به گزارش
بلاغ، همه ملت ایران نام شهید گرانقدر حضرت آیتالله حاج شیخ فضلالله نوری را به بزرگی و مظلومیت میشناسند که در عین ایستادگی بر آرمان استقلالجویانه و اتکاء به هویت اسلامی ایرانی ملت بزرگ ایران، از انقلاب عدالتطلبانه مشروطیت تا ایصال به شهادت دفاع کرد و سپس با توطئه عدهای روشنفکرمآب وابسته به غرب و جهالت سیاسی و مآلاندیشانه گروهی از خودیهای مردم به روی دار رفت تا عزت و هویت و استقلال ملت ایران دچار سیاهی و استبداد و بیبندوباری نشود.
شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری سالها از درسهای علامه محدث نوری، میرزا حبیبالله رشتی و میرزای شیرازی استفاده کرد، تقریرات میرزای شیرازی را نوشت و از شاگردان بارز آن زعیم عالیقدر به شمار میرفت. شاگردان او بزرگانی بودند که بعدها هر یکشان منشاء تحولی در جامعه شدند. از آن جمله میتوان: شیخ عبدالکریم حائری، سید حسین طباطبایی قمی، علامه قزوینی، آقا سید محمود مرعشی، سید اسماعیل مرعشی , ملا علی مدرس زنوزی نام برد.
به عنوان مجتهدی انقلابی در سال ۱۳۰۹ در جریان جنبش تنباکو به رهبری میرزای شیرازی نیز مشارکت داشت. پس از درگذشت میرزای شیرازی و احتمال مرجعیت وی و میرزا حسن آشتیانی، شبنامههایی در ذیقعده ۱۳۱۲ قمری علیه وی پخش شد. با این حال طبق پیشبینی دوست و دشمن، شیخ فضلالله پس از درگذشت میرزای آشتیانی عالم و مجتهد اول تهران شد.
نگاهی اجمالی به پیشدرآمد مشروطیت
جريان قِيام مصلح بزرگ سيد جمال الدين اسد آبادي و شهادت وي و جريانتحريم تنباكو با فتواي مرجع عالي مقام ميرزا حسن شيرازي كه قبلاً ذكر گرديد هر چند موجب بيداري بيشتر مسلمانان در برابر استعمارگران شد ولي به موازات اين بيداريها، دولتهاي استعمارگر بر شگردها و دسائس خود درمقابل مسلمانان ميافزودند و دامهاي بيشتري را بر سر راه آزاديهاي آنها ميگستردند و نقشههائي براي تضعيف اسلام و تضعيف روحانيّت ميكشيدند كه يكي از آنها جريان به دار كشيدن عالم ربّاني و فقيه والا مقامشيخ فضل الله نوري است.
زيرا بعد از اينكه در ايران قيامي براي از بين بردن استبداد و بوجود آوردنمشروطيت به وقوع پيوست و در اين رابطه قوانيني تدوين شد، اين عالمبصير و فقيه بزرگ كه يكي از مراجع آن زمان و استاد بسياري از علماي ايرانو حوزه نجف اشرف بود به اين مطلب پي برد كه بعد از اين همه جان فشانيها و تحمّل زحمات در راه ايجاد مشروطه هدف اصلي از اين قيام كه وضع قوانيناسلامي براي اداره مملكت بوده است تأمين نشده و مشروطه از راه اصليخود منحرف گرديده است و تعدادي از غرب زدگان قوانيني از كشورهاي اروپايي بلژيك و فرانسه و انگلستان گرفته و به قوانين اسلامي مخلوط كرده و يك مجموعه شتر گاو پلنگ درست كردهاند!!
ملغمهای از دیگ پلوی انگلستان!
اينجا بود كه آیتالله شهید شیخ فضلالله نوری با كمال صراحت قيام كرد و گفت: ما مشروطهاي را ميخواهيم ايجاد كنيم كه مشروعه هم باشد، يعني كليّه قوانين آن بر اساس اسلام كه كاملترين اديان است پيريزي شده باشد و اكنون ميبينيم از ديك پلوي سفارت انگليس سر در آورده و فراماسونها دَوْرِ آن سينه ميزنند و ايادياستعمار دارند آن را شكل ميدهند.
اكنون من بواسطه تعهّد اسلامي كه دارم با آن مخالفم و تا قدرت دارم در مقابل آن ميايستم و اين مشروطه را كه مشروعه نيست من حرام ميدانم.
اظهار مخالفت شيخ فضل الله نوري، كمكم، در سراسر ايران پيچيد و غوغا و هياهوي فراگيري بوجود آمد.
شيخ فضل الله نوري: اسلام فعلاً يك قرباني ميخواهد و چه سعادتي است كه آن قرباني من باشم
بالاخره، او كه يكي از برجستهترين روحانيون تهران بود و نفوذ اجتماعي و بينش مذهبي و سياسي خود را در جهت پيشبرد هر چه تمامتر نهضت مشروطيت بكار گرفته و همراه عالمان بزرگ و مشهوري مانند حاج ميرزا حسن آشتياني در اين راه گام برداشته بود، به مخالفت خود با مشروطهاي كه ميگفت آن را انحراف مسير دادهاند و مشروعه نيست پا فشرد.
از طرفي پير استعمار يعني انگليس به خاطر شكست خود در جريان تحريمتنباكو از روحانيّت شيعه كه در آن جريان هم شيخ فضل الله نقش مهمّي داشتـ چون ضربهأي به امپراتوري انگليس وارد كرده بود ـ در فكر انتقام بود. از اين جهت به فكر افتاد كه با كشتن شيخ فضل الله شاگرد مبرّز فاتح تنباكو روحانيّت را تضعيف و نور اسلام را كم فروغتر نمايد.
اين مطلب هم معلوم بود كه مشروطه خواهان باغوغا سالاري فراواني كهراه انداختهاند شيخ و همفكرانش را كلاً بعنوان مخالف مشروطه از ميان بر خواهند داشت.
در اين بين، افرادي همچون محمّد علي شاه و امام جمعه و اطرافيانشان براي حفظ جان خويش به سفارتخانههاي بيگانه (سفارتخانه روس) پناه بردند و جان خود را از خطر حفظ كردند. امّا شيخ فضل الله كه يك فقيه بزرگ و از مراجع آن عصر بود هرگز اين ننگو عار را بر خود نپسنديد و با كمال صراحت و شهامت گفت:
«اسلام فعلاً يك قرباني ميخواهد و چه سعادتي است كه آن قرباني منباشم.»
اين بود كه با يك دنيا شهامت و پايمردي شهادت را پذيرفت ولي ننگ و عاررا نپذيرفت.
لنگرلنگرمن هرگز زير پرچم كفر نميروم
شيخ فضل الله نوري در اين موقعيّت خطر و حساس دربِ خانه خود را مانند ايّام ديگر ـ باز گذاشت و به گفتن درس خود ادامه داد و نماز جماعت را مثلهميشه برپا نمود ولي، خَطَر لحظه به لحظه نزديكتر ميشد.
در اين اثناء پيشنهادهايي به محضر شيخ از طرف به اصطلاح خير خواهان و علاقهمندان مطرح ميشد، به اين شرح:
1. من چنين مصلحت ميبينم كه شما مخفيانه از تهران خارج شويد و بهعتبات عاليات برويد كه در اين صورت كسي جرئت نخواهد كرد كه شما را از حوزه نجف اشرف به ايران برگرداند.
شيخ در جواب گفت:
"اين فرار است و فرار ننگ است و من هرگز اين كار را نميكنم."
2. از طرف سفارت دولت عثماني پيغام آوردند كه ما پرچم آن دولت را بياوريم و در بالاي بام منزل شما نصب كنيم كه در اين صورت با حمايت آن دولت از خطر مصون خواهيد ماند.
شيخ در جواب گفت:
«من در زير پرچم ولايت امير مومنان (ع) زندگي كردهام و هرگز زير پرچم غير اميرالمومنين (ع) نميروم".
3. پيشنهاد پرچم دولت روس و يا هلند شد كه بر فراز بام خانه شيخ نصبشود.
فرمود كه:
من محاسنم را در اسلام سفيد كردهام و هرگز زير پرچم كفر نميروم وَلَنْ يَجْعَلَ اللهُ لِلكَافِرينَ عَلَي المُومِنينَ سَبِيلاً.
«خداوند هرگز راهي براي تسلّط كفار بر مسلمانان قرار نداده است.»
من راضي هستم كه صد مرتبه كشته شوم و زنده شوم و مسلمين و ايرانيان مرا مُثله )قطعه قطعه) كنند ولي به كفّار پناهنده نميشوم.
و بالاخره، با شهامت و پايمردي غير قابل وصفي در برابر انبوه مصائب و حوادث گوناگون ايستادگي كرد در حالي كه مخالفين هم تبليغات وسيعي به راه انداختهاند كه شيخ فضل الله مخالف مشروطه است و سدّ راه آزادي ايران است و طرفدار استبداد است و بايد كشته شود.
لنگرلنگردستگيري و محاكمه شيخ شهيد، فضل الله نوري
در شبي كه فرداي آن، شيخ فضل الله را دستگير كردند، شيخ، تعدادي از افرادي را كه به او علاقهمند و در منزل او بودند در يكجا جمع كرد و به آنها گفت: عزيزان من، اينها با من كار دارند نه با شما، بدانيد اين خانه مورد هجوم قرار خواهد گرفت و از شما هم كاري ساخته نيست من راضي نيستم شما، در خطر بيفتيد بنابراين، من از شما تقاضا ميكنم كه به خانههاي خود برويد و مرا تنها بگذاريد و آنها اطاعت كرده خدا حافظي نمودند و رفتند.
و بالاخره، شب يازدهم ماه رجب 1327 (قمري) عدهاي از افراد مسلّح (كه بهآنها چون مشروطه خواه بودند مجاهد گفته ميشد و همچنين به آنها آزاديخواه و عدالت خواه نيز ميگفتند) به فرماندهي يوسف خان ارمني به خانهشيخ ريختند، ـ شيخ در داخل كتابخانهاش بود ـ دست شيخ را گرفته كَشان كَشان از كتابخانه بيرون آوردند و توي درشكه انداختند، يوسف خان فرمانحركت داد، شيخ را يكسره به اداره نظميه در ميدان توپخانه (ميدان امام خميني و محل فعلي اداره راهنمائي و رانندگي) بردند.
در ميدان روبروي نظميّه دو چوب عمودي قرمز رنگ و يك چوب افقيقرار داشت كه چوبه دار و در انتظار شيخ فضل الله نوري بود.
چند لحظه بعد از ورود شيخ به محوّطه نظميّه، محاكمه او را آغاز كردند و اعضاء دادگاه به اصطلاح انقلابي عبارت از 13 نفر بودند كه سيزدهمين آنها شيخ ابراهيم زنجاني بود كه بعنوان فقيه در آن جلسه، فتوا به كشتن شيخ فضلالله نوري داد.
يِپْرِم ارمني كه رئيس نظميه بود از شيخ سوال كرد كه چرا با مشروطهمخالفت كردي؟ شيخ در جواب فرمود: من اين مشروطه را حرام كردم و تا ابدال دّهر (هميشه) اين مشروطه حرام خواهد بود و من مجتهد هستم تشخيص دادم كه بايد مخالفت و مقاومت بكنم.
يِه پْدرِم گفت: اِعدام هست.
شيخ گفت: من از شهادت استقبال ميكنم.
تاريخ ميگويد: يه ِپْدرِم از دشمنان سر سخت روحانيّت بود و به كشتن شيخبيش از همه اصرار ميورزيد.
محكومي در گوشه زندان در انتظار وصال شهادت
دستگيري و محاكمه شيخ فضل الله نوري و صادر كردن حكم قتل او در تهران و سراسر ايران انعكاس عجيبي پيدا كرد، و دستگاه حكومتي لحظه به لحظه بهايجاد رعب و وحشت بيشتري در ميان مردم پرداخته و براي اعدام، زمينهسازي ميكرد.
اكثريت مردم كه هوا خواهان شيخ را تشكيل ميدادند، از آنجا كه به زهد و تقوا و دانش و ايمان او اعتقاد داشتند، و ميدانستند كه اين روحاني عالي قدر ـكه در آغاز كار، به مشروطيت، خدمات شاياني كرده و در مبارزه با استبداد پيشگام بوده است ـ اكنون بواسطه مداخله انگليس و خواستههاي ناهنجار و جاه طلبي بعضي از گروهها كه خود را به غلط مشروطه خواه جا زدهاند و انحرافي در مسير مشروطه بوجود آوردهاند مخالفت مينمايد، از اين جهتناراحت بودند ولي از ترس، جرئت حرف زدن نداشتند، و در يك خاموشي اندوه باري بسر ميبردند. و تعدادي هم به فكر اينكه همين روزها سد ّآزادي خواهي مردم ايران را از ميان بر ميدارند و شيخ را اعدام ميكنند خوشحال و در انتظار بودند.
در اين زمان در تهران، در نتيجه تبليغات دشمن شايعهاي نيز بر سر زبانها افتاده بود كه علماي نجف با قتل شيخ فضل الله موافقت دارند و روزنامه حبلا لمتين چاپ تهران تلگرافي را كه به قول آن روزنامه از نجف مخابره شده بود بدين مضمون چاپ و منتشر كرد. كه «مفسد را بايد از ميان برداشت و شيخ نور يمفسد است».
اكنون فكر كنيد كه شايعه چنين تلگرافي از نجف اشرف كه آن روز مركز مرجعيت شيعه بود و در آن، مراجع بزرگي مانند آخوند خراساني و شيخعبدالله مازندراني و سيد محمد كاظم يزدي وجود داشت چه عكس العملي در ايرانايجاد ميكرد؟ ولي عجيبترين نقشه دشمنان دين و روحانيت و متأسفانه اندوهبارترين آن اين بود كه در ميان علماء نيز اختلاف شديدي بوجود آوردهبودند، عدّهأي موافق شيخ، امّا اكثر علماء مخالف او و كشتن او را جايز بلكه، لازم ميدانستند.
فَاعْتَبِرُوا يَا اُولِي الاَبْصَارِ.
اين بود وضع مردم و شايعاتي كه بر اساس دروغ و تزوير بوجود آمدهبود ولي شيخ شهيد مانند كوهي استوار و محكم در گوشه زندان به عبادتمشغول و چون زندگي دنيا را هجران، و شهادت را وصال ميدانست در انتظار طلوع آفتاب روز شهادت بود.
برآن اي آفتـــاب صبح امّيد كه در دست شب هجران اسيرم
در بلاهم ميچشم لذّات او
روز سيزدهم رجب سال 1327 روز تولّد حضرت امير مومنان(ع) را دستگاهحكومتي براي به دار زدن شيخ فضل الله نوري انتخاب كرد.
چرا اين روز را انتخاب كردند؟ با اينكه شيخ چند روز است كه در زنداناست، ميتوانستند يك روز هم به تأخير بيندازند و فردا شيخ را به دار بزنند.
انتخاب امروز براي اين بود كه لطمهاي به مذهب و به روحانيّت وارد كنند و به مردم بگويند: امروز كه روز تولّد امير مومنان(ع) است و در مذهب شما روز شادي و سرور است ما با كشتن يك مرجع از مراجع مذهب شما روز شادي شما را به روز غم و عزا تبديل ميكنيم و به روحانيت هم بگويند كه مادر روز ولادت امير مومنان( ع) يكي از افسران مكتب او را ميكشيم تا قدرتخود را به شما نشان بدهيم.
اين فكر دشمن بود، ولي براي شيخ فضل الله نوري ـ كه عاشق شهادت در راه خدا، و عشق به شهادت را از مكتب مولاي خود حضرت علي) ع) آموختهبود كه فرمود:
انَّ اَكْرَمَ المَوْتِ القَتْل
گراميترين مرگها كشته شدن در راه خدا است ـ روز عيد بود، روز رسيدن بهمراد بود، براي عاشقان چه روزي بالاتر از آن روزي كه خلعت شهادتبپوشند؟ و خون و جان خود را در راه معشوق نثار كنند؟ و چه لذّتي بالاتر از جلب رضاي محبوب؟
در بلاهم ميچشم لذّات او ماتِ اويم مات اويم مات او
چوپ دار در انتظار حماسه شيخ شهيد
عصر روز سيزدهم، شيخ را از زندان، براي انجام آخرين محاكمه و استنطاقبه نظميّه بردند، در حالي كه در ميدان توپخانه جمعيّت مرد و زن موج ميزند و لحظه به لحظه به جمعيّت افزوده ميشود و حكم دادگاه براي مردم معلومبود، در اين بين عدّهاي زار زار گريه ميكردند، جمعي هم در انتظار آوردن شيخبودند، ميرزا مهدي پسر ارشد شيخ هم در ميان جمعيّت بود، و هزار و پانصد تن ژاندارم ارمني را هم به ميدان توپخانه آورده و در اطراف ميدان مستقر ساختند، دسته موزيك نظامي در كنار ميدان «نواي آقشام» را مينواخت، دو چوب سرخ رنگ عمودي و يك چوب افقي را به هم متصل كرده چوبه داري آماده كردهاند و طناب هم براي بستن به گردن محكوم آماده است.
كلّ يوم عاشورا و كل ارض كربلا
يك ساعت و نيم به غروب مانده بود كه انتظار پايان يافت، شيخ با قيافه شاداب و روحي مطمئن و دلي آرام در حالي كه قدمهاي خود را محكم به زمينميزد، عصا زنان آمد و جلوِ درِ نظميّه ايستاد، مأمورين مسلح مردم را پس و پيش كرده، راه را جلو او باز ميكردند، شيخ شهيد در ابتداء نگاهي پر معنا بهجمعيّت انداخت، آنگاه رو به آسمان كرد و اين آيه را كه مومن آل فرعون بعد از نصيحت فرعونيان و دستگيري خود خوانده بود خواند:
فَسَتَذْكُرُون مَا أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي الَي اللهِ اِنَّ اللهَ بَصِيرٌ بِالعبَادِ
"بعد از من متذكر ميشويد كه من چه ميگفتم من كار خود را به خداوند واگذار ميكنم كه خداوند به بندگان خود بصير و بينا است."
از آن پس، به طرف چوبه دار حركت كرد، او عصا زنان، و با وقار راهميرفت و به مردم نگاه ميكرد، تا نزديك چار پايه دار كه رسيد، يك مرتبه بعقب برگشت و صدا زد: ناد علي! (ناد علي خادم شيخ بود) ناد علي فوراً جمعيت را كنار زد و با چشم اشك آلود گفت: بله آقا، جمعيت كه هياهو ميكردند ساكت شدند تا ببينند شيخ چه كار دارد، شيخ دست به جيب خود برد و كيسهاي درآورد و انداخت جلو ناد علي و گفت: ناد علي! اين مهرها را خُرد كن، نادعلي جلو آقا مُهرها را خرد كرد.
نظر شيخ اين بود كه مبادا اين مهرها بدست دشمن بيفتد تا سند سازي كنند.
شيخ، بعد از اينكه از خُرد شدن مهرها مطمئن شد راه افتاد تا به چهار پايهزير دار رسيد، پهلوي چهار پايه ايستاد، رو به مردم كرد و ده دقيقه برايمردم صحبت كرد، آن روز چون بلندگو نبوده است و صدا بجائي نميرسيدهاست ـ مخصوصاً هياهوي زيادي هم جريان داشته است ـ كلمات او درستشنيده نشده است ولي بعضي از كلمات كه نقل شده است اين است:
خدايا تو شاهد باش، آنچه را كه من بايد بگويم به اين مردم، گفتم، خدايا تو خودت شاهد باش كه در اين دم آخر، باز هم به اين مردم ميگويم كه موسسّين اين اساس (مشروطهاي كه با قوانين بيگانه ميخواستند تنظيم كنند) لا مذهبها هستند كه مردم را فريب دادهاند اين اساس مخالف اسلام است، محاكمه من و شما مردم بماند نزد پيغمبر خدا محمّد بن عبدالله (ع) .
هنوز صحبت شيخ تمام نشده بود كه يوسف خان ارمني، عمامه از سر شيخبرداشت و بطرف جميعت پرتاب كرد، شيخ شهيد با آهنگ پر ابهّت و صداي قوي كه لرزه بر اندام مردمان ميانداخت گفت: اين عمامه را از سرِ من برداشتند، از سرِ همه بر خواهند داشت.
عمامه را مردم براي تبرّك ريز ريز كردند و در آن ميدان محشري بپا شدهبود، مردم كه ميديدند بزرگترين مجتهد و مرجع آنها با سر برهنه و بدون عبا در ميان مأمورين ارمني و زير چوبه دار ايستاده و فاصلهاي با مرگ ندارد، زن و مرد و پير و جوان با صداي بلند گريه ميكردند، و اين حق شناسان بصير محبّت خود را نسبت به علماي اسلام به اندازه توان خود به نمايش گذاشتند، امّا پسر شيخ يعني ميرزا مهدي كه بزعم خود، در زمره مشروطه خواهان بود، خنده كنان و كف زنان و هورا گويان در ميان تعدادي مثل خود، ايستاده، تماشا ميكرد.
شيخ باز نگاهي به مردم انداخت و كلامي گفت كه تنها مأمورين مراقب او و دژخيمان شنيدند و آن كلام اين بود:
هذه كوفة الصّغيرة.
يعني اين تهران در اين وضع فعلي كوفه كوچك است كه نظر به بي وفايي و عهد شكني مردمي دارد كه تا ديروز نسبت به او اظهار ارادت و محبت ميكردند.
سپس با لبخند غم آلود و سيماي متأثّر در حالي كه كوچكترين ترس و هراسي از او مشهود نبود اين شعر را خواند:
اگر بارِ گران بوديم رفتيم اگر نامهربان بوديم رفتيم
بعد از آن، شهادتين را گفت و پيش از آنكه ريسمان به گردن او بيندازند يكي از رجال وقت به عجله براي او پيغام آورد كه شما اين مشروطه را امضاء كنيد و خود را از كشتن رها سازيد، فرمود:
"من ديشب رسول خدا )ص( را در خواب ديدم و فرمود: فردا شبميهمان مني و من چنين امضائي نخواهم كرد".
سپس به دژخيمان كه براي انجام تكليف منتظر بودند گفت:
"كار خود را بكنيد".
انتهای پیام/