مدتی قبل از عملیات بدر، محمد آقا تیموریان جانشین گردان یارسول را در پایگاه شهید بهشتی اهواز مقر لشکر ٢٥ کربلا ملاقات کرده بودم. آن روزها گردانهای پیاده در پایگاه شهید بیگلری اهواز، و غالب واحدهای لشکر در ساختمانهای پایگاه شهید بهشتی مستقر بودند.
گردان ما نیز (مکانیزه) در ساختمان نیمه کارهای در کنار دژبانی لشکر مستقر بود. ساختمانی که از در و دیوارش مارمولکهای خاکستری رنگ دائماً در حال رفت و آمد بودند، که خودش داستانی داشت، اما با همه مشکلاتی که این ساختمان به ظاهر مخروبه داشت با وجود بچههای بیریا و باصفایش به همه ساختمانهای مجلل امروزی میارزید.
بگذریم...
شهید تیموریان همانند دیدارهای قبلی با صفا بود و سرحال بعد از خوش و بش به او گفتم: محمد آقا کجایی؟ چه خبر؟ گفت: سلامتی رهبر...
گفتم: اگر وقت کردی یه سری هم به همشهریهای آملی خودت که توی گردان مکانیزه حضور دارند؛ بزن
گفت: فردا صبح صبحانه پش شما هستم...
از شنیدن این خبر خوشحال شدم و گفتم: محمد جان منتظرم در خدمت شما هستیم...
فردای آن روز به قولش عمل کرد و به همراه سردار جانباز بابایی فرمانده گردان امام حسین(ع) بهعنوان مهمان وارد ساختمان گردانمون شده بودند.
در خاطرم هست آن روز سر سفره صبحانه حاج آقا مقدس؛ شهید اردشیر رحمانی؛ قوام خلعتبری، محمد واحدی اسکی، شهید اسماعیل برزگر و … حضور داشتند. صبحانه آن روز چند کنسرو کله پارچه بود که یکی از بچههای بسیجی همشهری ما از لشکر ۹۲ زرهی اهواز جمعی ارتش جمهوری اسلامی ایران، از سهمیه خود برایمان آورده بود...
داستان کله پاچه آن هم توسط یک بسیجی در لشکر ۹۲ ارتش این بود که قبل از عملیات بدر از لشکرمون یک گروهان پیاده مامور به لشگر ۹۲؛ و یک گروهان از آن لشکر نیز به لشکر ما منتقل شده بودند. اگر چه این ماموریت چندان دوام نداشت و چند روز قبل از عملیات این گروهانها به لشکرهای خود مراجعت کردند.
پس از صبحانه به شوخی به محمد آقا گفتم: محمد جان این عملیات آخرین عملیات تو است و این بار شهید خواهی شد آخه بدجوری نور بالا میزنی...
وی با همان خندههای همیشگیاش برای لحظاتی مکث معناداری کرد و گفت: دواتگر بدان هیچ عراقی از مادرش دنیا نیامده که بخواهد با تیر و یا ترکش مرا شهید کند. مطمئن باش با تیر و یا ترکش به شهادت نمیرسم.
در واقع او درست میگفت اما باور حقایقی که او بیان کرده بود، در آن لحظات برای این حقیر قابل درک نبود؛ آری وی که به عنوان جانشین گردان یارسول یا بهتر بگویم گردانی که فرماندهاش در آن زمان شهید حاج حسین بصیر بود و در بیشتر عملیاتها ماموریت این گردان شکستن خطوط مستحکم دشمن بود، در این عملیات شرکت کرد اما در همان لحظات اولیه این عملیات نرسیده به پاسگاه ترابه زمانی که جمعی از بچههای رزمنده مجروح شده و در داخل آب گرفتار شده بودند؛ برای نجات آنها به داخل آب میرود اما سرمای هوای آن شب و سرمای زیاد آب منطقه هور آنقدر زیاد بود که در همان لحظه اولیه او سنگ کوب کرده و به شهادت میرسد...
خبر شهادتش را فردای آن روز وقتی با حاج آقا مقدس و برخی از بچههای گردان مکانیزه با نفربر خشایار به سمت پاسگاه ترابه در حرکت بودیم؛ متوجه شده بودیم و چه سخت بود آن لحظات...
آری در واقع وی خوب میدانست که چگونه به شهادت خواهد رسید به همین دلیل بود که میگفت: هیچ عراقی متولد نشده است که بخواهد با تیر و یا ترکش او را به شهادت برساند و...
روح همه شهدای عملیات بدر خصوصا شهید محمد تیموریان جانشین گردان یارسول و شهید محمد پاکدل از عزیزان گردان مکانیزه از شهرستان نور همواره شاد باد