پاسداشت سالروز شهادت شهید صابرین "محمد منتظرقائم"

از درگیری با فتنه گران 88 تا مبارزه با گروهک تروریستی پژاک

تاریخ انتشارپنجشنبه ۱۳ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۶:۳۵
کد مطلب : ۵۵۴۲۵
یک بار از او پرسیدم درجه نظامی تو در سپاه چیست؟ گفت: هر درجه ای داشته باشم مهم نیست، آخرش همان بسیجی ام و به این درجه افتخار میکنم. این جملاتیست که پدر شهید می گوید.
۰
plusresetminus
از درگیری با فتنه گران 88 تا مبارزه با گروهک تروریستی پژاک
بلاغ- خیلی چیزها از ایمان (محمد) یاد گرفتم، خونسردی و آرامش عجیبی داشت؛ یک بار از او پرسیدم درجه نظامی تو در سپاه چیست؟ گفت: هر درجه ای داشته باشم مهم نیست آخرش همان بسیجی ام و به این درجه افتخار میکنم. این جملاتیست که پدر یک شهید در خصوص فرزندش می گوید.
تولد در روز میلاد نبی اکرم(ص)
محمد منتظرقائم (غلام نژاد) در تاریخ 25 شهریور 1363 در شهرستان نکا به دنیا آمد، تولد او همزمان بود با میلاد نبی اکرم(ص). مادرش می‌گوید: با وجود اینکه پیشنهادهای کاری مختلفی داشت اما بخاطر علاقه به فعالیت در بسیج و ارادت زیادی که به رهبری داشت، تمام تلاش خود را کرد و 4 روز بعد از ازدواج، به یگان صابرین ملحق شد.
در دوران کودکی اش خوابی دیدم و حالا که شهید شده است تعبیر آن خواب را بیشتر درک میکنم. محمد امانتی در دست من بود که به صاحبش برگردانده شد و امیدوارم امانتدار خوبی بوده باشم. فرزند این خانواده سرانجام در تاریخ 12 شهریور 1390 در درگیری با گروهک تروریستی و جدایی طلب پژاک در منطقه جاسوسان سردشت به شهادت می رسد.
گهواره ی علی اصغر بر شانه ی محمد
خواهر شهید روایت می‌کند: محمد آقا از بچگی عاشق اهل بیت بود. محرم که می‌شد هیچ شبی نبود که به هیئت نره و گهواره علی اصغر  رو روی شونه هاش نگیره. بعدها که بزرگتر شده بود توی هیئت سینه زنی علی اصغر می رفت. آنقدر بچه بود که جای سینه زدنش کبود می‌شد تا حدی که مادر براش با دست ماساژ می‌داد تا شهریور به وصال خودش رسید.
در بازسازی نمازخانه سپاه نکا دیوار نمازخانه را جوری ساختند تا عکس پاسدارهای شهید شهرستان را قرار دهند. بعد از قرار دادن عکسها یک جای خالی باقی ماند که شهید منتظر قائم بعد از دیدن این مکان خطاب به فرمانده سپاه آقای حیدریان می گوید این جای خالی مال من است.
تکیه کلام همیشگی‌ محمد در فتنه 88
پدر شهید منتظر قائم روایت می‌کند: محمد با آنکه فرزند من بود ولی معلم من هم بود! هرگز حرفی نزده بود که پدر و مادر را برنجاند. صاحب رأی و اندیشه و انتخاب بود. خیلی به شهید «سیدمحمد منتظرقائم» (فرمانده سپاه یزد و شهید واقعه طبس) علاقه داشت، به خاطر همین اسمش را از ایمان غلام نژاد به «محمد منتظرقائم» تغییر داد و شد محمد!
محمد دلباخته مقام معظم رهبری بود. همیشه گوش به فرمان رهبر بود. حالاتش، حالات سربازی پا در رکاب بود که از خودش گذشته باشد و هر لحظه منتظر فرمان ولیّ زمانش باشد.
تکیه کلام همیشگی‌اش در فتنه 88: «فقط آقا »، «ببینید حضرت آقا چه می‌فرمایند، همه اینها رفتنی‌اند، اونچه می‌مونه فقط ولایته، دل بسپارید به حضرت آقا.»
همیشه در صحنه بود. هر جا می‌رفتی نفر اول بود. نماز جمعه، راهپیمایی، بسیج، انتخابات و...

راز بین من و شهید تا لحظه شهادت
همسر شهید محمد منتظر قائم و خواهر شهید شهرام شعبانی روایت می‌کند: در سال 1384 به پیشنهاد یكی از اقوام (شوهر خواهرم) با ایشان آشنا شدم، اولین جلسه دیدار ما هم در منزل خواهرم در نكا بود.
اسم اصلی ایشان در شناسنامه محمد غلام نژاد بود اما یكسال قبل از اینكه به شهادت برسد، فامیلی اش را تغییر داد و جز من كسی از این موضوع اطلاع نداشت. در واقع یك رازی بود بین من و شهید. از آنجائیكه علاقه و ارادت زیادی به شهید سید محمد منتظر قائم فرمانده سپاه یزد داشت، تصمیم گرفت این كار را انجام دهد.
می گفت:خیلی به این فامیلی علاقه مندم. دوست دارم فامیلی ام را "منتظر قائم" بذارم. احترام زیادی برای خانواده، مخصوصاً پدرش قائل بود. به ایشان گفتم: چطور می خواهید این موضوع را به خانواده و پدرتان اطلاع دهید؟ گفت: بالاخره یك روزی خودشان متوجه خواهند شد. بعد از شهادت، روزی كه به پدر شهید گفتند: محمد منتظر قائم شهید شده، تعجب كرد و وقتی كه به منزل تشریف آوردند، موضوع را برای ایشان توضیح دادند.
حاضرم با شما در یك كلبه خرابه زندگی كنم اما در زندگیمان عشق به خدا و محبت اهل بیت فراموش نشود
روزی که برای خواستگاری آمدند، ابتدا ایشان از عقاید، روحیات و فعالیت هایی كه داشت صحبت كرد. مقداری هم در رابطه با آینده كاریش و از اینكه امكان دارد جذب سپاه شود و سختی ها و مشكلاتی كه شاید به همراه داشته باشد، مطالبی عنوان كرد.
بعد از ایشان من شروع به صحبت کردم و گفتم: معیار من برای ازدواج ایمان، تقوا و اخلاق است، مادیات برای من زیاد مهم نیست اما معنویت خیلی اهمیت دارد. گفتم: من حتی حاضرم با شما در یك كلبه خرابه زندگی كنم اما در زندگیمان عشق به خدا و محبت اهل بیت فراموش نشود.
ایشان بعد از عقد همیشه می گفت: من از یك حرف شما در جلسه اول خیلی خوشم آمد. این که با عشق به خدا و اهل بیت زندگیمان را شروع كنیم و با اعمال و كردارمان توشه ای برای آخرت مهیا كنیم، تا فردای قیامت شرمنده شهدا نباشیم.
خواب قطار شهدا بعد از عقد
بعد از عقد یك خوابی دیدم، خواب دیدم قطاری با سرعت بسیار زیاد از مقابل من در حال عبور است، توی قطار پر بود از عكس شهدا، محمدآقا كنار شهدا ایستاده بود، كم كم داشت با لبخند از كنارم دور می شد كه همان لحظه از خواب بیدار شدم، وقتی كه خواب را برایش تعریف كردم، گفت:خوب معلومه تعبیرش چیه؟ من بالاخره یك روزی شهید می شم...! 
در این مدتی كه با هم زندگی كردیم سعی‌مان بر این بود به همه آن چیزهایی كه در جلسه اول به آن اشاره شد، پایبند باشیم و به آن عمل كنیم. بعد از ازدواج دیگر راحت تر در رابطه با شهادت و سختی های كارش صحبت می كرد. می گفت: باید توكل به خدا داشته باشیم. اگر خدا بخواهد به آرزویمان كه شهادت است می‌رسیم. با صحبت هایی كه می‌كرد و با انگیزه ای كه داشت، باور كنید می‌دانستم یك روزی به آرزوی خود كه همان شهادت است خواهد رسید.

اگر شما خواهر شهید هستید، من خود شهیدم!
اكثر مواقع دوست داشت كه بنده را برای شهادت خودش آماده كند. یادم می آید یك روز به ایشان گفتم از اینكه خواهر شهیدم افتخار میكنم (شهید شهرام شعبانی سال 65 در عملیات غرور آفرین كربلای 5 به شهادت رسید) گفت: اگر شما خواهر شهید هستید من خود شهید هستم. بعدش گفت: باعث افتخار بنده است كه با خواهر شهید وصلت كردم.
خیلی به آینده امیدوار بود. همیشه سعی می‌كرد این روحیه را به بنده منتقل كند. گاهی از اوقات وقتی با هم حرف می زدیم می گفتم: من از فشار قبر و تنهایی و تاریكی قبر می ترسم. با خنده می گفت: نترس وقتی شهید شدم جایگاه من پیش خدا باارزش می شود.
آن وقت خودم می آیم و كمكت می كنم. بعد از شهادت ایشان یك روز خیلی دلم گرفته بود و با عكسش درد و دل كردم. باز هم از آن حرفای قدیمی زدم، از تنهایی قبر و قیامت گفتم. همان شب خواب دیدم در یك جای تاریكی قرار دارم، به سمت جلو شروع به حركت كردم، یكدفعه به داخل یك چاه بزرگ افتادم و تنه یك درخت هم به سمت من پرتاب شد. همان لحظه دیدم محمدآقا با لبخندی كه به لب داشت دستم را گرفت و من را از چاه بیرون كشید.
تنها دفعه ای که محمد عصبانی شد
محمد آقا به لحاظ اخلاقی، فردی صبور، مهربان و با اخلاق بود. همیشه بنده را شرمنده اخلاق و رفتارش می كرد. در طول مدتی كه با هم زندگی كردیم هم خشم و عصبانیتش را ندیدم، جز یك بار، وقتی یكی از اقوام مطلب نادرستی را در خصوص مقام معظم رهبری عنوان كرد دیدم خیلی عصبانی شد و همان لحظه یك جواب محكم، درست و دندان شكن به او داد و خیلی خوب و بجا از رهبری دفاع كرد.

روایت زیبای تمرین شهادت با همسر
یك روز توی اتاق دراز كشید و چفیه ای را روی صورتش قرار داد. گفت: فرض كن من شهید شدم، توام اومدی بالای سرم، میخواهم ببینم عكس العملت چیه؟ گفتم: محمدآقا! بازم از این حرفا زدی؟ خیلی اصرار كرد. پیش خودم گفتم: دلش را نشكنم. اومدم بالای سرش، چفیه را كنار زدم. دست روی محاسنش كشیدم و گفتم: محمد عزیزم! شهادتت مبارك بالاخره به آرزویت رسیدی!
وقتی این جمله رو به زبان آوردم خیلی خوشحال شد. این خاطره دوباره تکرار شد. آنروزی كه جنازه شهید را آوردند، وقتی وارد سردخانه شدم، چند لحظه بعد خودم رو با شهید توی سردخانه تنها دیدم، رفتم بالای سرش و به صورتش نگاه كردم و به یاد آنروزی افتادم كه محمدآقا خواست عکس‌العمل من را بعد از شهادت اش ببیند، همان جمله ای كه آن روز گفتم را تكرار كردم: محمد عزیزم! شهادتت مبارك، بالاخره به آرزویت رسیدی!  
از شهید یک فرزند دو ساله به نام محمدطاها به یادگار مانده است، محمدطاها را زیاد نمی دید. وقتی هم كه به مرخصی می آمد زیاد در آغوشش نمی‌گرفت. می ترسید وابستگی و تعلق ایجاد شود. شهید محمد منتظر قائم زندگی و بچه اش را دوست داشت اما هدفش را بیشتر دوست داشت و به خاطر هدفش كه رضای خدا و حفظ دین و وطن و ناموسش بود به شهادت رسید.

از پیشتازان مبارزه با فتنه گران 88
اویس علیزاده یکی از همرزمان شهید منتظر قائم روایت می‌کند: حادثه دلگیر و بسیار غم انگیز 16 آذر 88 در دانشگاه تهران که در اون روز عکس امام خمینی (ره) رو آتش زدن و منافقین و مخالفان اسلام دست به اغتشاش در شهر تهران زدند، موجب شد تا فردای آن روز در دانشگاه تهران بسیجیان به آتش زدن عکس امام خمینی (ره) اعتراض کنند .
اینجانب هم بر اساس وظیفه اسلامیم حضور داشتم، در این بین نیروهای هم پشتیبانمون بودن. من چند وقت بود که از ایمان خبر نداشتم که ناگهان وسط نیروهای پشتیبان آقا ایمان رو دیدم. همزمان این جریان دوباره دانشجویان هوادار جنبش سبز در محوطه دانشگاه تهران دست به اغتشاش زدن. منم به همراه ایمان و چند نفر از دیگر بچه های بسیجی از خودمون و خانم‌ها دفاع کردیم و آشوبگران را به سمت عقب فرستادیم .
شبی دیگر که بنده به همراه یکی از گروهان های بسیج برای دفاع شهری به خیابان ها رفته بودیم، داخل یکی از خیابان‌های فرعی در میدان ونک به درگیری شدیدی برخورد کردیم و اغتشاش در آنجا به اوج خود رسیده بود. در یکی از این فرعی ها، اغتشاشگرها مزاحم یک خانم چادری و بچه اش شدن و ما هم برای دفاع از آنها به آن خیابان رفتیم .
بعد از مدتی شروران جنبش سبز ما را محاصره کردند، برای برگشتن ناامید شدیم. ناگهان شهید منتظر قائم با چند نفر دیگر آمدند و به آنها حمله کردند و ما را نجات دادند که اگر اینگونه نمی‌شد معلوم نبود چه اتفاقی برایمان می افتاد.

ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

وعده صادق، ضربه پشیمان‌کننده و پیشگیرانه
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴
۱۹۵ هزار فعال صنفی مازندران در خطر محرومیت
پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۰
بهار نارنج، ظرفیتی که فدای نام و نشان شد
سه شنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۲