تاریخ انتشارپنجشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۰
کد مطلب : ۱۹۵۰۶۴
مرزهای ما کجا و مرزهای سوریه کجا؟ چرا جوانان ما باید پیشمرگ جوانان سوری شوند؟ اصلاً چرا ما باید به کمک عراقی برویم که 8 سال علیه ما جنگید؟
۰
plusresetminus
به گزارش بلاغ، صبح زود همانند روزهای دیگر به محض رسیدن به کنار دکه روزنامه فروشی، ایستاد و به صورت گذرا تیتر روزنامه‌ها را از نظر گذراند. تیتر درشت یکی از روزنامه‌ها به شهدای مدافع حرم در خان طومان مرتبط بود. به محض دیدن این تیتر دندان بر هم سایید و مشت‌هایش را به علامت ناراحتی و نارضایتی گره کرد. زیرلب چند کلمه‌ای به زبان آورد و نجواکنان با خودش گفت: «بشار اسد و سوریه به ما چه ربطی دارد؟، ما چرا باید از یک دیکتاتور عربی دفاع کنیم، مرزهای ما کجا و مرزهای سوریه کجا؟ چرا جوانان ما باید پیشمرگ جوانان سوری شوند؟ اصلاً چرا ما باید به کمک عراقی برویم که 8 سال علیه ما جنگید؟ و صدها سؤال دیگر که به سرعت برق از ذهنش گذشت.

با حالتی غضبناک آماده شد برای سرکشی از پروژه‌ها و کارخانه‌هایش به سمت ماشین برود که ناگهان چشمهایش سیاهی رفت و به زمین افتاد. دیگر هوشیاری چندانی نداشت و گویا از زمین فاصله گرفته بود. ناگهان خود را در «تونل زمانی» دید که وی را به سال 2012 برگرداند. وی در آن سال هم همانند اکنون به صورت روزانه سرکار می‌رفت و خبرهایی نیز از ورود داعش به کشورهای همسایه می‌شنید اما هنوز برای ایران خطری نمی‌دید.

کم‌کم تروریست‌های داعش تا سال 2015 بخش‌های اعظم عراق را تصرف کردند و خطر آن در مرزهای ایران نیز احساس شد. بحث حضور مستشاران نظامی ایران در عراق و سوریه به میان آمد و بسیاری از مردم با آن مخالفت کردند اما مستشاران ایرانی در عراق و سوریه مستقر شدند و توانستند در عقب‌نشینی داعش بسیار مؤثر باشند. اما اعتراض‌ها اگرچه کم شده بود اما همچنان ادامه داشت. سرانجام بخشی از مستشاران سپاه و ارتش نیروهایشان را از عراق و سوریه عقب کشیدند. به دنبال این اتفاق تروریست‌ها شروع به پیشروی کردند و به مرزهای ایران رسیدند.

شهرهای مرزی به صحنه نبرد بین تروریست‌ها و نیروهای نظامی ایران تبدیل شد. امنیت مرزها از دست رفت و صادرات ایران تقریباً از آن نواحی متوقف شد. علاوه بر این تروریست‌ها با جلیقه‌های انفجاری خود را به شهرهای مختلف ایران رساندند و شهرها در وضعیت فوق‌العاده قرار گرفت. دیگر هیچ سرمایه‌داری نمی‌توانست به راحتی تولید کند و تقریباً کارها متوقف شد. علاوه بر این معلوم نبود هر بار خروج از خانه به معنای بازگشت مجدد به خانه باشد و در مترو، اتوبوس، خیابان و... امکان عملیات انتحاری بود. این زندگی به صورت برق‌آسا از جلوی چشمهایش گذشت و هراسی عجیب وجودش را گرفت. احساس کرد کم‌کم آن سبکی و جدا شدن از زمین در حال از دست رفتن است و سنگینی جسمش در حال بازگشت است.

کم‌کم چشمانش را باز کرد و خود را در تخت بیمارستان دید. تازه متوجه ماجرا شد. از افکاری که صبح در مورد مدافعان حرم داشت برخود لرزید و شروع به اشک ریختن کرد. به خودش گفت اگر ایران امنیت دارد مدیون مدافعان حرم است. با خودش عهد کرد دیگر نگوید سوریه را به ما چه؟

اتفاقاً سوریه بسیار به ما ربط دارد. اگر در سوریه و عراق نجنگیم باید در درون خانه با تروریست‌ها بجنگیم. در همان حال از تخت پایین آمد و خدا را به خاطر «امنیت بی‌نظیر حاکم بر کشور شکر کرد و با خود این جمله را زمزمه کرد: «امنیت ما، مرهون جانفشانی مدافعان حرم است.»
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما