به گزارش
بلاغ، از واژه « هویت» تعریف متفاوتی شنیدیم. سادهترین تعریف همان تعریفی است که اکثر ما در ذهنمان میدانیم و از واکاوی واژه، خود به خود به کشف موضوع پی میبریم؛ یعنی، «من چه کسی هستم؟!».
طبیعی است هر فرد خود را با هویتهای مختلفی معرفی میکند. برخی در قالب مالکیت یک شیء، برخی در قالب پول و ثروت، برخی در قالب نام خانوادگی معتبر و اسم و رسم دار و... . امّا همه این افراد ناخودآگاه و گاهی خودآگاه، در این موضوع مشترکند که مسئله هویت در انتخاب اهداف زندگی من در آیندهای نزدیک و یا دور، بسیار مسئله مهمی است. گاهی این احساس هویت، همگانی میشود. یعنی همه ما تقریباً احساس هویت یکسان و مشترکی داریم. یعنی از سویی، هویت من، به من میگوید که من یک شهروند هستم. به من میگوید من عضوی از جامعه هستم. همینطور، من بر جامعه تاثیرگذار و از آن تاثیر پذیرم. دست کم در این هویتها ما مشترکیم.
امّا گاهی، آدمی در همین هویتهای مشترک، دچار بحران میشود. این بحران آنقدر تاثیر گذار بر فعالیتهای روحی و روانی انسانی است که نمود آن میشود، خودکشی، افسردگی و یا بیخیالی! .
منبع این نوع بحران هویت میتواند مجموعه قواعد و قوانینی باشد که در جامعه همه ما ملزم به رعایت آن هستیم. البته منظور این نیست که نباید پیرو قانون باشیم، بلکه منظور قواعد و مقرراتی است که نه منبع دارند، و نه استحکام دارند و نه کاربردی دارند. بله ! جامعه ما امروزه با همهی تواناییهایی که در درون من و شما نهفته است، دچار این نوع بحران هویت شده است.
امروزه برخی از جوانان ایرانی، نمیدانند کیستند؟! در کجا قرار دارند؟! اهدافشان در آینده چیست؟! برنامهای که از شب قبل برای ساعت 11 صبح فردا میگذارند و برای آن برنامه ریزی میکنند، آیا به سرانجام میرسد یا نه، را نمیدانند؟! درسی که میخوانند، انگیزهشان چیست؟! دانش آموز یا دانشجویی که قریب به حداقل 20 سال مطالعه میکند و تحقیق میکند ولی در نهایت کاربرد مطالعه یا پایان نامهاش در ته قفسههای کتابخانه دانشگاه یا خانهاش خاک میخورد! یا در مورد هویت کارمندی که ممکن است فردا با قواعد و مقررات جدیدی وارد محل کار خود شود که این قوانین غیر عادی است! یا در مورد هویت معلّمی که نمیداند و در تلاطم است که در پایان ماه، اندک حقوق ماهانهاش را سر وقت میدهند یا نه؟! یا در مورد هویت آن دستفروشی که با زحمت زیاد از حداقل ساعت 5 صبح تا 12 شب در خیابانها، مترو، بیآرتیهای تهران مشغول کارند و هزاران هزاران فحش و تهمتها را به جان میخرند تا چند هزار تومان از صبح تا ظهر در بیاورند (از نظر روانی و منظور اقتصادی نیست)، کسی از هویت اینها خبر ندارد و اینکه زندگی را چگونه تعریف میکنند و چه نگاهی به ادامه آن دارند؟! از این دست مثالها بسیار است و وقت کم. حال پیامدهای این امر بسیار جالب است.
میگویند آن جوان، بنده خدا دیوانه شده و خودکشی کرده و مشکلش را «دیوانگی» تفسیر میکنند! دانشجوی ایرانی با اینکه استعداد داشته ولی مشکل سیاسی داشته و بنده خدا نمیتوانسته دوام بیاورد و از مملکت رفت (مهاجرت نخبگان)!و...
امروزه شما یک کودک 7 یا 8 ساله را در نظر بگیرید که از ابتدای امر که وارد مهد میشود تا زمان دریافت مدرک دکترا، هر ساله با قوانین و قواعد جدید آموزشی روبرو شده است. حال که مدرکش را هم میدهند و با این همه قواعد و قوانین آموزشی که مورد آزمایش قرار گرفت! آینده کاریاش با بحران روبرو است (البته آمارهای بیکاری را که ببینید به این موضوع پی میبرید). اینها مصداق است و چون در عرصه آموزشی بیشتر جلوهگر هست از این دست مثال آورده شد. هنوز ما نمیدانیم که آیا کنکور خوب است؟! خوب نیست؟! حذف بشود؟! جایگزینش چیست؟! (دانش آموز پیش خود میگوید) آیا سال بعد کنکور حذف میشود ؟! یا نمیشود؟! مثالهای زیادی در زمینههای دیگر هست. خوب طبیعی است، او نمیداند آیندهاش چیست؟! به کجا میرسد؟! و یا آیا اصلاً «شهروند» در جامعهاش - که البته اگر «جامعه» با توجه به تعریف آن داشته باشیم ما - هست یا نه؟! لذا دچار بحران اینکه «من کیستم؟!» میشود.
طبیعی است در این ماجرا دو منبع مقصر هستند. اولاً ممکن است خود فرد، خودش را دچار بحران کرده باشد و لذا نمیتوان مقصر را به گردن دولت، یا فرد دیگری انداخت. امّا منبع دیگر، جامعهای است که با قواعد و قوانین خود، با اقدامات نمایشی خود -که من معتقد بر صوری بودن اقدامات هستم- از سوی نهادها یعنی قوای مقننه، مجریه و قضائیه، فرد مورد نظر را دچار این بحران میکند. لذا فرد هر روز با قوانین جدید، با زدو بندهای فامیلی، مشکلات بروکراسی و ... روبرو است و یا دست کم از آن آگاه هست.
بنابراین به نظر میرسد بخشی از جامعه ما دچار بحران هویت است و این مشکل به این زودیها حل نخواهد شد. مشکل هویتی به نظر خیلی جدی است. این امر را همانطوریکه گفته شد زمانی متوجه میشویم که اولاً وارد دانشگاهها بشویم. به نظرم دانشگاهها و دانشجویان بیش از دیگران در این زمینه از آن رنج میبرند. طی تحقیقی که شفاهاً از برخی دوستان معدل الف دانشگاه شهید بهشتی انجام شد، کسانی که پایان نامه مینوشتند، با آن همه مصیبت و دردسرهای نوشتن آن، امّا اکثراً میدانستند که پایان نامهشان در هیچ جای این کشور مورد استفاده قرار نمیگیرد (با اینکه موضوعاتشان کاربردی هم است). خوب! بگذریم ولی بالاخره این مشکل هویتی چگونه حل میشود؟!