به گزارش
بلاغ، ظهر پنجشنبه تصاویری زیبا و به یادماندنی در چالوس رقم خورد، خاطرهای شیرین برای مردم چالوس به ویژه معلولان عزیز این شهرستان.
ظهر پنجشنبه یکم مهر سال 95 در تاریخ چالوس جاودانه شد؛ روزی که آسمانخراش ایران پس از آن که در پارالمپیک ریو یک سر و گردن از تمام دنیا بالاتر رفت، با گردنآویز زرین در آغوش همشهریانش جای گرفت و مردمانی که چه زیبا قدردانیشان را از مرد 2 متر و 42 سانتیمتری شهرشان ابراز میکردند.
مسافرانی که در آخرین روزهای تعطیلات تابستانه برای دیدن زیباییهای چالوس به این شهر قدم گذاردند، این بار کنار عوارضی آزادراه چالوس صحنههایی را دیدند که شاید تا سالها مانند آن برایشان تکرار نشود.
و بالاخره "مهرزاد" آمد ...وقتی جلوی عوارضی قهرمان از خودرو پیاده میشد، سرهای همشهریانش رو به آسمان بود، این بار هم برای شکرگزاری به خاطر این افتخارآفرینی و هم برای دیدن سروقامت شهرشان؛ مرتضی مهرزاد.
سالها پیش وقتی برنامه "ماه عسل" نوجوان چالوسی را نشان میداد که قامتش افسارگسیخته هر روز بلندتر از دیروز میشود، و آن روزی که خانوادهاش از مشکلات این نوجوان معلول میگفتند و حتی آن روزی که مرتضی بزرگترین خواستهاش از این دنیا را دیدار با جادوگر فوتبال، علی کریمی عنوان کرد، کمتر کسی فکر میکرد که او روزی کاری کند که تاکنون سالمترین افراد شهر هم نتوانستند.
دیدار با کریمی جادوگر، روحیه مهرزاد را جادو کرد و استعداد نهفته مرتضی پس از 22 سال بیدار شد و امروز دستان 27 سانتیمتری او از هر مانعی عبور میکند و او بر قله جهان ایستاده است.
امروز رقابت بر سر عکس یادگاری و امضا گرفتن از کسی است که تا چند سال پیش کودکی تنها بود و همسنوسالهایش در بازیهایشان راهش نمیدادند و چه زیبا تعبیر شد کلام خدا که " ... و هر کس را بخواهد بزرگی میدهد یا خوار میگرداند (آلعمران/۲۶)".
مرتضی مهرزاد که یک ماه قبل غریبانه شهرش را به مقصد ریو ترک کرد و هیچ کس جز مادر دعاگویش آبی پشت سر او نریخت، امروز در میان هیاهوی مردم و شادباش مسئولینی بازگشت که یک ماه قبل پشت دربهای بسته اتاق جلسات بودند به جای آنکه کنار او باشد، و امروز مردم بیصدا فریاد میزدند ما را ببخش که یک ماه دیر تو را شناختیم.
اما این ابتدای راه است و آزمونی بزرگتر برای همه در راه است، چند روز یا چند ماه دیگر همه چیز تمام میشود، عکس سلفی با قهرمان از مُد میافتد و بوی دود اسپند استقبال دیگر به مشام نخواهد رسید، باز مرتضی میماند و خانوادهاش و یک دنیا مشکل، تاکسیهایی که مهرزاد در آنها جا نمیشود و راههایی که برای او هموار نیست.
امروز باید برای مهرزاد فکری کرد، چارهای اندیشید تا مثل بسیاری دیگر از قهرمانان دغدغه نداشته باشد، او برای ایران افتخار آفرید و باید آنچنان که شایسته این افتخار است تقدیر شود.
مرتضی مهرزاد امروز بیکار است و با توجه به شرایط جسمانیاش هم هزینهها برایش بیشتر است و هم اینکه انجام هر کاری برای او میسر نیست، همین امر اهمیت ایجاد اشتغال مناسب برای این قهرمان را بیش از پیش ضروری ساخته است.