کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

طنزنامه بلاغ

کوکب خانم! تدارکاتچی دولت

م. ناخوش‌احوال

30 مهر 1396 ساعت 0:02

فرمانده اسحاق آرام زیر لب گفت: مردم ایران همه چیز را فراموش می‌کنند، باید هی بهشان تذکر داده شود، من می‌دانستم فساد تا کجا نفوذ کرده است، داداشم را گرفتند تا من مُقُر بیایم!


به گزارش بلاغ، ساعت 9:45 دقیقه صبح/ دفتر فرمانده پادگان دولت

فرمانده اسحاق در حالی که بغضی جانسوز در گلو داشت، قاب عکسی را از روی میز برداشت و با آستین مشغول تمیز کردن آن شد و آرام زیر لب گفت: مردم ایران همه چیز را فراموش می‌کنند، باید هی بهشان تذکر داده شود، من می‌دانستم فساد تا کجا نفوذ کرده است، داداشم را گرفتند تا من مُقُر بیایم!

ساعت 9:48 دقیقه صبح/ محوطه پادگان

ارشد ظریف در حالی که پیام توئیتریش را می‌نوشت به همرزمانش گفت: بچه‌ها آمریکا غیرقابل اعتماد شده است، دیگر نمی‌توانیم با هم بخندیم، من خیلی ناراحت هستم.

سرباز وظیفه، قاضی‌زاده در حالی که چمباتمه زده بود و به طرف یک قوطی سنگ پرتاب می‌کرد، گفت: من از اولش هم می‌دونستم اینها بی‌شعورند، قبلاً به علوی گفته بودم، بعد رو به علوی گفت: مگه نه محمود!

سرباز وظیفه علوی در حالی که روی زمین دراز کشیده بود و به آسمان نگاه می‌کرد، گفت: یادم نمی‌آید، من فقط از قیمت نان، مرغ و گوشت به صورت لحظه به لحظه اطلاع دارم.

در همین حین، سرباز وظیفه صالحی دوان دوان به جمع همرزمانش نزدیک شد و نفس زنان، گفت: بچه‌ها بیایید کمک، کامیون سیمان‌ها رسید، باید خالی کنیم.

سرباز وظیفه قاضی‌زاده با عصبانیت گفت: بی‌شعور، مگه ما عمله‌ایم، بدم بندازنت انفرادی!؟

سرباز وظیفه صالحی پاسخ داد: ما در همه حال به تعهدات خودمون عمل می‌کنیم.

ارشد ظریف گفت: ما این همه تلاش کردیم و زحمت کشیدیم تا دروغگویی آمریکا را به تمام دنیا ثابت کنیم، این خودش یک جنگ جهانی بود، الان خسته‌ایم.

سرباز وظیفه زنگنه با بی‌حوصلگی به سرباز وظیفه صالحی، گفت: ولش کنید، خودشون خالی می‌شن!

سرباز وظیفه نوبخت ماله به دست به همرزمانش نزدیک شد و گفت: این‌ها فقط پاکت سیمان نیستند، اینها ذخیره‌های نظام هستند تا اگر سیمان راکتور ترک برداشت، با اینها رویش را دوغاب دهیم و به تعهداتمان عمل کنیم.

سرباز وظیفه قاضی‌زاده از کوره در می‌رود و به سرباز وظیفه نوبخت می‌گوید: بی‌شعور! تو چه کاره هستی که این حرف‌ها را می‌زنی؟؟

سرباز وظیفه نوبخت در حالی که با ماله حالت تدافعی گرفته است، می‌گوید: من حجت دولت هستم.

در همین لحظه، سرباز وظیفه آخوندی از جر و بحث میان دو سرباز به تنگ آمده، رو به همرزمانش گفت: یعنی شما یک جو عقل در سرتان نیست! مگر شما نمی‌دانید که همۀ راکتورهای ایران بیمه هستند!؟

سرباز وظیفه صالح شریعتی برای خاتمۀ بحث برمی‌خیزد و پیشانی دو همرزمش را می‌بوسد و می‌گوید: خواهش می‌کنم تمام کنید، اگر تمام نکنید استاد مشایخی از ایران می‌رود.

ساعت 10:30 دقیقه/ بلافاصله پس از اتمام مشاجره

فرمانده اسحاق از پشت بلندگو اعلام کرد: سربازان شجاع من! اونها که توی کامیونه شیر خشک و کِره و ماست و پنیر و سرشیر است برای صبحانۀ دوم شماست که تا ناهار ضعف نکنید، کوکب خانم که زن تمیزی بود برای شما فرستاد، از این پس او تدارکاتچی جدید پادگان دولت است.

و همۀ سربازان در حالی که از روی مالۀ سرباز نوبخت رد می‌شدند به سمت کامیون دویدند.


کد مطلب: 318566

آدرس مطلب :
https://www.bloghnews.com/note/318566/کوکب-خانم-تدارکاتچی-دولت

بلاغ نیوز
  https://www.bloghnews.com