پانزده ساله بودم، این پا، به یک بدن آویزان است، عملا جدا نشده، توی گرمای تیرماه که جگر آدم می پزد، تیرماه، گرمترین ماه سال، شما با یک عضو مرده ای سر و کار دارید که به تو وصل است.
پیغام فتح| «پایی که جا ماند» اثری ماندگار از رزم و ایثار با حق سکوت 4 پاکت سیگار!
4 مهر 1399 ساعت 17:00
پانزده ساله بودم، این پا، به یک بدن آویزان است، عملا جدا نشده، توی گرمای تیرماه که جگر آدم می پزد، تیرماه، گرمترین ماه سال، شما با یک عضو مرده ای سر و کار دارید که به تو وصل است.
به گزارش بلاغ به نقل ازسید ناصر حسینیپور رزمنده دفاع مقدس و نویسنده کتاب پایی که جا ماند با اثر ادبی خود توانست برگ زرینی بر کارنامه ادبیات پایداری با این کتاب پر مخاطب بیفزاید.
گزیدهای از گفتگوی داغ و بسیار پر محتوای سیدناصرحسینی در مورد ادبیات مقاومت، نگرش دو طرفه به جنگ، اهمیت شناسایی و درج خاطرههایی که در سینهها میماند و همچنین گفتوگو در مورد تقریظ مقام معظم رهبری و کتاب جدید در دست تالیف این یادگار با ارزش جنگ را به تحریر درآوردهایم که خالی از لطف نیست.
تعریف شما از ادبیات مقاومت چیست؟
ادبیات مقاومت برگرفته از مقاومت یک ملت، نهضت آزادی بخش، کسانی که در مقابل ظلم و استعمار قرار میگیرند. مختص کشور ما هم نیست، در دفاع مقدس شکل گرفته قبل از دفاع مقدس، ریشه تاریخی در قیام رئیسعلی دلواری، میرزا کوچک خان جنگلی دارد، لاکن اوج فتح این قله رفیع مقاومت، در دفاع مقدس بود که شکوفا شد.
کتابهای زیادی درباره جنگ نوشته شده است جنگ جهانی اول، دوم، جنگ داخلی اسپانیا، آیا اینها در حوزه ادبیات مقاومت قرار میگیرد؟ آیا مقاومت مردم به طور مثال در آمریکای لاتین، مقابل دیکتاتورهایی که بودند، نمونه ای از ادبیات مقاومت هستند؟
آلمان نازی بعنوان کشوری که تجاوز کرد، ادبیات تجاوز را در کنار ادبیات متجاوز حزب بعث دارد. یعنی شما ادبیات متجاوز و تجاوزگری را در برابر حزب بعث عراق دارید در کنار ادبیات تجاوزگری حزب نازی مقاومت کشورهایی بود که در مقابلشان ایستادند و ایستادگی کردند ادبیات تجاوز تکمیل کننده ادبیات مقاومت است، برای آن کار بزرگی که شما رفته اید از خاک و کیان مملکتتان در مقابل یک دشمن قرار گرفتهاید.
نویسنده هایی در کشورهای دیگر هستندکه در همین حوزه کار می کنند و آثاری دارند در مورد این چه نظری دارید؟
بخشی از جنگ دست ما نیست، بخشی از مقاومت دست ما نیست، بخشی از جنگ این سوی خاکریز بوده و بخشی از جنگ آن سوی خاکریز، این سوی خاکریز دست نظامیان و فرماندهان، بوده و آن سوی خاکریز دست دشمنان ما بوده، دشمنان ما که شامل خیلی از بعثی ها باشند مثل کتاب ویرانی دروازه شرقی، نوشته رفیق السامرایی، آمدند ادبیات تجاوز را نوشتند در حقیقت، ادبیات تجاوز مکمل ادبیات مقاومت ماست، شما گاهی میخواهید حقانیت چیزی را ثابت کنید، میگویید سردار فلانی گفت، فلان رزمنده گفت، میگویید فلان ژنرال عراقی گفت، حسین کامل گفت، السامرایی گفت، فرماندهان عراق در سپاه سوم و در سپاه هفتم، در قضیه فتح خرمشهر، در قضیه اشغال خرمشهر گفتند، آقای مرتضی سرهنگی در یکی از ایام فتح خرمشهر عملیات بیت المقدس بیش از شصت و چند کتاب از نظامیان عراقی رونمایی کردند.
چقدر جالب است که شما میگویید از آن زاویه هم باید نگاه شود، فقط دیدگاه خودمان نباشد باید آنها را بشنویم، ببینیم، بخوانیم و بعد این دو مکمل هم، خودمان نتیجه بگیریم اینجا، حق کجا بوده و باطل کجا؟
میخواهم بگویم مکاتب دفاعی وقتی در مقابل هم قرار میگیرند، ادبیات مقاومت، وقتی در مقابل این دشمن قرار میگیرد، این رزمنده این سوی خاکریز، اگر سلاح مدرنی هم ندارد، اصلا این آدم رفتنش را در ماندن می داند، این است که شما ریشه ادبیات مقاومت را در یک نصف روز حماسه عاشورا در سال شصت و یک هجری در بیاورید همه شهید می شوند لاکن این شهادت، این از دست رفتن تمام کسانی که در کربلا بودند عملا راهپیمایی چند میلیونی اربعین را به دنبال دارد و نهایتا فونداسیون مکتب دفاعی و ادبیات مقاومت را در مقابل دشمن شکل میدهد که میشود با دست خالی و سلاح ایمان در مقابل یک دشمن تا بن دندان مسلح قرار گرفت و ماشین جنگی صدام و بزرگتر از خودش را زمینگیر کرد.
بعنوان کسی که در این حوزه کار کردم و آن زندانهای مخفی عراق را گذراندم، در تمام سه سالی که در زندان بودم، سیاهی وسفیدی خودم و دوستانم را دیدم و هم سیاهی و سفیدی دشمنم را به چشم دیدم.
سفیدی هم دیدید؟
سفیدی از دشمن دیدم و کتاب من مملو از سفیدی است، این طور نیست یک اسیر در تنگناها و در شرایط ضعف ایمان، این آدم، همهاش سفید باشد.
کتابهایی که سازمان منافقین میدادند به مرکز بخش ایدئولوژی اردوگاههای تکریت که بیایند در اردوگاه بخوانند، راه بچه ها را عوض کنند شروع کردم. خیلی از دوستان میگفتند این کتابها را نخوانید فکر شما را عوض میکند، در فکر انقلابی و اعتقادی شما تغییر به وجود می آید، گفتم نه، اینطور نیست، شما اگر اعتقاد راسخ به راهی که آمدید دارید، با خواندن این کتابها عملا یک دشمن منافق، که نفاق به شدت و به مراتب پست تر و رذل تر از دشمن بعثی هست که در مقابلت اسلحه می کشد و آنها را می توانی روبرو ببینید، نفاق یک چیز و یک ایرانی است که درون خاک تو به تو خیانت می کند و در کنار حزب بعث قرارمی گیرد، من میخوانم تا بصیرتم بیشتر شود تا هنگام تحلیل بدانم این دشمن کیست که امروز در پادگان اشرف در مقابل بعثی ها و در مقابل ما قرار گرفتهاند و آب در هاون دشمن میریزد.
باید این را بگویم که نظام سلطه چرا با این ادبیات مشکل دارد، با حاج قاسم مشکل دارد، چرا حاج قاسم را در فرودگاه بغداد با موشک می زند، چرا این کار را می کند، چون نظام سلطه و استکبار برای بلعیدن منابع ملتها، برای بردگی و بندگی ملتها در کشورهای دنیا، اگر ادبیات مقاومت نباشد، به هدف خودش می رسد. دشمن می گوید: ما بردگی، بندگی و ذلیلی دنیا را می خواهیم. ما میخواهیم آقایی و سروری ما بر دنیا حاکم باشد، میخواهیم فرهنگ هالیودی ما بر دنیا حاکم باشد، ما میخواهیم هر کجا اراده کنیم منابع ملتها را به تاراج ببریم.
حالا در گوشه کنار این کشورها، یک عده ای، یک جماعت و عده ای عدالتخواه حق طلب و آزادی بخش در قالب گروههای سازماندهی شده و نهضتهای آزادی بخش می آیند در مقابل این تجاوز نظام سلطه میایستند و مقاومت می کنند یک؛ دشمنی اول این است که در این کشور یک صدایی بلند شده که نمی گذارد ما منافع این ملتها را ببلعیم، با این کشور مشکل داریم. دو؛ ما در خیلی از این کشورها مشکلی نداریم، کشورها و ملتهایی رام و آرام هستند هر منافعی که بخواهیم و به هر قیمتی که دلمان بخواهد به تاراج می بریم، برای اینکه فرهنگ ما حاکم است، چرا شما دارید راه مقاومت را به این ملتها نشان می دهید و منافع و امنیت خاطرمان را به هم میزنید؟ ببینید وقتی مفسد، متجاوز، امنیتش به خطر بیفتد دست و پا میزند.
آیا همان روزهای ورود و اسارت مینوشتید یا در روزهای بعد؟
من تا 20 روز اول را ننوشتم، چون شرایط من شرایطی نبود که کاغذ یا زر ورق سیگار یا کاغذی یا خودکاری، بتوانم دسترسی داشته باشم، لاکن شرایط جسمی من هم شرایط وخیمی بوده، من با یک پایی که عضله و پایین زانو قطع شده به چند رگ وصل است، متلاشی شده، این پا به جسم من آویزان است، کرم زده، همه بدن من را گرفته، شاید من بیشتر روز مشغول له کردن کرمهای روی سر و صورتم بودم.
چند سالتون بود؟
پانزده ساله بودم، این پا، به یک بدن آویزان است، عملا جدا نشده، توی گرمای تیرماه که جگر آدم می پزد، تیرماه، گرمترین ماه سال، شما با یک عضو مرده ای سر و کار دارید که به تو وصل است.
عملا گند شده، دیگر جاهای بدن من که با ترکش، لت و پاره شده و آبکش شده، شرایط برای یادداشت روزانه نیست و بعد از اینکه پا قطع شد من دوباره به حیات جدیدی دست پیدا میکنم و زنده می شوم.
چطور این انرژی و روحیه را داشته باشید که در چنین شرایطی هر روز بنویسید؟
بعضی روزها اتفاقات بسیار درس آموز و قابل تعریفی برایم رخ داد و از آن روز من فقط یک کد نوشتم، چند کلمه نوشتم و تاریخ آن روز که یادم بماند من دو سال به عزیزی باج دادم که فقط چون مرا حین پنهان کردن آن کدها در لوله عصایم دیده، به بعثی ها نگوید من چه چیزی را پنهان کردهام، کل حقوق من یک دینار و نیم بوده یک دینار هزار فلس است می شود پنج سیگار پایه بلند، من باید هر ماه چهار پاکت سیگار به آن بنده خدا میدادم که فقط مرا لو ندهد با سختی تمام.
چگونه خودکار به دست آوردید؟
سال دوم اسارت خودکار به دستم رسید، با استفاده از حواشی روزنامههای القادسیه، الجمهوریه، یا زرورق سیگاری که در اختیارم قرار میگرفت میتوانستم بنویسم.
بعد همه اینها را نگه میداشتید؟
بله نگهداری کردم و تحویل موزه جنگ دادم.
سابقه نوشتن داشتید؟
سابقه نوشتن نداشتم، دوستان شما شاید از من بپرسند و یا نگاه شما این باشد، چرا شما اصلا نوشتید؟ یادداشتها و کدهای روزانه خودم را برای نوشتن یا چاپ یک کتاب داخل عصا جاسازی نکردم، نگاه من این نبود، من کدها و رمزها را نوشتم برای اینکه وقتی آزاد شدم، روایت کنم لاکن وقتی آزاد شدم در کنار آن روایتی که داشتم، دیدم نه، این کدها و نوشته ها خوب است اینها را نوشتم، من تاریخ همه روزها را داشتم آن هم در کشوری که حتی رادیو هم ندارید، از اخبار اطلاعی نداری، نه اصلا میدانی امروز چند شنبه است و چندم ماه است، دو تا بند پوتین دارم، بند کوتاه برای حساب هفته، بند بلندتر برای حساب روزهای ماه.
همیشه به بند برای هفته یک گره میزدم. با شمارش بند هفته، اگر دو تا گره دارد میفهمم امروز یکشنبه است، با شمارش بند بلندتر میدانم امروز، چندم ماه است.
شش ماهه اول سال سی و یک روزه، شش ماهه دوم سال سی روز به استثنای اسفند که بیست و نه روز است و من حساب روزانه دستم هست. به همین خاطر مینویسم چند شنبه چندم. ما بچه های دهه ی شصت، یادداشت نویسی را از دست رجال گرفتیم و در آوردیم و یادداشت روزانه نوشتیم، شما می دانید یادداشت روزانه، مخصوص رجال و بزرگان بود شما الان یادداشتهای آقای هاشمی را میبینید، بزرگان همیشه یادداشت بزرگ می نوشتند، امروز فلانی آمد، با فلانی دیدار داشتم، با او قهوه خوردم این را گفت و الی آخر.
دستاورد ادبیات مقاومت این است که یک بچه ی شانزده ساله نیروی اطلاعات و عملیات، یادداشت روزانه می نویسد، چرا یادداشت روزانه می نویسد، چون میگوید من در جزیره مجنون یک دیده بان بودم با یک دوربین صد و بیست در بیست، خط عراق را رصد میکردم. الکساره، الصخره، البیضه، و کانال سوییر، این آدم وقتی اسیر میشود...
کجا اسیر شدید؟
در جزایر مجنون، اسیر شدم
وقتی اسیر می شوم با خودم می گویم میتوانم اسیر باشم دستم بسته باشد پایم قطع باشد اما دیده بان باقی بمانم، دیده بان چه؟ دیدبان سیاهی و سفیدی. دیدبان عمل دوستانم و عراقی ها، و وقتی برگشتم این دیده بانی در زندان را حمایت کنم.
تجربه عجیبی است تقدیرنامه اول کتاب نوشته شده تقدیم به شکنجه گرم. یعنی چه تقدیم به شکنجهگرم؟
یعنی بدترین و پستترین آدمی که در این زندان، بدترین تحقیرها و شکنجه ها را بر من روا داشت.
شما این فرد را بخشیدهاید؟
من ولید فرهان را برایش آرزوی بخود آمدن و تغییر دارم چرا؟ چون من مدیون این شکنجه گر هستم، من اگر شکنجه گری مثل ولید فرهان نبود، که مصادیق شکنجه ولید فرهان بسیار زیاد است، شاید در کوران سخت آزمایش الهی، نمی توانستم ثابت کنم چقدر در شرایط سخت می توانم امتحان پس بدهم.
کم بیاورم یا نیاورم، ممنونش هستم، شرایط سختی بر من تحمیل کرد، که درآن شرایط سخت ایمان و اراده ی ما محک زده شود و ثابت شود ما جسممان اسیر دشمن است آیا ایمان و اراده ما هم اسیر دشمن است؟.
دشمن این را دید و بر شکنجه گر ثابت شد میشود جسمت و بدنت اسیر من باشد اما آرزوی به اسارت بردن ایمان و اراده تو را به گور ببرم. این اتفاق افتاد.
این کتاب به زبانهای زیادی ترجمه شده است درسته؟
به زبان عربی، اسپانیایی، انگلیسی هم در دست ترجمه است، به زبان اردو، به زبان ترکیه ای، ترجمه شده است.
در عراق از این کتاب استقبال شده است؟
بله در عراق ترجمه و استقبال شده حاج قاسم به من گفت من کتاب عربی عراقی شما را در دست رزمنده ها در سنگر که می بینم به من میگویند ما حزب بعث عراق و بعثی ها را بیشتر با کتاب این جوان ایرانی توانستیم بشناسیم.
دلم میخواهد بدانم آیا این کتاب به دست این شکنجهگر رسیده است؟ آیا خوانده است؟ آیا می شود تا در قیدحیات است این کتاب را به دست او رساند؟
در پیاده روی اربعین از طریق دوستان حشد الشعبی، خیلی دنبال او جستوجو کردم، خیلی دلم میخواست در شبکه الارتجا، العالم، الکوثر، بنشینم و با او مناظره کنم، حرف بزنیم و به او بگویم ولید فرهان یادت هست به تو چه گفتم؟ خاطراتش را یادش بیاورم بگویم ولید فرهان دیدی آزاد شدم و این کتاب را بین تمام بزرگان و دوستانم به شماکه شکنجه گر من بودید هدیه دادم.
بر کتاب شما تقریظهای زیادی نوشته شده کدام تقریظ برای شما اهمیت ویژه ای دارد؟
شاید آن تقریظ رهبر معظم انقلاب آن خستگی درد و رنج اسارت را از تنم می کاهد و اینکه بالاخره من جوان شانزده ساله روستایی که به هیچ جایگاه قدرت و ثروت در این مملکت وصل نیستم، یک سربازم، سردار نیستم، به خیلی از کلمه ها و ظرفیتهای قدرت و ثروت وصل نیستم، رهبرانقلاب می نشیند و برای کتاب من نوجوان شانزده ساله، هشتصد صفحه را با دقت می خواند و تقریظ مینویسد مگر من که هستم که آقا مینویسد تا به حال هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیدم و نهایتا مدال واژه روایت استثنایی را برای خاطرات من بچه روستایی، در روستاهای جنوب کشور به کار می برد.
بعد به این نتیجه می رسم، برای خودم، که این دستاوردهای ادبیات مقاومت است که می شود خاطرات دلنوشته روزانه یک بچه روستایی جنوب کشور در حوزه ادبیات بازداشتگاهی به چاپ جلد هفتاد برسد رهبر انقلاب در موردش صحبت کند و چنین تقریظی بنویسد.
خدا میداند چه پاهایی که جا ماند و خاطراتشان در سینه با خودشان خاک شد و زمینه مکتوب شدنشان نبود و همین الان چه ظرفیتهایی و پایی که جاماندهایی که در این کشور خاطراتشان رنگ پیری بخودش گرفته است و بخش عظیمی از خاطرات از ذهنشان پاک شده است و زمینه ی روی کاغذ آمدن این ادبیات که یک گنجینه بزرگ و مهم برای امروز و فردای ایران اسلامی و دیگر ملتهای تحت ظلم است به وجود نیامده و این درد و غصه ماست.
اسم پایی که جا ماند را چگونه برای کتاب انتخاب کردید شاید در خوانش اول بگویی در مورد یک اسیر جوان هست که پایش قطع شده ولی این اسم سریع به ذهن نمی آید گویی پیدا شده؟
گاهی شما به سفر میروید، میهمانی کسی، شارژر موبایلت را نمیآوری، میگویی من وسیله ام را جا گذاشتم، حالا قیاس کنید شما به جنگ می روید تا بغداد سفر میکنید تا دل کاخ سبز منطقه الخضرا منطقه وزارت دفاع، در این برگشتن یک عضوتان را نیاوردید یک پایت آنجا میماند، آن هم در سرزمین دشمن و در پایتخت عراق، در زباله های بیمارستانی بیمارستان الرشید بغداد، در خیابان الراشدیه، و در قبرستان الشرق بغداد آن جا خاک میشود، دل آدم میگیرد میگوید بین رفتن و آمدن یک چیزی با من نیامده، پاهای من با من نیامده، آنجا خاک شد دلت می گیرد، نهایتا میشود پایی که جا ماند.
آیا الان کتابی در دست نوشتن دارید؟
در این حوزه کتابهایی که در مورد شکنجه گران آمریکایی، چاپ شده، یک سری تحقیقات میدانی و نهایتا با آن ظرفیتهایی که هست، مصاحبه باشکنجه گران آمریکا در زندانهای مختلف، می شود یک کتاب خوب در مورد زندانهای آمریکا چاپ و عرضه کرد آمریکایی که شعار حقوق بشر سر می دهد و ادعای حقوق بشر دارد، این آمریکا در همه کشورهای دنیا به جز ایران زندان دارد، این آمریکا را بشناسیم.
چه کتابهایی در حوزه مقاومت را معرفی می کنید؟
در حوزه رزمندگی هنوز که هنوزه به کتاب نورالدین پسر ایران علاقمندم، در حوزه فرماندهان و حوزه کارهای برون مرزی به کتاب پنهان زیرباران، در حوزه بانوان در حوزه دفاع مقدس دو کتاب دا و من زنده ام را معرفی میکنم و در حوزه فرماندهان گردانها کوچه نقاشها باید معرفی شوند و در حوزه ی عشق واقعی، نه هوس، عشق واقعی بین یک زن وشوهر، من معتقدم هر کس دنبال عشق واقعی باشد باید کتاب نامه های فهیمه را بخواند، خانم فهیمه باباییانپور نامه هایش خطاب به آقای غلامرضا صادقزاده که شهید شد هر دو اهل قلم هستند قلم بسیارخوبی دارند هر دو نامه های عاشقانه از جنس متعالیش، یک خانم توی شهر یک دانشجو، خطاب به شوهرش که دارد می جنگد، این نامه ها، این رفت و برگشتها، مخصوصا این را به خانمها توصیه میکنم.
حتما آن عشق پاک متعالی را در قالب نامههای فهیمه بخوانند کتابها را نشر سوره چاپ کرده است هر کس به دنبال آن نگاه عمیق خود نسبت به حوزه مقاومت است، کتاب در ارتباط با جنایت عراق در خرمشهر و دیگر مناطق جنگی کتابهایی خواندنی است که نقش اساسی و ارزشمندی را آقای مرتضی سرهنگی در قضیه این کتابها داشته است.
بلاغ: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانههای داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.
کد مطلب: 438455