش، نرم و لطیف‌اند، ناز دارند ولی اگر مراقب نباشیم و بادی تند به آنها بخورند، اگر حواسمان نباشد و غفلتی کنیم از دست می‌روند.
حاتمی‌کیا دوباره تلاش کرده است که یک فیلم حماسی و اعتراضی بسازد اما این بار با بستری متفاوت. نه از حاج کاظم خبری است، نه از مامور امنیتی، نه از چمران، نه از حاج حیدر و نه از هواپیما و داعش…
        
این بار با تراکتورها سروکار داریم و یک سفر؛
            
سفر با کسانی که همانطور که گفتم کاملا مردم هستند. شخصیت‌هایی که همگی سالخورده و ریش سفیدند و انگار یاد ایام جوانی کرده‌اند؛ شخصیت‌هایی که مثل یک رهبر برای جوانان هستند و حتی جوانان را هم به شور و وجد می‌آورند.
           
شخصیت‌هایی که موهای‌شان را در آسیاب سفید نکرده‌اند؛ علی‌رغم اختلافات و دودلی‌ها سوار بر تراکتورهای‌شان می‌شوند و سفر آغاز می‌شود و ما هم در این سفر همراه آن ها هستیم.
           
شخصیت‌هایی که برای اعتراض‌شان دست به دامان مسئولین می‌شوند اما وقتی نتیجه‌ای نمی‌گیرند به قول خودشان روی می‌آورند به امام زاده پاستور! که انگار مشکل‌گشاست.
به رییس جمهوری که یکی می‌گوید رییس همه است و یکی می‌گوید شاه نیست که ظلم کند و یکی حرف از مذاکره با مشاورش را می‌زند.
       
مشاوری که نمونه یک سیاستمدار دو رو که به دنبال تبلیغ و تصویر است و در مقابل دوربین یک جور است و پشت دوربین جورِ دیگر و خب دولتی که مشاورش این باشد ، تا تهش پیداست.
اگرچه حاتمی‌کیا گفته این فیلم در اعتراض به هیچ دولت مشخصی نیست و باید کلی نگاه کرد اما با کنار هم گذاشتن تصاویر و کلید واژه‌ها و شخصیت‌ها و همچنین تلاش حاتمی‌کیا برای اکران زودهنگام فیلم حتی در این شرایط و با این شیوه جدید که نشان از این دارد که می‌خواهد در این ایام حرفش شنیده شود، می‌توان تقریباً حرف حاتمی کیا را نقض کرد.
       
یکی از نقاط جالب توجه این فیلم انتخاب بازیگرانی است که به غیر از فرامرز قریبیان و پانته‌آ پناهی‌ها، در سال‌های اخیر نقش‌های محوری در فیلم‌ها را کمتر برعهده داشته‌اند اما اینجا ما شاهد نقش‌آفرینی درست و خوب آنها در کنار شخصیت اصلی بودیم.
       
و رحمت؛ این مرد شورش‌گر که تک تک ما را در اعتراضش همراه و همسفر کرد؛ با بازی بسیار خوبِ فرامرز قریبیان که به عقیده‌ من او بود که فیلم را سر پا نگه داشت، با آن خشم و اعتراضی که حتی در چهره و میمیکش پیدا بود.
 
شاید تنها بازیگری که انتخابش به نظر من اشتباه بود محمدرضا شریفی نیا باشد.
 
و اما تنها زنِ حاضر در جمع معترضین که نماد زنان سرزمین‌مان است؛ این شخصیت با بازی پانته‌آ پناهی‌ها که گریمش بی شباهت به نقشش در فیلم “نفس” نیست، همانند مردانِ حاضر، پشت تراکتور نشسته است، زنی که در این سفر مورد اعتراض هم قرار می‌گیرد، گوشه و کنایه می‌شنود اما همچنان بر تصمیمش مصمم است و اتفاقا در شرایط بحرانی و اختلاف نظرها مداخله می‌کند.
          
همه‌ کشمکش‌های شخصیت‌ها و موانعی که برای آنها بوجود می‌آید و مواجه آنها با این موانع، تصمیماتی که می‌گیرند درست شبیه تصمیمات ما در کشورمان است. ریزش ها و رویش ها…
             
آخرین فیلم حاتمی‌کیا حرف‌های این چنینی زیادی برای گفتن دارد، اما به شدت درگیر کلیشه و شعار است.
همه‌ اینها می‌گوید فیلم ِ خروج نقطه اوجی برای کارگردانش به حساب نمی‌آید.
        
گویا حاتمی‌کیا تلاش دارد با تغییر روند اجتماعی و سیاسی کشور، روند و مسیر فیلمسازی خودش را تغییر دهد اما تا به الان این تغییر تا حد زیادی خوشایند مخاطبین نبوده و فیلم‌های اخیرش را خروج از مسیر فیلمسازی‌اش دانسته‌اند.
      
من اگر نگویم خروج از فیلمسازی، میگویم بهتر است این کارگردان کهنه‌کار همانطور که حرف از اعتراض می‌زند خودش هم به نقدها و اعتراض مخاطبینش کمی توجه می‌کرد و در مقام یک فیلمساز در جواب انتقادها نمی‌گفت “دلم خواست”!
اندکی نقدپذیری شاید این کارگردان را به روزهای اوجش برگرداند.

هانیه علی‌نژادنوائی
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما