تاریخ انتشارچهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۹ - ۰۸:۵۰
کد مطلب : ۴۳۸۲۴۹
شهید حسن صوفی،‌ تئوریسین و مغز متفکر تیپ ویژه شهدا و قائم‌مقام لشکر حضرت حجت (عج) مبتکر رژه پنج لشکر همدان و پایه‌گذار وجود سپاهیان حضرت محمد (ص) آن چنان گمنامی را دوست داشت که بعد از 14 سال مفقودالاثری تنها یک پایش به وطن بازگشت.
۰
plusresetminus
به گزارش بلاغ حسن صوفی در خانواده‌ای متدین تربیت شد، او دوران کودکی درخشانی سرشار از معنویت داشت به طوری که توسط همکلاسی‌ها به نام «آخوند» خطاب می‌شد. حضور در صحنه‌های مختلف انقلاب،‌ حسن صوفی نوجوان را تا مرز مبارزه مسلحانه جلو برد. روشنگری در برابر سیاه‌نمایی منحرفین و گروهکی‌ها، حسن دانش‌آموز سال‌های پایانی دبیرستان را توسط منافقین حاضر در مدرسه ابن سینا به لقب «علامه» مفتخر کرد، سفرهای مکرر به قم برای کسب معرفت از آستان کریمه اهل بیت(ع) و محضر علما و امام خمینی، حسن را پایبند و علاقمند به سلسله جلیله روحانیت کرد.
عضویت در سپاه و رشد فوق‌العاده او در مدت حضور سه ساله، وی را به مسؤولیت ارزیابی سپاهیان،‌ تئوریسین و مغز متفکر تیپ ویژه شهدا و قائم‌مقامی لشکر حضرت حجت(عج) رساند و در نهایت ابتکار ویژه‌اش منجر به تشکیل و رژه پنج لشکر همدان شد که به گواه صاحبنظران پایه‌گذار وجود سپاهیان حضرت محمد (ص) است.
حال در هفته دفاع مقدس به بازخوانی بخش کوچکی از زندگی و شخصیت حسن صوفی،‌ این ابرمرد بسیجی همدان در بحبوحه جنگ تحمیلی و کاندیدای قائم مقامی بسیج کل کشور در سال ۶۳ از زبان خانواده و همرزمان و دوستان برگرفته از کتاب "صوفی" نوشته امیرحسین انبارداران می‌پردازیم.
مادر حسن آقا:
ساکت بود و کم‌آزار. از اولی که خودش را شناخت با خدا بود، با قرآن بود، خوش‌اخلاق و صبور و از پنج سالگی نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت. به او می‌گفتم حالا چه وقت روزه گرفتن توست؟ می‌گفت: برای پدر و مادر شما روزه می‌گیرم که از دنیا رفته‌اند.
از کودکی به جلسه قرآن و احکام می‌رفت. قبل از انقلاب هر بار به مدرسه‌اش می‌رفتم معلم‌ها می‌گفتند: آفرین! عجب بچه‌ای تربیت کرده‌ای! در قید و بند مادیات نبود. برای لباس خریدن باید التماسش می‌کردم. خوب و خوشرو با پدر و مادر بساز بود. به سرکشی خانواده شهدا اهمیت می‌داد.
شب عیدی بود که آمد خانه. دید برای میهمانان آجیل گذاشته‌ایم. گفت جمع کنید این‌ها را. رفت به اتاقی دیگر. رفتیم سراغش و گفت ما فردا ۱۲ شهید داریم و شما آجیل گذاشته‌اید وسط؟ روز بعد همراهش رفتیم به تشییع شهدا.شهدا را که به محل کمیته می‌آوردند بچه‌های کوچک را می‌برد کنار شهدا و به آنها می‌گفت شما هم بزرگ شوید تا شهید شوید. می‌گفت بروید جبهه با خدا باشید.
حمید عسگری، دوست و همرزم
سال ۵۵ وقتی دانش‌آموز دبیرستان ابن سینا همدان بودم با حسن آشنا شدم. او در ان زمان دانش‌آموز اول دبیرستان بود. زمستان ۵۶ که زمزمه‌های نهضت مردمی شکل و سمت و سویی جدی‌تر پیدا کرد حسن صوفی برای من اظهارنظری بسیار جالب بیان کرد با اصطلاحی محلی گفت: «سال دیگه این موقع گونی شاه را داده‌اند گرده‌اش رفته!» یعنی شاه رفتنی شده است. این نشان از بصیرت و روشنی‌ اندیشه او داشت.
مشی رفتاری و اخلاقی او براساس مشی آیت‌الله شهید مدنی و علما متصل به اندیشه امام (ره) بود.در مبارزه‌های مسلحانه علیه رژیم با هم همکاری می‌کردیم تا انقلاب شد. در سال ۵۸ وقتی به فرمان امام جهاد سازندگی تشکیل شد من که دو سه سال از حسن بزرگ‌تر بودم به جهاد پیوستم و بعدها او هم به جهاد پیوست. تابستان ۵۸ و ۵۹ من مسؤول واحد سمعی ـ بصری جهاد شدم که زمزمه‌های تجاوز رژیم بعثی به کشور شنیده شد، با شروع جنگ من در حال تردد در مناطق جنگی بودم و حسن در دبیرستان در حال درگیری با دانش‌آموزان گروهکی.
حسین صوفی از عضویت حسن آقا چنین می‌گوید: وقتی دبیرستان تمام شد می‌خواست به حوزه برود و با من مشورت کرد و ترجیح داد عضو سپاه شود. افکار و اندیشه‌های خاصی داشت مثلا می‌گفت ما باید اتاقی برای بهترین کارشناسان برنامه‌ریزی داشته باشیم و پول خوبی به آنها بدهیم و از ایشان بخواهیم برای ما فکر تولید کنند... حرف کلیدی‌اش هم که معروف است« فقط در صورتی کار پیشرفت می‌کند که مسائل برای خدا باشد». چنین افکاری داشت که رشدی سریع بود و در ۱۹ سالگی شد فرمانده.
حسن هنگام استخدام در سپاه در فرم تعهد پنج ساله سپاه نوشته بود: من به سپاه تعهد نمی‌دهم که پاسدار باشم به خودم تعهد می‌دهم که پاسدار انقلاب بمانم.

سردار رضا میرزایی پیرامون سپاهی شدن حسن صوفی می‌گوید:
صوفی در سال ۶۰ به عضویت سپاه درآمد و در پادگان شهدا کرمانشاه دوره آموزشی را گذراند. دوستی من و صوفی در همین سال در سپاه منطقه هفت مستقر در کرمانشاه شکل گرفت. هوش فوق‌العاده و افکاری بزرگ داشت. نخستین کارش در سپاه به عنوان معتمد و مسؤول ارزیابی نیروهای در حال آموزش سپاهی باری جذب و معرفی بود. بعد به تیپ ویژه شهدا که در مناطق محروم کردنشین کشورمان فعالیت می‌کرد، پیوست و مسؤولیت پرسنلی تیپ را بر عهده داشت و کارهای بزرگی آنجا انجام داد. پا به پای نیروها حرکت می‌کرد و چنان با آنها رفتار می‌کرد که مثلا بچه‌های مشهدی تیپ شهدا تا مدت‌ها نمی‌دانستند که حسن همدانی است.
حمید عسکری ادامه می‌دهد: بهمن ۶۱، به حین صوفی مسؤولیت نیروی انسانی سپاه همدان داده شد و او مرا جایگزین خودش در تیپ شهدا قرار داد و از من قول گرفت هرگاه عملیاتی شد به او خبر بدهم و من تا روزگار شهادتش او را خبر می‌کردم.
در مقر بسیج همدان گاهی ماه‌ها خانه نمی‌رفت و غذایی بهتر از شیر خشک و نان ترید شده نمی‌خورد.
سردار جعفر مظاهری از نقش حسن صوفی در مسؤولیت بسیج استان همدان می‌گوید:
تا قبل از ورود او به بسیج ما همواره با مشکل کمبود نیرو مواجه بودیم. به محض ورود او در بسیج منشأ تاثیر شد و تغییر و تحولاتی در بسیج انجام داد و پیکره آن را زنده کرد و ما مدت‌ها تا پایان جنگ کمبود نیرو نداشتیم بلکه به یگان‌های دیگر هم نیرو منتقل می‌کردیم. با سن کم توانمندی بالایی در مدیریت داشت و فکور بود. خستگی‌ناپذیر بود. می‌خواست برای هر روستا پایگاه مقاومت ایجاد کند.
حمیدرضا مشهوری در ارتباط با نقش حسن صوفی در شکل‌گیری لشکر حضرت حجت (عج) چنین می گوید: در بهمن ۶۲ لشکر حضرت حجت (عج) بر اساس تجربیات و قدرت فکری حسن صوفی شکل گرفت. او در اثر همراهی و همکاری با ارکان تیپ ویژه شهدا و کار کردن با شهیدان بروجردی، کاظمی، همت و کاوه به چنان توانایی و تجربه رسیده بود که بتواند یک لشکر را راه‌اندازی و ساماندهی کند.
سردار علی شادمانی از زمینه‌های موثر در شکل‌گیری موضوع پنج لشکر توسط حسن صوفی می‌گوید: کار بزرگ صوفی در ساماندهی لشکر حجت زمینه‌ساز حرکت عظیم همدان در رژه پنج لشکر و ۱۰ لشکر معروف این استان در سال‌های بعد شد، یعنی اگر در سال ۶۳ پنج لشکر در برابر فرمانده وقت سپاه و در سال ۶۴ تعداد ۱۰ لشکر مجهز در همدان و در محضر ریاست جمهوری(حضرت آقا) رژه می‌روند باید ریشه و مبنای آن را در حرکت حسن صوفی دید در هنگامی که مقدمات ایجاد لشکر حضرت حجت(ع) را تدارک می‌دیده است.
محسن رضایی( فرمانده ارشد دفاع مقدس) در خصوص رژه پنج لشکر گفته است: یکی از چهره‌های استان همدان بود، در جنگ اعزام باشکوه او خارج از توان یک استان بود و بسیاری را شگفت‌زده کرد، برادرمان شهید حسن صوفی در این کار مهم نقش موثری داشت. در روز رژه انبوهی از رزمندگان حضور داشتند و عظمت حضورشان دو الی سه کیلومتر بود فکر کنم امام (ره) سه بار این رژه را دیده بودند و می‌خواستند این صحنه‌ها تکرار شود.
خواهر کوچک حسن‌آقا از آخرین لحظات حضور برادر در خانه می‌گوید:
ساک کوچکش را از شب قبل آماده کرده بود برداشت، کت و شلوار پوشید و آماده رفتن شد. با چهار سال اختلاف سنی پشت سری او بودم و علاقه زیادی به هم داشتیم. مرا صدا کرد و با تأکید فراوان گفت که مواظب پدر و مادر باشم و به انها رسیدگی کنم. بعد در مورد ازدواج و انتخاب همسر برایم حرف زد و بر نمازخوان بودن و رزمنده بودن همسر آینده‌ام اصرار داشت. آن روزها که بعدها فهمیدیم روزهای شهادت برادرم بوده مادرم در خانه راه می‌رفت و کار می‌کرد اما خیلی بی‌تاب بود. انگار به او الهام شده بود که حسن آقا شهید شده و خبری هم از پیکرش نیست.
وصیت‌نامه‌اش هم مثل خودش متفاوت بود. هر بار که این تکه از وصیت‌نامه‌اش را می‌خوانم بیشتر متوجه وسعت روحش می‌شوم.
مادر حسن صوفی از اشتیاق پرواز فرزندش به شهادت می‌گوید: روز چهارم عید بود که شهادتش را فهمیدم دیگران زودتر می‌دانستند و چند روز به من نگفته بودند، ۱۴ سال چشم انتظارش بودم تا چیزی از او برگشت به اسم پیکر. مرتبه آخر که به جبهه رفت گفت: مادرجان من رفتم، خداحافظ، خودت را ناراحت نکن. هنوز هم دلم می‌سوزد که چرا آن موقع که گفت خداحافظ و توصیه کرد ناراحت نشو! از جنس فراق بود تا روز قیامت.
و سرانجام این فرمانده متفکر و شجاع در ۲۶ اسفندماه سال ۱۳۶۳ زمانی که فرماندهان و رزمندگان ایران قصد داشتند عملیات بدر را در جبهه‌های جنوب انجام دهند، دوشادوش بسیجیان و رزمندگان به مقابله با تانک‌های دشمن که قصد پاتک به نیروها را داشتند بعد از ۱۹ ساعت درگیری رودررو در شرق دجله به مقام والای شهادت نائل آمد.
بازگشت پیکر حسن صوفی پس از ۱۴ سال به روایت جعفر اقلیما:
پیکر دایی‌ام خیلی غریب و مظلومانه بازگشت و حکایت جانسوزی دارد. اواسط شهریور ماه 77 یکی از دوستانم از تهران زنگ زد و گفت: تابوتی به نام حسن صوفی روی تریلرهایی که پیکر شهدا را حمل می‌کردند دیدم. من موضوع را به دایی بزرگم حاج حسین آقا خبر دادم. بعد پیگیر شدیم و صحت خبر مشخص شد. از او فقط یک پا برگشته بود. آن پا هم از روی شکل و نوع جوراب خاصی که می‌پوشید شناخته بودند. همان پا را کنار مزار برادران بهاردبیگی و خارج از شکل سازمانی قبور شهدا و کنار باغچه به خاک سپردند. چون گلزار شهدای همدان جا نداشت و فقط کنار مزار یکی از شهیدان بهادربیگی یک جا بود که همزمان دومین شهید خانواده بهادربیگی هم برگشت و دو برادر کنار هم قرار گرفتند و دایی‌حسن هم کنار آن دو. او اینجا و در مکان دفن باقی مانده پیکر خویش باز هم گمنامی را برگزید.
الهام شهابی





بلاغ: انتشار مطالب و اخبار تحلیلی سایر رسانه‌های داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای منتشر می‌شود.
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

عملیات وعده صادق، آغازی بر یک پایان
پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
قرآن و روش‌های تربیتی
چهارشنبه ۲۹ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
۱۹۵ هزار فعال صنفی مازندران در خطر محرومیت
پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۰
بهار نارنج، ظرفیتی که فدای نام و نشان شد
سه شنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۲
حجاب نماد سلامت و توازن
شنبه ۲۵ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴