یادداشت ویژه سینمای روز:

درخت گردو، تراژدی محافظه‌کارانه

تاریخ انتشارشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۸:۴۹
کد مطلب : ۴۱۳۶۲۴
این همان حقیقت جنگ است، تلخ و کشنده. کسی منکرش نیست، اما بهتر نیست در کنار روایت این تراژدی ، این را هم بگوییم چه کسانی این تلخی را بوجود می‌آورند؟ وقتی از ظلم می‌گوییم و مظلوم را نشان می‌دهیم، نباید نام ظالمان را داد بزنیم؟.
۰
plusresetminus
درخت گردو، تراژدی محافظه‌کارانه
به گزارش بلاغ، سینمای مهدویان را با مستند آخرین روزهای زمستان، شناختم. بعدتر که نگاه مستندگونه‌اش را وارد جهانِ داستانی کرد برایم جذاب‌تر شد و تا امروز به غیر از فیلمِ ردخون [که طی یک نحسی بی‌سابقه‌ای از دیدنش محروم ماندم ]، باقی همه را در سینما دیدم، چرا که غیر از این بُعد که از کارگردان همشهری حمایت کنم، مطمئن بودم که مهدویان ناامیدم نمی‌کند حتی با لاتاری که به عقیده‌ من در سطح پایین‌تری در مجموعه آثارش است.
              
اینها را گفتم تا بدانید سینمای مهدویان مقبولم بوده و شاید در ادامه هم باشد.
                     
اما درخت گردو، به عقیده‌ی من سینما نیست! حداقل نه آن سینمایی که در ماجرای نیمروز دیدم و کِیف کردم.
                
مهدویان این بار تکلیفش معلوم نیست که میخواهد مستند بسازد یا فیلم!
              
او در این فیلم گویی تمام فاکتورهای سینمایی را فراموش کرده و تمام تلاشش برای بار احساسی فیلم است که اگر منصفانه نگاه کنیم واقعا هم خوب در آمده [البته اگر بر عهده من بود این بار را بیشتر هم می‌کردم ].
             
موسیقی‌متن فوق‌العاده حبیب خزایی‌فر که در برخی از سکانس‌ها حتی بیشتر از بازی بازیگران و دیالوگ‌های‌شان ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد و بازی پیمان معادی از منابع اصلی احساسات در فیلم هستند و می‌توانم بگویم کل فیلم جدا از بحث قصه که جلوتر به آن اشاره می‌کنم، روی این دو سوار است.
                   
از همان اوایل فیلم چیزی که بیشتر از هرچیز دیگر آزاردهنده بود نریشن فیلم است که جدای از اینکه هیچ لزومی به بودنش نبود، حتی جلوتر از تصویر و اتفاقات دست فیلم را رو می‌کند.
انگار که نریشن را برای پوشاندن ضعف‌های اساسی فیلمنامه به کار گرفتند، برای حفره‌های فیلمنامه که حتی با تریشن هم پر نشد، مثل گم شدن ناگهانی ژینا و تلاش برای پیدا کردن آن که به چند جمله کوتاه محدود شد یا برای پایان‌بندی و بیانیه‌ای که در پایان ارائه می‌دهد!، بیانیه‌ای که ربط چندانی به فیلم ندارد!.
              
بیانیه ای که می‌گوید خوب شد که ژینا گم شده چرا که اگر بود و کُرد بود سرانجامش بدبختی بود.
                  
بازی‌ها هم غیر از پیمان معادی، چنگی به دل نمی‌زند، مهران مدیری که با بازی ضعیفش مثل یک وصله ناجور به فیلم می‌ماند و هیچ چیزی به ما ارائه نمی‌دهد.
                
اما اصلی‌ترین و مهم‌ترین این منابع، خودِ قصه است!
         
خودِ این فاجعه و مصیبت! اگر ما حتی بدون هیچ تصویری فقط قصه را می‌شنیدم باز هم می‌توانستیم ساعت‌ها با آن اشک بریزیم!، چه برسد به اینکه با مجموعه‌ای از تصاویر قصه روایت شود.
           
این قصه درد دارد.
درد داشتن درد دارد، این مصیبت و فاجعه درد دارد، قبول.
حتی ماجرای کولبران و زندگی حالای کُردها هم درد دارد.
باید از آن گفته بشود، حتی از این هم شفاف‌تر و شاید خیلی زودتر از اینها باید می‌گفتیم؛ باید آن را داد می‌زدیم و می‌گفتیم.
این همان حقیقت جنگ است، تلخ و کشنده،
کسی منکرش نیست!
              
اما بهتر نیست در کنار روایت این تراژدی ، این را هم بگوییم چه کسانی این تلخی را بوجود می‌آورند؟ وقتی از ظلم می‌گوییم و مظلوم را نشان می‌دهیم، نباید نام ظالمان را داد بزنیم؟
بله فیلم همین حالا هم جنایت دشمن را یادآوری می‌کند.
             
قصدم این نیست ایراد بنی‌اسرائیلی بگیرم و در کنار این قصه‌ مهم و سراسر رنج، پیله کنم به ذکر نشدن یک نام اما این نام خیلی مهم است.
         
وقتی دوربینت یک دوربین مستند است، وقتی داستان یک داستان مستند است، وقتی داری واقعیت روایت می‌کنی، وقتی داری از این رنج می‌گویی، آیا درست‌تر نیست که حداقل نامی از مسببین برده شود؟
         
چرا حتی یکبار نامی از دشمن برده نمی‌شود؟ نامی از صدام و آنهایی که بمب‌های شیمیایی را دو دستی تقدیمش کردند برده نمی‌شود؟ چرا به غیر از همان چند سکانس مربوط به جنگنده ها که اتفاقا راوی می‌گوید آنها هم خانواده‌هایی دارند که منتظرشانند!
        
واضح و شفاف نمی‌گوید آنها واقعا چه کسانی اند!
      
حتی در حد یک فحش از عصبانیت هم نباید نامشان برده می‌شد؟
            
چرا ما از “اوس قادر” که روای می‌گوید سکوتش ترسناک است و ما هم با او موافقیم، قادری که رد نگاهش در قسمتهای پایانی نشان از خشم و حسرت می‌دهد، در دادگاه لاهه آن خشم را نمی‌بینیم؟ چرا آن شکایتی که از یک پدر و شوهر رنج‌کشیده که انتظارش را داریم نمی‌بینیم؟
       
چرا اینقدر کلی حرف می‌زند؟ از رنج مردم کُرد می‌گوید که تا امروز هم ادامه دارد و به حق هم هست اما به نحوی غفلت و بی مسئولیتی مسئولین را با جنایت صدام در یک راستا قرار می‌دهد.
       
از ترس مردم و تاکیدشان برای سکوت کردن می‌گوید و به نحوی القا می‌کند که در ایران مجبور به سکوت شدند و قادر به دادگاه لاهه در هلند پناه برده.
پس چرا حرفی از کسانی که این ترس را موجب شدند حرفی نمی‌زنیم؟
        
وقتی اینقدر عریان از رنج حرف می‌زنیم، این سانسور در دلِ این داستان که حقیقت است برای چیست؟ این محتاط بودن ناگهان از کجا آمد؟
       
آیا ربطی به جشنواره‌های جهانی که تهیه کننده و کارگردان در نشست خبری روی آن تاکید داشتند که حتما فیلم را به جشنواره های جهانی می‌فرستیم تا آنجا که بگویند یکی از علت های انتخاب پیمان معادی هم برای همین بود که چهره‌ای شناخته شده در جهان دارد؟
          
همان جایی که میگویند باید این فاجعه را به جهانیان نشان داد و صدالبته من هم موافقش هستم، نباید به جهانیان گفت چه کسانی این را رقم زدند؟
        
علیرغم تمام نقدها به فیلم، درخت گردو فیلم جشنواره پسندی‌است، جشنواره‌های همان کشورهایی که مسببین اصلی این فاجعه هستند و نامشان احتمالا بنا بر مصلحت از این فیلم فاکتور گرفته شد.
          
دوست ندارم از واژه‌ی ضدملی استفاده کنم و مثل سایرین این برچسب را به فیلم بزنم، اما می‌خواهم بگویم من انتظار دیگری داشتم، از مهدویان که از نظرم یک فیلم‌ساز منصف است.
بله، این فیلم حقیقت است، این تراژدی حقیقت است اما نه تمامِ حقیقت، ناقص است.
         
فعل را بدون فاعل گذاشته؛ فاعلی که اتفاقا باید آن را به جهانیان معرفی کرد.
اگر اینجا و در این فیلم نه پس چه زمانی و کجا؟ دیگر کجا می‌شود گفت؟
     
اگر بخواهم سخت نگیرم،بله!
من هم اشک ریختم. در سکانس حمام کردن بچه ها من هم همراه با آنها سوختم،همراه قادر و جیغ فرزندانش!
یا وقتی که می‌فهمد مریم دیگر نیست، من هم همراه با اوس قادر کمرم شکست،  آنجا که جسم بی جان فرزندرانش را به دوش میکشد مُردم.
چرا دروغ بگویم، خیلی از سکانس‌های فیلم را هم دوست داشتم، فیلم مرا تحت تاثیر قرار داد.
      
من هم برای این مرثیه گریه کردم، برای شهین، برای مالمال، برای ناصر، برای ژینا، برای مریم، برای قادر.
    
من اشک ریختم برای یک خانواده.
     
من اشک ریختم برای ایران و به ویژه کُردهای عزیز که خوب می‌دانم هنوز هم زندگی به کام‌شان تلخ است! می‌دانم.
 
اما من برای “درخت گردو” هم گریه کردم که می‌توانست محکم‌تر و پُربارتر باشد که نبود.
هانیه علی‌نژادنوائی
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما