تاریخ انتشارچهارشنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۰۴:۰۸
کد مطلب : ۴۷۰۳۸۸
۰
plusresetminus
۲ خبر منتخب و ویژه چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت‌ماه
خسارات دولت خاتمی و روحانی مهندسی شده بود، نه تصادف
روزنامه هم‌میهن ادعا کرد از بدبیاری میانه‌روها در ایران است که هرگاه در ایران به قدرت می‌رسند، تحولات ینگه دنیا بساط آنها را به هم می‌زند(!)
این روزنامه اخیرا درباره نافرجامی برجام نوشته بود «‌‌ ایران‌شانس آورد که ترامپ آمد و با یک تصمیم، از برجام خارج شد. اگر خانم کلینتون به کاخ سفید وارد شده بود، به سوی استفاده از مکانیسم ماشه حرکت می‌کرد»!
هم‌میهن همچنین درمطالب مشابهی به مناسبت پنجمین سالگرد خروج آمریکا از برجام نوشت:
« روشن نیست از بدبیاری میانه‌روهای ایرانی است، یا روند درونی تحولات ایالات متحده چنین اقتضا می‌کند که هرگاه سیاست تنش‌زدایی و عادی‌‌سازی در ایران کمی قدرت می‌گیرد، ناگهان اتفاق و انتخابی در ینگه دنیا رخ می‌دهد و پس‌لرزه‌های آن، خیلی زود معادلات سیاست داخلی و خارجی ایران را متاثر می‌کند.
اگر در ابتدای انقلاب، این جوانان پرشور و احزاب و نیروهای چپ و رادیکال درون ایران بودند که با تسخیر سفارت و بالا بردن پرچم آمریکاستیزی، سرنوشت کارتر، رئیس‌جمهور دموکرات و منادی حقوق‌بشر را دگرگون کردند؛ در دهه‌های بعد، این اتفاق به‌شکلی معکوس رخ داد و طالع میانه‌روها و اصلاح‌طلبان ایرانی را وارونه کرد.
نخستین بار، دگرگونی سرنوشت اصلاح‌طلبان و میانه‌روهای ایران و تقویت نیروهای راست رادیکال با اتفاق ۱۱سپتامبر۲۰۰۱ رخ داد. تروریست‌های القاعده با هواپیما به برج‌های دوقلوی سازمان تجارت جهانی و پنتاگون زدند و نه فقط سیاست‌های آمریکا که کل جهان را متاثر ساختند. این حملات که همزمان با دولت جمهوریخواه جورج بوش پسر رخ داد، او و کابینه‌اش را از اردوگاه محافظه‌کاری به دامان راست رادیکال (نئوکان‌ها)‌انداخت. چهره‌های تندرویی مثل دیک‌چنی‌، دونالد رامسفلد، کاندولیزا رایس و جان بولتون قدرت گرفتند و محافظه‌کاران میانه‌رو و معتدلی از جنس کالین پاول به حاشیه رفتند. درنتیجه این تحولات بود که حمله به افغانستان و سقوط دولت طالبان صورت گرفت. ایران نیز همکاری‌های پیدا‌وپنهانی با ائتلاف مبارزه با تروریسم به رهبری آمریکا داشت. بااین‌حال، پس از سقوط طالبان، سخنرانی تند بوش و قرار دادن نام ایران در کنار کره‌شمالی و عراق به‌عنوان «کشورهای عضو محور شرارت» ورق را به کل برگرداند. نه فقط فرصت تنش‌زدایی سوخت که همه کاشته‌های‌هاشمی‌رفسنجانی و خاتمی در زمان دولت دموکرات بیل‌کلینتون که گفتمان تخاصمی را در ایران به حاشیه رانده بود، بر باد رفت.
تضعیف گفتمان و دستاورد میانه‌روهای ایرانی در حوزه سیاست خارجی، اعتماد به‌نفس مخالفان آنان در سیاست داخلی را نیز افزود. چنین بود که فشارهای آنان بر دولت و مجلس اصلاحات از سال ۱۳۸۱ به‌تدریج مضاعف شد. کنار کشیدن پایگاه اجتماعی اصلاح‌طلبان از انتخابات شوراها در اواخر سال ۱۳۸۱ این روند را تقویت کرد تا نیمه اول دهه ۱۳۸۰ برخلاف نیمه دوم دهه ۱۳۷۰، به دوران سلسله شکست‌های پیاپی و نهایت حذف کامل اصلاح‌طلبان از قدرت در سال ۱۳۸۴ تبدیل شود.
اما آنچه ۱۳ سال بعد از روی کار آمدن احمدی‌نژاد، با خروج ترامپ از برجام رقم خورد؛ ابعادی گسترده‌تر از تاثیر نابه‌هنگام تحولات داخلی آمریکا بر معادلات داخلی ایران به همراه داشت. دولت میانه‌روی روحانی محوریت مسائل خارجی (رفع تحریم‌ها و عادی‌‌سازی موقعیت بین‌المللی )، بر سر کار آمده بود. کارنامه روحانی و تیم سیاست خارجی و مجموعه دولت او نیز، تا آن روز قابل‌قبول بود. اما آنچه در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷ رخ داد، همچون سیلابی بود که همه سدها و ساخته‌های دولت میانه‌رو و حامیانش را از میان برد و در مقابل، بزرگراهی میان‌بر پیش‌روی راست رادیکال ایران نهاد تا بیش از پیش بر دولت مستقر بتازد و نهایتا در خرداد ۱۴۰۰ کل میانه‌روها را از ساخت قدرت بیرون‌اندازد.
نکته کلیدی ماجرا اما آنجا بود که رفتن ترامپ و شکست جمهوریخواهان در انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا نیز، مانع از تداوم پیامدهای اقدام ترامپ نشد. ریشه تداوم این وضعیت، منافع و موقعیتی بود که راست رادیکال در سایه اقدام ترامپ در داخل ایران یافت و توانست در سایه پوپولیسم و جهان‌ستیزی او، میخ‌های خود را محکم‌تر بکوبد. در واقع، ظهور ترامپ و خروج او از برجام، سوغات ناگهانی راست رادیکال آمریکا به راست رادیکال ایران بود؛ سوغاتی که با آن، توانست روند تحولات داخلی و خارجی ایران را که به سوی تقویت میانه‌روی و عادی‌‌سازی رفته بود؛ وارونه کند».
درباره این تحلیل گفتنی است:
اولا نویسنده، طیف مقابل جریان خودشان را راست رادیکال معرفی می‌کند و طبیعتا طیف متبوع خودشان را در جریان چپ جانمایی می‌کند. اما او یادش می‌رود که چپ‌ها را به خاطر تسخیر سفارت آمریکا رادیکال خوانده، ضمن این که در ادبیات سیاسی دنیا مشابهی برای این ادعا پیدا نمی‌شود که کسی یک جریان خوش‌بین به آمریکا و مدعی میانه‌روی را چپ قلمداد کند!
دوم؛ ادبیات «ایران ‌شانس آورد» و «بدبیاری میانه‌رو‌ها»، سند وهم‌اندیشی و رویاپردازی و خرافه‌پرستی نویسندگان هم‌میهن است وگرنه تحولات سیاسی جهان دارای منطق کاملا روشن علمی است. برجام چون از سر خیال‌پردازی و نفوذزدگی تنظیم شد، زیر پای سه دولت اوباما و ترامپ و بایدن نقض شد. و ادبیات دولت‌های آمریکایی در مقایل سازش‌طلبان ایرانی دراز‌تر شد، چون از آنها ضعف و انفعال و تسلیم طلبی دیدند.
سوم؛ کارتر و دموکرات‌های پس از او، معتدل و حقوق بشری نیستند؛ چه این که بسیاری از جنگ و جنایت‌ها و تحریم و ترور‌ها علیه ملت‌ها و از جمله ملت ما، در دوره مدیریت دولت‌های دموکرات آمریکا رخ داده است. تسخیر لانه جاسوسی نیز در اعتراض به تداوم جنایات آمریکا در قالب پناه دادن به شاه و حمایت از گروهک‌های تروریست تجزیه‌طلب و تلاش برای کودتا و... رخ داد.
چهارم؛ هر دولتی که تصمیماتش را تابعی از منویات تهاجمی و استکباری آمریکا بکند، و استقلال خود و ملتش را بفروشد، بی‌تردید تحقیر می‌شود و تهدید را به سمت کشورش جلب می‌کند؛ چنان‌که دولت‌های خاتمی و روحانی در حوزه تهدیدات امنیتی و نظامی، سیاسی و اقتصادی مرتکب شدند.
پنجم؛ ماجرای یازده سپتامبر اگر سناریوی طراحی شده صهیونیسم مسیحی نباشد -که قرائنی برای آن وجود دارد- بهانه این جریان واقع شد وگرنه 4 سال قبل از 11 سپتامبر، پروژه تهاجمی «‌ قرن جدید آمریکایی» در‌اندیشکده امریکن اینترپرایز تدوین شده بود و دولت بوش ماموریت اجرای آن را داشت. ابتنای این طرح هم پروژه‌هایی مانند خاورمیانه جدید و جنگ جهانی چهارم بود.
ششم؛ سقوط دولت‌های خاتمی و روحانی، اگرچه در انفال دیپلماتیک‌شان هم ریشه داشت و موجب انزجار مردم شد، اما از آن بیشتر، متاثر از انزجار مردم نسبت به سیاسی‌کاری و بی‌عملی و ‌اشرافی‌گری و تضعیف منابع اقتدار و امنیت ملی داشت.
ششم؛ مصیبت دولت برجام و خسارت‌های اقتصادی و امنیتی آن، اتفاق پیش‌بینی نشده و تصادف نبود بلکه بسیاری از صاحب نظران درباره مسلم بودن این روند هشدار می‌دادند و طبیعی بود دولت برجام و دیگر هیچ به تصریح برخی اصلاح‌طلبان، بلافاصله پس از اعلام توافق در تیر 1394 (و نه حتی اردیبهشت 1397) به آخر خط رسیده و تمام شده باشد. نهایتا این‌که بخش عمده‌ای از کج‌کارکردی دو دولت خاتمی و روحانی، مهندسی شده و برآمده از نفوذ سیاسی و فرهنگی بود و نه تصادف.
نقش دولت و کنگره آمریکا در ورشکستگی بانک سیلیکون‌ولی
روزنامه نیویورک تایمز درباره ورشکستگی بانک سیلیکون‌ولی تأکید کرد؛ درک ماجرا و رویدادهای مشابه در 15 سال گذشته این است که بانک خصوصی واقعی وجود ندارد و بانکداری بخشی از زیرساخت عمومی با تبعات اجتماعی است.
نیویورک تایمز می‌نویسد: به دنبال ورشکستگی بانک‌های سیلیکون‌ولی، سیگنچر و فرست ریپابلیک، به نظر می‌رسد همه کسانی که در این کار نقش داشتند عملکرد بسیار بدی از خود نشان دادند. حتی با وجود اینکه مشکلات بانک سیلیکون‌ولی قبلا به طور گسترده مورد توجه قرار گرفته بود‌، ناظران و نهادها کاری نکردنـد. مدیران بانک در اصول اولیه پوشش ریسک در برابر خطر افزایش نرخ بهره شکست خوردند. بانک‌های متوسط‌، از جمله سیلیکون‌ولی‌، موفق به لابی با کنگره و دولت ترامپ شدند تا از برخی مقررات معاف شوند. صاحبان سرمایه‌های خطرپذیر با خروج خود از این بانک وحشت غیرضروری ایجاد کردند که یک موسسه مرکزی و مهم در صنعت خودشان را نابود کرد. فدرال رزرو نیز تورم را برای مدت زیادی نادیده گرفت و زمانی که واکنش شدیدی به این موضوع نشان داد‌، خود به یک عامل ریسک تبدیل شد.
فکر نمی‌کنم چنین افرادی که پیش از این در بحران‌های مختلف عملکرد خوبی از خود نشان داده‌اند‌، ناگهان احمق شده باشند. شاید بتوان تحلیل دیگری ارائه داد و گفت تغییر‌، ما را احمق می‌کند و ما همه در عصر تغییر زندگی می‌کنیم.
ست کلارمن‌، میلیاردر آمریکایی‌، در نامه‌ای به سرمایه‌گذاران در سال ۲۰۲۰ نوشت: ایده نرخ‌های پایین پایدار در همه چیز نفوذ کرده است؛ از جمله تفکر سرمایه‌گذار‌، پیش‌بینی‌های بازار و انتظارات تورمی. چنین سیاست‌هایی سرمایه‌گذاران را متقاعد کرده که خطر تورمی به خواب زمستانی رفته و به سادگی ناپدید شده است.
فروپاشی سیلیکون‌ولی در واقع به دلیل همان موضوعی است که کلارمن به آن ‌اشاره کرده بود. ورشکستگی این بانک با نرخ بهره پایین برای مدت طولانی در اقتصاد آمریکا بی‌ارتباط نبود. در سال ۲۰۱۵‌، گرگ بکر، عامل بانک سیلیکون‌ولی‌، در شهادتی که به کمیته بانکداری سنا تسلیم کرد‌، گفت که تنظیم مالی داد- فرانک باید برای بانک‌هایی مانند بانک او تسهیل شوند. بکر هشدار داد که اگر این کار صورت نگیرد، بانک سیلیکون‌ولی احتمالاً باید منابع قابل توجهی را از تامین مالی شرکت‌هایی که در اقتصاد نوآوری ‌اشتغال ایجاد می‌کنند به منظور رعایت استانداردهای احتیاطی پیشرفته و سایر الزامات منحرف کند.
نکته مهم در شهادت بکر این است که او معتقد بود بانک سیلیکون‌ولی ریسک سیستماتیک ایجاد نمی‌کند و جزو بانک‌هایی نیست که از این لحاظ اهمیت دارند. به طور معمول و بر اساس معیار دارایی‌، بانک‌هایی که دارایی ۵۰ میلیارد دلاری یا بیشتر داشته باشند دارای ریسک سیستماتیک هستند؛ یعنی در صورت سقوط یا ورشکستگی آنها‌، احتمال بروز آشوب و بی‌ثباتی در بازارهای مالی وجود دارد.
البته با وجـود اینکه بانک سیلیکون‌ولی خـود را از نظارت سیاستگذار به عنوان نهاد دارای ریسک سیستماتیک معاف کرد‌، روشـن نیست که قانون‌گذاران‌، حتی اگر این اتفاق نمی‌افتاد‌، می‌توانستند مشکلات این بانک را تشخیص دهند. به عنوان مثال در گزارش‌های ۲۰۲۲ به خطرات افزایش نرخ بهره ‌اشاره‌ای نشده بود. پس می‌توان نتیجه گرفت که سیاستگذاران به آنچه ممکن بود رخ دهد آگاه نبودند.
این موضوع یک نکته گسترده‌تر را روشن می‌کند؛ بانکداری شکلی حیاتی از زیرساخت عمومی است که وانمود می‌کنیم یک عمل خصوصی مدیریت ریسک است. مفهوم ریسک سیستماتیک عبارت بود از جدا کردن بانک‌های شبه دولتی (آنهایی که ما نجات می‌دهیم) از بانک‌های خصوصی واقعی که توانایی این را دارند که برای مدیریت بدهی‌مان تنها بمانند. اما درسی که از ۱۵ سال گذشته می‌آموزیم این که بانک خصوصی واقعی وجود ندارد یا حداقل نمی‌دانیم که کدام‌یک خصوصی هستند.
 
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

فقـر و غنــا در اسلام
چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۰
خشم؛ پسندیده یا ناپسند؟
دوشنبه ۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۳:۵۷
پرستاران سر دو راهی خانه‌نشینی و تغییر شغل
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۲۳
آنچه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری
يکشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۷
وعده صادق، ضربه پشیمان‌کننده و پیشگیرانه
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴