تاریخ انتشارشنبه ۵ فروردين ۱۴۰۲ - ۰۰:۰۳
کد مطلب : ۴۶۹۲۸۱
شهید مدافع حرم حسین مشتاقی در وصیت نامه خود می‌گوید: در جواب مردم بگویید جوان را در راه امام حسین(ع) فدا کردم.
۰
plusresetminus
پیام شهدا|در راه امام حسین(ع) قدم برداشتم
به گزارش بلاغ، شهید مدافع حرم حسین مشتاقی که در اردیبهشت 95 و همزمان با عید مبعث در منطقه خان طومان سوریه طی یک درگیری شدید به همراه تنی چند از همرزمانش به شهادت رسید پس از گذشت حدود دو ماه از شهادتش و شناسایی پیکرش توسط آزمایش DNA ، در تاریخ 01/04/1395 همزمان با سالروز میلاد امام حسن مجتبی (ع) در گلزار شهدای نکا به خاک سپرده شد.

شهید مشتاقی از نیروهای یگان ویژه صابرین بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد. از او دو فرزند دو قلو به یادگار مانده است.

قصه مدافعین حرم تمام ناشدنی است. حریم اهل بیت قرن‌هاست که فدایی دارد حتی اگر تنها حرمی از آن بزرگواران باشد. "اصلاً حرم ناموس ما شیعه‌ست! " «آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آنها از اولیاء الهی به شمار می‌روند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین (علیه السلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهل بیت(ع) نبود.» این سخنان نقل قولی است از فرمایشات امام خامنه‌ای است در جمع خانواده‌های شهدای مدافع حرم که به تنهایی گویای منزلتی است که می‌توان برای این شهدا تصور کرد.

شهید مدافع حرم حسین مشتاقی همراه چند تن از همرزمانش در سوریه به شهادت رسید و امروز  عارفه سعادت همسر حسین مشتاقی روایت گر زندگی همسرش است.

روایت همسر شهید از حسین مشتاقی

از قبل خانواده هایمان یکدیگر را میشناختند و از این طریق ما با هم ازدواج کردیم. سال ۸۸ حسین به خواستگاری‌ ام آمد. یک هفته قبل از خواستگاری خواب دیدم به من می‌گویند: اسمت در لیست بیمه زن‌های پاسدار است.

حسین آقا خیلی خجالتی نبود اما در مراسم خواستگاری خیلی خجالت می‌کشید. تنها چیزی که صحبت شد در آن جلسه در مورد کارشان بود. از من پرسید: صبور هستی؟ کارم طوری است که شاید یکسال خانه نباشم دو روز باشم. من دوست داشتم با یک طلبه یا پاسدار ازدواج کنم، گفتم: اصلا با کارتان مشکل ندارم.

۱۵ بهمن ۸۸ عقد کردیم و عید ۹۱ به زیر یک سقف مشترک برای شروع یک زندگی جدید رفتیم. دوسال و نیم نامزد بودیم چهار سال زندگی مشترک با هم داشتیم. در دوران نامزدی یک دوره بیشتر ماموریت نرفت، اما بعد از عروسی ماموریت‌هایش شروع شد.

بعد از اینکه بچه‌ها یکساله شدند یعنی خرداد ۹۴ تا اردیبهشت ۹۵ تقریبا دائم ماموریت‌های مختلف می‌رفت. حسین آقا به حضرت زهرا(س) ارادت عجیبی داشت؛ می‌گفت اسم پسرمان را هر چه می‌خواهی انتخاب کن اما اسم دخترمان حتما باید «فاطمه» یا «زهرا» باشد. اسم نازنین زهرایم را حسین آقا انتخاب کرد و من هم به دلیل ارادتم به امام زمان(عج) نام امیر مهدی را برای پسرمان انتخاب کردم.

بچه های من غروب مبعث به دنیا آمدند به شوق تولد بچه ها ده روز را مرخصی گرفت و کنار ما بود و شبها تا صبح بیدار بود و مواظب من و وبچه ها بود. مثل پروانه دور ما می گشت و خیلی خوشحال بود. وقتی صبح ما بیدار می شدیم ایشان می خوابید. مقید بود که شبها زیارت عاشورا بخواند و بخوابد. اگر نمی‌توانست حتماً یک صفحه قرآن را می‌خواند.

هشت فروردین ۹۵، آخرین عید، یکی از دوستان خانوادگیمان آذر ۹۴ شهید شدند. شهید عبدالرحیم فیروزآبادی و برای عید ۹۵ حسین آقا به من گفت: حتما برای سال تحویل باید به مزارش برویم. گفتم : باشه. چون سال تحویل صبح زود بود من به خاطر شرایط دوقلو داشتنم نتوانستم بروم ولی حسین آقا رفت مزار دوستش و مطمئنم برات شهادتش را لحظه سال تحویل از دوست شهیدش گرفت و آخرین عید مشترکمان بود وقتی از مزار آمد قرآن را گرفت و وارد شد خیلی با نشاط و خوشحال به من و بچه ها تبریک گفت و بعد باید میرفت محل کار شیفت بود. من و بچه ها را برد خانه پدرم و سر کار رفت. حسین آقا به قدری رهبر را دوست داشت که من می‌گفتم : خب برو بیت رهبری مشغول کار شو. می‌گفت: نه من باید به جهاد بروم، برای جهاد ساخته شدم. من گردان صابرین را رها نمی‌کنم. آموزش نظامی دیده‌ام و مدیون نظام هستم.

حسین آقا می‌گفت من خجالت می‌کشم توی جمع مداحی کنم. محرم که میشد همیشه کتاب مداحی‌اش روی اُپن آشپزخانه بود و به من می‌گفت بنشین من برایت مداحی کنم. بچه‌ها هم که به دنیا آمده بودند و کمی متوجه می‌شدند یک کتاب دست آنها می‌داد و سه نفری شروع به روضه خواندن می‌کردند.

من خیلی به حسین آقا وابسته بودم، قبل از ازدواج خیلی با فامیلهایم رابطه خوبی داشتم و هفته‌ای یکبار با هم بودیم اما بعد از ازدواج، همه چیز من حسین آقا شده بود. تنها خوشی من حسین آقا بود. من حتی یکبار به حسین آقا نگفتم که به ماموریت نرو.  

آذر ۹۴ که می‌خواست برای اولین بار به سوریه برود دلم آشوب بود اما اصلا نمی‌گفتم نه. همه‌اش می‌گفت: عارفه خانم نمی‌دانی عمه سادات چقدر مظلوم است. حسین آقا می‌گفت اولا فقط به خاطر مظلومیت سیده زینب. دوماً اگر به سوریه بروید قطعاً زمینه ظهور امام زمان(عج) را می‌بینید.

من به هدف همسرم خیلی احترام میگذاشتم وقتی از تزهاش برایم می گفت و از تفکرات و اعتقاداتش برایم صحبت میکرد من را آرام  میکرد.  نه نمی گفتم و می گفتم : هرچی خودت دوست داری(البته منم با تفکرات و اعتقاداتش بیگانه نبودم  و فکر من به فکر حسین آقا نزدیک بود) اولین باری که به سوریه رفت ۵۰ روزه بود. اصلا سخت نگذشت. حسین آقا که دفعه اول از سوریه برگشته بود می‌گفت: خانم من دیگه نمی‌تونم اینجا بمانم. یک زمانی دیدم دو روز عصبانی است. گفتم: حسین آقا من کاری کردم که ناراحتی؟  گفت: نه.  گفتم: خب یک چیزی بگو.  گفت: دیگر نمی‌خواهند نیرو به سوریه اعزام کنند. گفتم: این ناراحتی دارد؟ گفت: مگر من چه چیزی‌ام از دیگران کمتر است که سیده زینب من را نمی‌خواهد.

 این اواخر یک بعد از ظهر حسین آقا به من گفت: شما چرا دعا می‌کنی من شهید نشوم؟ تو هنوز شهادت را درک نکرده‌ای. دعا کن من شهید شوم که آن دنیا شفاعت شما را بکنم. من گفتم: مگر می‌شود یک زن برای شهادت شوهرش دعا کند؟ گفت: هنوز شما بهشت را درک نکرده اید. من گفتم: انشاءالله همیشه باشی، نذر حضرت زینب باش. بروی مدافع حرم حضرت زینب باشی. می‌گفتم: من حاضرم یک سال تو را نبینم فقط زنگ بزنی بگویی من سالمم. من هم بگویم من سایه سر دارم. حسین آقا گفت: می‌دانی اجر شهید گمنام چقدر است؟ زدم روی پایم و  گفتم: تو را به خدا نگو! حالا می‌خواهی شهید بشوی شهید شو اما شهید گمنام نشو دیگر! بچه ها بیدار شدند و صحبتمان هیچ وقت دنبال نشد.

همیشه حسین آقا دو قلوها را حمام می‌کرد و من لباس تنشان می‌پوشاندم. روز ۱۴ فروردین به کندوها و زنبورهایش سرکشی کرد و شب خسته بود و قرار بود خانه پدرم بمانیم. ساعت ۱۱ شب موبایلش زنگ زد. گوشی را که قطع کرد دیدم یک لبخندی تمام صورتش را پوشانده است. فهمیدم مسافر سوریه شده است. من هیچ وقت برای ماموریت‌هایش بی تابی نمی‌کردم اما این بار بی اختیار گریه‌ام گرفته بود، دلهره گرفته بودم. به حسین آقا گفتم : من از رفتنت ناراحت نیستم اما چون یکدفعه است خیلی سخت می‌گذرد.

وقتی شوهرت را می‌فرستی سوریه باید منتظر جانباز شدن، شهید شدن مفقودالاثر شدن یا اسیر شدنش باشی. با من و بچه ها خداحافظی کرد و سوار ماشین شد. دید که من دارم گریه می‌کنم دوباره از ماشین پیاده شد. من اشک را در چشمانش دیدم. اولین بار بود که وقتی به ماموریت می‌رفت اشک در چشمانش حلقه می‌زد. احساس می‌کردم آن لحظه که داشت می‌رفت معنویت محض بود، رهبر انقلاب جمله‌ای دارند که می‌گویند: «شهدای مدافع حرم از اولیاء الهی هستند» من این موضوع را شب آخر به عینه دیدم.» در این نزدیک یک ماهی که رفته بود دلم آشوب بود، انگار خدا می‌خواست این جدایی در دلم بیفتد.

سه شنبه ۱۴اردیبهشت آخرین تماس حسین آقا بود: وقتی زنگ زد اول با بچه‌ها حرف زد، تعجب کرده بود که در این یک‌ماهی که نبوده چقدر صحبت کردنشان خوب شده است! بعد که من گوشی را برداشتم گفت: خانم‌ اینها چقدر خوب صحبت می‌کنند! گفتم: انشاءالله تا شما بیایی اینها خیلی شیرین زبان شدند. در آن تماس آخر تلفنی به من گفت: خانم تا کی می خواهی این طرف آن طرف باشی؟ دست بچه‌ها را بگیر و برو خانه. برو در خانه خودت که آرامش داشته باشی. می‌دانست من شب‌ها  تنها می‌ترسم که در خانه بمانم. به من گفت: خانم بر این ترست غلبه کن.

روز پنج شنبه و جمعه هر چه منتظر ماندم حسین آقاتماس نگرفت، دلم شور می‌زد، جمعه غروب بود و دلتنگی داشت خفه‌ام می‌کرد. در یک گروه تلگرامی به نام «مدافعان حرم» عضو بودم. از صبح می‌خواستم که از این گروه لفت بدهم اما دستم نمی‌رفت. غروب یک پیام آمد که ۱۸ نفر از سپاه مازندران در خان طومان به شهادت رسیدند، همان لحظه انگار به دلم الهام شد که حسین آقا شهید شده است.

ساعت ۱:۲۰ دقیقه شب یک پیام آمد که اسم «مشتاق» بین شهداست. من برای آن طرف نوشتم: ساعت ۱:۲۰ دقیقه شب این پیام را می‌دهی؟ من نمی‌بخشمت. باور نکردم و خودم صبح تنهایی به سپاه نکا رفتم. جواب درستی به من ندادند. بعد از چند ساعت اعلام کردند که شهادت ۱۳ نفر از شهدای خان طومان قطعی است. حسین آقا که بار اول به سوریه رفته بود من می‌شنیدم که دیگران می‌گفتند مدافعان حرم پول می‌گیرند، به آنها می‌گفتم شما حاضر می‌شوید شوهرانتان را فقط به خاطر پول به جایی بفرستید که اسارت، شهادت، جانبازی یا مفقودالاثری دارد؟ حسین آقا که بار اول از ماموریت سوریه برگشته بود، این گله‌ها را پیش او مطرح کردم و گفتم چه جوابی دادم!  اینها به خاطر نظام جمهوری اسلامی رفتند. خود حسین آقا در یک مجلسی می‌گفت: حاضری خمپاره ۶۰ در ۱۰ متری تو بخورد؟ حاضری نیم ساعت در یک گودال زمین گیر شوی و اگر سرت را بلند کنی به رگبار بسته شوی؟ حاضری از زن و بچت دل بکنی بری تو دل دشمن پول ارزش دارد یا جان؟

وقتی با حسین آقا ازدواج کردم آن فکری که نسبت به یک پاسدار داشتم با رفتارش به یقین مبدل کرده بود. این شش سال زندگی با حسین آقا بهترین روز های عمر خود را سپری کردم و همیشه خودم را خوشبخترین آدم می دانستم.

نه اینکه من همسرش باشم بخواهم ازش تعریف کنم بلکه همه ی همکارها و  کسانی که با حسین آقا برخورد داشتند تا اسم حسین آقا را میشنوند اولین عکس العملشان لبخند است چون خوشرویی حسین آقا زبانزد همه بود وتشیع جنازه پرشکوهش این را ثابت کرد که در شهر ما بی نظیر و بی سابقه بود.

حسین آقا در ۱۶ اردیبهشت ماه ۹۵مصادف بود با روز مبعث به شهادت رسید که بعد از چهل روز مفقودالاثر بودن از طریق دی ان ای شناسایی شد و پیکر مطهرش در روز یکم تیرماه مصادف با پانزده رمضان ولادت امام حسن مجتبی (ع) به خاک سپرده شد.

مادر شهید مشتاقی در سخنانی ضمن بیان خصوصیات اخلاقی شهید گفت: از اول فرزندانم را نذر امام زمان(عج) کردم، دوست داشتم پسر داشته باشم تا سرباز امام زمان(عج) باشد. پسرم صبح روز سوم شعبان در سالروز تولد امام حسین(ع) آن وقت که اذان صبح را گفتند به دنیا آمد و همان وقت اسمش را حسین گذاشتم.

وی افزود: دبیرستان که بود هر روز صبح دعای عهد می‌خواند. همیشه با وضو بود و زیارت عاشورایش ترک نمی‌شد. او عاشق رهبر بود.

مادر شهید مشتاقی ادامه داد: بعد از تمام شدن درسش وارد سپاه شد و گفت مادر چون تو خیلی دوست داری سرباز امام زمان(عج) باشم من در سپاه خدمت می‌کنم. ما راضی به رضای خدای هستیم. ما فرمانبر سیدعلی هستیم و هیچ وقت ایشان را تنها نمی‌گذاریم. فرزندان و نوه‌هایم سرباز رهبر هستند.

مادر شهید مشتاقی خطاب به داعش و تکفیری‌ها گفت: به داعش می‌گویم چشمت کور شود ما بازهم پسر داریم از کوچک و بزرگ، بچه‌هایم را با جان و دل برای جنگ می‌فرستم و داعش بداند به دست بچه‌های ایران و مازندران نابود خواهد شد.

شید مشتاقی که دومین مرحله از اعزام خود را می‌گذراند، حدود یک ماه در منطقه حضور داشت که باتوجه به غافلگیری و نقض آتش‌بس از سوی تکفیری‌ها و حمله به شهرک خانطومان در روز پنج شنبه هفته گذشته در درگیری با عناصر تکفیری به قافله شهدا پیوست.

انتهای پیام/
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

۱۹۵ هزار فعال صنفی مازندران در خطر محرومیت
پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۰
بهار نارنج، ظرفیتی که فدای نام و نشان شد
سه شنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۲
حجاب نماد سلامت و توازن
شنبه ۲۵ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴