گروه تاریخ برهان/ حسین شهمرادی؛ یکی از اصول اولیهی تشکل «جمعیت فداییان اسلام» که به مدد جوانان آشنا به احکام اسلامی میسر شد، توجه دقیق به قوانین اسلامی و اجرای آنها بود و بدیهی است کسی که کمترین آشنایی و انسی با این مکتب داشته باشد، بهتر از هر کسی حرمت جان، مال و آبروی دیگران را میشناسد و در تصمیمگیریهای خطیری چون اعدام انقلابی مفسدین، به رأی و خواست شخصی خود متکی نیست.
مرحوم «نواب» دارای هوش سرشاری بود و به گواهی تمامی کسانی که با او مأنوس بودهاند، هیچ چیز را برای خود نمیخواست و با هیچ کس کینهی شخصی نداشت، بنابراین بسیار ظالمانه و جاهلانه قضاوت کردهایم اگر گمان بریم که او بر اساس میل و خواستهی خود، حکم اعدام انقلابی افرادی چون «کسروی، هژیر، رزمآرا و علاء» داده است. مستندات بیشمار تاریخی، صورت بازجوییهای «فداییان اسلام» و به ویژه شخص شهید نواب، به خوبی بیانگر حمایت و تشویق آیات عظام از این حرکت و کسب تکلیف شهید نواب از آنان است،[1] به همین جهت در این نوشتار قصد داریم به موضوع روابط فداییان اسلام و مراجع و علما در دورهی اوج فعالیتهای این گروه مبارز انقلابی با طرح موضوعات مرتبط بین آنها بپردازیم.
1- علامه امینی، آیت الله حاج حسین قمی و فداییان اسلام
با اخراج رضاخان از ایران در شهریور 1320، زمینهی رشد احزاب و گروههای مختلف فراهم شد. در این میان گروههای ضد دینی، مانند حزب توده، حزب ایران، فعالیتهای زیادی داشتند.[2] اما از آنها مهمتر در نزد علما و مراجع، اقدامهای «سیداحمد کسروی» مورخ و نویسندهی مشروطیت و نویسندهی کتاب «شیعهگری» بود. کسروی شروع به مخالفت با دین اسلام و به خصوص مذهب شیعه و اعتقادهای شیعی نمود و آن را دلیل عقب ماندگی ایرانیان معرفی کرد و در همین راستا، کتابهای مذهبی، کتابهای ادعیه و سایر کتب شیعه را در دی ماه هر سال تحت عنوان جشن کتابسوزان، آتش میزد و این عمل خود را «پاک دینی» نام نهاد. این اقدامهای کسروی حتی مجلس شورای ملی را نیز وادار به واکنش کرد که مجلس طی نامهای به نخست وزیر خواستار توقیف فعالیتهای کسروی شد، اما کسروی به فعالیت خود ادامه داد.[3]
نواب صفوی در حین گذراندن تحصیلات دینی در شهر نجف بیش از همه با مرحوم علامه «امینی»، صاحب کتاب گران قدر «الغدیر» و دانشمند بلند پایه و مجاهد شیعه مصاحبت داشت، علتش هم این بود که او در مدرسهی قوام از مدارس حوزهی نجف اقامت داشت و مرحوم علامه امینی هم در حجرهی فوقانی آن مدرسه، کتابخانهای را دایر کرده و آنجا را اتاق کار خود قرار داده بود. او بخش اعظم کتاب الغدیر را در آنجا به رشتهی تحریر درآورده است. نواب به خانهی مرحوم علامه امینی هم آمد و رفت داشت و خود را مدیون راهنمایی و طرز فکر علامه میدانست و بزرگداشت شیعه، رهبران و امامان بر حق را از او آموخته بود.[4]
نواب در نجف از محضر علامه امینی،[5] آیتالله «شیرازی» و سایر علما بهره برد. او نیز در نجف به سرعت مراتب علمی حوزوی خود را طی میکرد که باعث تعجب همگان شده بود، اما او که نسبت به مسایل دینی تعصب خاصی داشت و غیرت دینی در او موج میزد و همچنین نسبت به مسایل کشور و به خصوص جهان اسلام بسیار حساس بود، نمیتوانست فقط مشغول تحصیل باشد و عکس العملی از خود نشان ندهد. نواب صفوی، روزی در مسجد هندی نجف نشسته بود که ناگهان نشریهای از ایران به دستش رسید که مقالهای از آن را سید احمد کسروی نوشته بود. ایشان پس از مطالعهی آن مقاله، مشاهده کرد که نوشتههای کسروی پر از اهانتهای زشت نسبت به دین اسلام است. نواب با خشم و غضب از جای برخاست و نزد علامه امینی و آیتالله «حاج آقا حسین قمی» از مراجع نجف رفت. آیتالله قمی که پس از اعتراض به رضاشاه در مورد تغییر لباس به عراق تبعید شده بود، در کربلا مستقر شده و به تدریس پرداخته و به یکی از مراجع وقت شیعه تبدیل گردیده بود.[6]
آیتالله قمی و علامه امینی، در پاسخ سؤال نواب دربارهی کسروی و اقدامهای او برضد اسلام و شیعه، گفتند، کسی که به پیغمبر و ائمهی اطهار(علیهمالسلام) جسارت و هتاکی کند، قتلش واجب و خونش هدر است. نواب صفوی خود را آمادهی دفاع از ارزشهای دینی کرد. بدین ترتیب با کمک جمعی از علمای نجف، از جمله علامه امینی، آیتالله خویی و آیتالله سیداسدالله مدنی، نواب صفوی که داوطلب مبارزه با کسروی شده بود، را عازم ایران کردند و هزینهی سفر او با مبلغ (سیزده دینار) که آیتالله مدنی جهت ازدواج خود فراهم کرده بود[7] و کمک سایر علما، تأمین شد.
نواب پس از بازگشت از نجف، ابتدا سعی کرد با روش مسالمتآمیز و گفتوگو و مناظره، کسروی را قانع کند، اما کسروی بر مواضع خود پافشاری میکرد، در چنین شرایطی نواب خود شخصاً با کسروی درگیر شد ولی منجر به مرگ کسروی نگردید و او بازداشت و به زندان انداخته شد، اما وی چندی بعد به درخواست علمای ایران و نجف پس از دو ماه، با قید کفالت آزاد گردید. در جمعبندی روابط میان شهید نواب صفوی با علامه امینی، آیتالله قمی و سایر علمای نجف میتوان گفت، آنها در جریان اعدام انقلابی کسروی، از راه صدور فتوا و مجوز شرعی و حمایت مالی و معنوی از نواب، ضمن این که سهم خود را در دفاع از ارزشهای دینی ادا کردند، زمینهی تشکیل یک گروه مذهبی انقلابی را فراهم نمودند.
2- آیتالله کاشانی و فداییان اسلام
نواب، پس از درگیر شدن با کسروی، دستگیر و روانهی زندان شد. پس از آزادی از زندان، طی اعلامیهای جمعیت «فداییان اسلام» را تشکیل داد.
وی در این اعلامیه، برادری، استقامت و اتحاد را خط کلی جنبش فداییان اسلام؛ رسیدن به حاکمیت اسلام و قرآن را هدف اصلی جنبش و شهادت و انتقام و قصاص را روش اصلی مبارزه معرفی کرد. نخستین اقدام این جمعیت، ترور مجدد کسروی در 20 اسفند 1324ه.ش. بود که به قتل وی در جلسهی دادگستری انجامید. به دنبال آن، نواب مخفیانه تهران را به قصد نجف ترک کرد. در آنجا از مراجع و علما خواست تا برای آزادی قاتلان کسروی بکوشند که بر اثر تلاشهای وی، آنان نیز پس از مدتی از زندان آزاد شدند. نواب چندی بعد به تهران بازگشت و روابط نزدیکی با «آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی» که به تازگی از تبعید بازگشته بود، برقرار ساخت.
سیدابوالقاسم کاشانی، پسر «آیتالله سیدمصطفی کاشانی»، در سال 1260 شمسی در تهران متولد شد. وی در 16 سالگی به همراه پدر خویش پس از زیارت کعبه عازم نجف شد و در آنجا اقامت گزید. بعد از گرفتن حکم اجتهاد در 25 سالگی به خاطر مخالفتش با اشغال بین النهرین توسط انگلیسیها اسم و رسمی پیدا کرد. در خلال جنگ جهانی به هنگام یورش سربازان انگلیسی به عراق، لباس رزم بر تن کرد و 18 ماه در منطقهی «کوت العماره» به دفاع مشغول شد. کاشانی همچنین در مبارزه برضد استعمار فعال بود و جایزهای برای کسی که او را دستگیر کند، در نظر گرفته شد. او در سال 1299ه.ش. موفق به فرار از عراق شد و از راه پشت کوه و لرستان به ایران آمد.
پس از جنگ جهانی دوم و ورود متفقین به ایران، به بهانهی همکاری با آلمانها دستگیر گشت و 16 ماه در اراک، کرمانشاه و رشت زندانی شد. کاشانی که در 24 مرداد 1324ه.ش. از زندان رهایی یافته بود، پس از آزادی بار دیگر در زمان نخست وزیری «قوام السلطنه» به قزوین تبعید شد و 18 ماه در آنجا به سر برد. بعد از فوت «آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی» در آبان 1325ه.ش. جلسات ختمی تا 40 روز در ایران و عراق برقرار بود، در این جلسات علما خواستار آزادی آیتالله کاشانی بودند. در یکی از این جلسات که هیأتی به نمایندگی دولت ایران جهت تسلیت در نجف حضور داشتند، نواب صفوی خواستار آزادی آیتالله کاشانی شد تا این که در تاریخ 21 خرداد 1326ه.ش. آزاد شد.[8]
به دنبال اعلام تشکیل دولت اسراییل توسط سازمان ملل متحد در 1326ه.ش. نفرت و انزجار عمومی، سراسر جهان اسلام و از جمله ایران را فراگرفت. روابط میان آیتالله کاشانی و فداییان اسلام، در جریان حمایت از موضوع فلسطین شروع شد. آیتالله در دی ماه 1326ه.ش. طی اعلامیهای به حمایت از مردم فلسطین پرداخت، همچنین در روز جمعه 31 اردیبهشت 1327ه.ش. اجتماع اعتراضآمیز بزرگی در مسجد «سلطانی» (امام خمینی فعلی) تهران برگزار گردید که در آن آیتالله کاشانی و نواب صفوی شرکت داشتند. فداییان اسلام نیز با ثبت نام از نیروهای داوطلب، 5 هزار نفر را برای اعزام به فلسطین و نبرد با اشغالگران بسیج کردند که دولت وقت مانع از اعزام آنان گردید.[9]
رابطهی فداییان با آیتالله کاشانی در جریان قتل «هژیر» مستحکمتر شد. نواب صفوی در 27 خرداد 1327ه.ش. بانی تظاهرات عظیمی برضد دولت عبدالحسین هژیر بود. این تظاهرات به فاصلهی 4 روز پس از به قدرت رسیدن هژیر به وقوع پیوست. تظاهرکنندگان نمایندگانی را که به هژیر رأی داده بودند، مذمت کردند و خواستار عزل او شدند. در 14 آبان 1328ه.ش. عبدالحسین هژیر که نقش اصلی در تقلب انتخابات دورهی شانزدهم مجلس شورای ملی را داشت، توسط فداییان اسلام به قتل رسید. رژیم که یکی از مهرههای اصلیش را از دست داده بود و خود را در مقابل عملیات فداییان اسلام به شدت آسیبپذیر میدید، ناگزیر عقبنشینی کرد و انتخابات دورهی شانزدهم را در فضای نسبتاً آزاد تجدید کرد که در آن آیتالله کاشانی به عنوان نمایندهی مردم تهران انتخاب شد. آیتالله کاشانی پس از جریان تیراندازی به «محمدرضا شاه» در دانشگاه تهران به لبنان تبعید شده بود و پس از چندین ماه تبعید به وطن بازگشت.[10]
طرح شعار «نفت ایران متعلق به ملت ایران» از سوی آیتالله کاشانی، اندیشهی ملی شدن نفت را در اذهان جرقه زد و پس از این ماجرا بود که کمکم بحث ملی شدن نفت در اذهان نمایندگان، مطبوعات و علما شعلهورتر شد.[11]
در تیر 1329ه.ش. سپهبد «علی رزمآرا» به نخستوزیری رسید. هدف از انتصاب او نادیده گرفتن جنبش ملی شدن صنعت نفت و به تصویب رساندن لایحهی «گس ـ گلشاییان» بود. این لایحه از طرف کمیسیون نفت مجلس شورای ملی رد شد و آیتالله کاشانی نیز طی بیانیهای بر ضرورت ملی شدن صنعت نفت تأکید کرد، اما رزمآرا و اکثریت نمایندگان مجلس همچنان در برابر تصویب ملی شدن صنعت نفت مقاومت میکردند. در چنین بنبستی، به دستور نواب صفوی فداییان اسلام، رزمآرا را در روز 16 اسفند ترور کردند و به دنبال آن، رژیم شاه و اکثریت مجلس که به شدت مرعوب شده بودند چارهای جز عقبنشینی در برابر خواست اکثریت مردم نیافتند. از این رو مجلس شورای ملی، پس از ماهها کشمکش سرانجام لایحهی ملی شدن صنعت نفت را در کمتر از دو هفته بعد از قتل رزمآرا، تصویب نمود.[12] آیتالله کاشانی طی اعلامیهای گفت: «... جوانی غیور و وطنپرست و متدین از میان مردم ایران برخاست و نخستوزیر بیگانه پرست را به سزای اعمال خود رساند.»
در جریان ملی شدن صنعت نفت، فداییان به عنوان بازوی اجرایی و عملیاتی نهضت در کنار آیتالله کاشانی و ملیگراها قرار گرفتند.[13] پس از ملی شدن صنعت نفت و نخستوزیری دکتر «مصدق»، به تدریج روابط میان فداییان اسلام و آیتالله کاشانی به سردی گرایید، زیرا فداییان انتظار داشتند که از آن پس اقدامهای عملی برای تحقق حکومت اسلامی صورت گیرد. نواب صفوی در این مقطع با چاپ و انتشار جزوهای تحت عنوان «راهنمای حقایق» و با شعار «الاسلام یعلو و لایعلی علیه» اهداف، اصول و شیوههای سیاسی و برنامهی حکومت اسلامی مورد نظر خود را که در حقیقت منشور فداییان اسلام بود، عرضه کرد. اما آیتالله کاشانی مهمترین هدف را در آن مقطع حفظ دستآوردهای ناشی از ملی شدن صنعت نفت و کوتاه کردن دست استعمار انگلیس میدانست. با این همه، پس از حوادث تیر1331ه.ش. و بروز اختلاف شدید میان جبههی ملی و آیتالله کاشانی، فداییان اسلام لحظهای در حمایت از آیتالله کاشانی تردید نکردند و از او در برابر افتراها و تهمتهای سیاسی جبههی ملی و حزب توده دفاع کردند.[14] به طور کلی در بحث روابط میان آیتالله کاشانی و فداییان میتوان هر دو هدف واحدی داشتند، اما در نحوهی نگرش و تحقق اهداف و شرایط زمانی، تا حدودی شکاف میان نواب و کاشانی وجود داشت.[15]
3- آیتالله بروجردی و فداییان اسلام
در موضوع ملی شدن صنعت نفت، به طور کلی میتوان گفت که با فداکاری فداییان اسلام و اعدام انقلابی رزمآرا بود که نفت ملی شد. اما موضع «آیتالله بروجردی» در برابر نهضت ملی نفت، چنین بود: «من در قضایایی که وارد نباشم و آغاز و پایان آن را ندانم و نتوانم پیش بینی کنم، وارد نمیشوم. قضیهی ملی شدن نفت را نمیدانم چیست، چه خواهد شد و آینده در دست چه کسی خواهد بود. البته روحانیت به هیچ وجه نباید با این حرکت مخالفت کند که اگر با این حرکت مردمی مخالفت کند و این حرکت ناکام بماند در تاریخ ایران ضبط میشود که روحانیت سبب این کار شد لذا به آقای بهبهانی و علمای تهران نوشتم که مخالفت نکنند.»[16]
خاطرات مرحوم حجتالاسلام «رضا گلسرخی کاشانی» از فضلای حوزهی علمیهی قم، حاوی مطالب شایان توجهی پیرامون روابط حوزهی علمیهی قم (به زعامت آیت الله العظمی بروجردی) با فداییان اسلام میباشد، ایشان در این مورد میفرمایند: «در مورد رابطهی فداییان اسلام با آیتالله بروجردی چیزی که من یادم هست این است که: چند مرتبه به خاطر عضویت در فداییان اسلام شهریهی مرا قطع کردند هر دفعه هم آقای جلال آشتیانی میرفت و آن را درست میکرد. یک دفعه من خودم ناراحت شدم، نامهای نوشتم و خدمت آقا رفتم. در آن نامه نوشتم: که تا حالا دو سه مرتبه شهریهی من قطع شده، به عنوان این که به آقای نواب صفوی و فداییان اسلام ارادت داشتهام و اینها قطع شهریه را به حضرتعالی مستند میکنند، من مقلد شما هستم اگر شما با فداییان اسلام مخالفید، بفرمایید من پیرو آنان نباشم، شهدالله (خدا گواه است) خودم خدمت آقای بروجردی رفتم و نامه را هم خودم به آقای بروجردی دادم، ایشان نامه را خواندند و فرمودند: خدا توفیقتان دهد نه قطع شهریه از طرف من بوده و نه مخالفتی با فداییان اسلام دارم. این مطلب را ایشان فرمودند. البته مخالفتها با فداییان اسلام توی دستگاه آقای بروجردی بود که شما این موضوع را میدانید چیزی که در پروندهی نواب، راجع به آیتاللهالعظمی بروجردی برای من جالب بود این است که از ایشان سؤال میکنند: شما مجتهدی یا مقلد؟ میگوید: من مجتهد متجزی هستم! میگویند ما تا حالا مجتهد متجزی نشنیدهایم. میگوید: خیلی چیزها هست که شما نشنیدهاید! این هم از جملهی آنهاست. در بعضی مسایل از جمله مسایل سیاسی اجتهاد میکنم. میگویند: شما اعلم هستید یا آقای بروجردی؟ میگویند: طبعاً آقای بروجردی میگویند: پس چرا کارهایی که تو میکنی او نمیکند؟ ایشان میفرماید: برای این که من سرباز اسلام هستم و آقای بروجردی افسر هستند و تا زمانی که سرباز هست افسر به میدان نمیرود. ایشان مقامشان عالیتر است و از طرفی ما هستیم، اگر ما نبودیم، ایشان اقدام میفرمودند و با وجود ما لازم نیست که ایشان اقدام بکند. این جوابی است که نواب در بازجویی گفته بود، با این که خیلی اذیت و شکنجه شده بود. ایشان، این جواب را در مدافعات خود گفته است که اگر چاپ شود برای معرفی خود ایشان کافی است. ناگفته نماند که این دفاعیات به خط خودش هست. میگویند: شما غیر از اینها چه کسانی را میخواستید بکشید؟ میگوید: شاه، علی امینی... هفت نفر را میگوید که فقط نام این دو نفر را یادم هست. میگویند چرا؟ میگوید: چون اینها «مهاجم به اسلام» و «مفسد فیالارض» و «محارب»اند. ایشان این هر سه اصطلاح را استعمال کرده است.
بازجو میگوید: شما روی چه عنوانی و به اجازه کدام مجتهد این کار را کردهاید؟ وی میگوید: اجازهی مجتهد نمیخواهد، زیرا ما جهاد که نمیکنیم. اینها مهاجم هستند و اگر کسی به اسلام و ناموس مسلمین مهاجم بود، بر هر مسلمانی واجب است دفاع کند و چون ما قدرت داریم و میتوانیم، دفاع میکنیم و قصد داشتیم اینها را بکشیم. باز میگوید: شما مکرر گفتهاید: ما برای اسلام و به عنوان اسلام کار میکنیم، شما علاء را به عنوان این که پیمان بغداد را امضا کرده است قصد داشتید بکشید این با کجای اسلام مطابقت میکند؟ میگوید: این تز شماست که میگویید: سیاست از دین جداست و این را تبلیغ میکنید. ما این پیمان بغداد و شرکت کردن و نظارت در آن را جزو مسایل اسلامی میدانیم و روی این حساب مداخله میکنیم نه روی حسابهای دیگر. واقع جریان این است که برخی افراد که در بیت آقای بروجردی بودند خیلی مقرب بودند از جمله آقای شیخ علی طاهری بود، آقای شیخ اسماعیل ملایری بود و عدهی دیگر، اینها همه با فداییان اسلام مخالف بودند. یعنی جوّ آن روز حوزه این طور بود که خیلیها با دخالت در سیاست مخالف بودند و کارشکنی میکردند.»
به طور کلی در جمعبندی روابط آیتالله بروجردی و فداییان اسلام باید گفت که آیتالله بروجردی با نوع و شیوهی رفتار فداییان موافق نبود و ایشان در مسایل بیشتر تقیه پیشه کرد. اما فداییان شیوهی انقلابی را، بیشتر در دستور کارشان قرار داده بودند و این تفاوت در مشی سیاسی موجب القای وجود اختلاف میان این دو بزرگوار میگردید که بالطبع با بزرگنمایی از سوی مخالفین نواب و فداییان همراه بود.
4- آیتالله سید صدرالدین صدر و فداییان اسلام
«محمدمهدی عبدخدایی» در این باره میگوید: «مرحوم آیتالله سیدصدرالدین صدر (پدر امام موسی صدر) به این گروه لطف ویژهای داشتند. به یاد دارم که پس از آزادی از زندان در سال 1333ه.ش. روزی به اتفاق مرحوم شهید «طهماسبی» در قم به دیدار آیتالله صدر رفتیم. در بدو ورود، در بیرونی منزل ایشان به انتظار نشستیم تا این که تشریف بیاورند. قبل از هر چیز به ما فرمودند که من در ایام از پذیرفتن ملاقات کنندگان معذورم، زیرا اتاق من در طبقهی بالاست و برای دیدار باید پایین بیایم. چون بیماری قلبی حادی دارم.
به توصیهی اطبا نباید از پلهها پایین و بالا بروم و حتی نباید ایستاده نماز بخوانم، ولی چند لحظه قبل به من اطلاع دادند که شما آمدهاید و چون شما را سرباز امام عصر(عجلاللهتعالی) میدانم، تمام این ناراحتیها را تحمل کردم تا به دیدارتان نایل بشوم. مرحوم طهماسبی عرض کرد: حضرت آیتالله، من مقلد شما هستم شما از نظر شرعی تکلیف مرا معلوم کنید. آقای صدر در پاسخ فرمودند: من تا کنون هر راهی را که نواب صفوی رفته، تأیید کردهام و هم اکنون هم تأیید میکنم که راه شما درست است. به همین راه ادامه دهید. این چیزی بود که من خود از مرحوم آیتالله صدر شنیدم.»[17]
«آیتالله سیدحسین بدلا» نیز در خاطرههای خود دربارهی حمایت آیتالله صدر از اقدامهای فداییان به خصوص در قضیهی حمایت از مردم فلسطین اشاره کردهاند و این چنین فرمودهاند: «آیتالله العظمی صدر نیز همین طور حمایت میکردند و حتی در مدرسهی فیضیه مجلسی بر پا کردند در حمایت از آوارگان مظلوم فلسطینی. در همین راستا در مسجد شاه سابق تهران هم مجلس دیگری به دعوت فداییان اسلام برگزار شد که جمعیت مملو از بازاریان بزرگ تهران بود و مجلس شلوغی هم شد و در آن مجلس آقای سیدعبدالحسین واحدی منبر رفتند و ساعتها هم طول کشید اما مردم استقبال میکردند.»[18]
5- آیتالله سید محمدتقی خوانساری و فداییان اسلام
آیتالله سیدحسین بدلا در خاطرههای خود، دربارهی روابط فداییان و «آیتالله خوانساری» این چنین بیان داشتهاند: «آیتالله العظمی صدر و آیتالله العظمی سیدمحمدتقی خوانساری که از بزرگترین مراجع آن عصر بودند، فعالیتهای آنها را کاملاً تأیید میکردند. به عنوان مثال: در سال 1327ه.ش. بعد از جنگ جهانی دوم که انگلیس و اسراییل خاک فلسطین را اشغال کردند، فداییان اسلام دفتری باز کردند و برای فلسطین کمک مالی جمع میکردند. من یک روز در محضر آیتالله العظمی خوانساری بودم و ایشان هم نمیدانست که من با «فداییان اسلام» مرتبطم و پسر عموی واحدیها هستم.
عدهای آمدند و شروع نمودند به شکایت از این حرکت فداییان که یعنی چه که اینها کمک جمع میکنند؟ اینها چه کارهاند؟ دفتر باز کردن و این مدل کارها چه معنایی دارد و از این نوع صحبتها آیتالله العظمی سیدمحمدتقی خوانساری در جواب فرمودند: که روزی یک نفر در حال هیزم شکنی بود و با هر بار فرود آوردن تبر، یک «هی» میکشید یک نفر دیگر به او گفت: برای این که من به تو کمکی کرده باشم این «هی» را من میکشم تا تو اندازه حتی یک نفس کشیدن بتوانی استراحت کنی و من میخواهم با این کارم به تو کمکی کرده باشم. ما هم که نه قدرتی داریم نه پولی و نه تشکیلاتی. حالا که این جمعیت فداییان اسلام دارند یک همچنان کاری انجام میدهند حداقل مانند همان «هی»ی است که گرچه کمک کمی است اما همین که تمام دنیا بفهمند در ایران عدهای به فکر مسلمانان فلسطینی هستند باز هم خودش ارزش دارد و در آن روز بنده خودم شاهد بودم که آیتالله العظمی خوانساری از این جمعیت حمایت و طرفداری کردند.»[19]
«حجتالاسلام خلخالی» دربارهی ارتباط بین آیتالله خوانساری و فداییان اسلام میگوید: «مرحوم آقای صدر با فداییان اسلام مرتبط بود و آنها را هم تأیید میکرد. این مسأله تقریباً در قم مشهود بود. آقای سیدمحمدتقی خوانساری که خودش فرد ملا و مجاهدی بود و با انگلیسیها هم سابقهی مبارزه داشت، از نواب حمایت میکرد.»[20]
محمدمهدی عبدخدایی در مورد روابط آیتالله خوانساری و فداییان اسلام میگوید: «آیتالله خوانساری نسبت به فداییان اسلام عنایت زیادی داشتند و مرتباً از آنها حمایت میکردند و اعلامیههای حمایت و تأیید ایشان هم اکنون موجود است.»[21]
6- ارتباط آیتالله شهابالدین مرعشی نجفی با فداییان اسلام
«حجتالاسلام و المسلمین سیدمحمود مرعشی» در ارتباط با روابط فداییان با آیتالله مرعشی چنین گفته است: «فداییان اسلام در قم با مرحوم آسید محمدتقی خوانساری «از آیات ثلاث» خیلی ارتباط داشتند و در مرتبهی بعدی با مرحوم ابوی در ارتباط بودند. نامههای زیادی از سوی اعضای فداییان اسلام از جمله مرحوم نواب صفوی و مرحوم واحدی داشتیم که بعضی از آنها موجود است و چاپ شده است. یادم هست که مدت دو ماه مرحوم خلیل طهماسبی مخفیانه در منزل ما بود؛ چون خیلی دنبالش بودند. والده برای ایشان غذا درست میکردند و نمیگذاشتند هیچ کس بفهمد. نکتهی دیگر در ارتباط با فداییان این است که مرحوم نواب صفوی را ابتدا در مسگرآباد دفن کردند، ولی عدهای آمدند و از ابوی برای نبش قبر و انتقال ایشان به قم کسب تکلیف کردند. مرحوم والده هم مشروط بر اینکه جسد به همراه خاک اطراف آن برداشته شود و به هم نخورد، اجازه دادند. آنها نیز همین کار را کردند و ابوی ما ساعت یک بعد از نیمه شب رفتند و مجدد بر او نماز میت خواندند و همانجا دفن کردند. هیچکس هم این را نمیدانست. غرض این که خیلی پدر ما به اینها علاقه داشت.»[22]
7- حجتالاسلام سیدمصطفی خمینی(ره) و فداییان اسلام
شهید «حجتالاسلام سیدمصطفی خمینی(ره)» در ارتباط با فداییان آوردهاند: «جمعیتی در ایران معروف بودند به فداییان اسلام، رییس آنها مردی بود به نام سیدمجتبی نواب صفوی که واقعاً دلیر و توانا بود و از روی احساس سنگ اسلام را به سینه میزد و نمیتوان او را دور از حقیقت دانست. مرد شماره دوی آنها دوست عزیز خودم مرحوم سید عبدالحسین واحدی بود. این طایفه از دیر زمانی در قم زندگی میکردند. آن وقتها ما قم بودیم و از دور آنها را میپاییدیم. تا آن که شبانه عدهای با چوب و چماق در پیش چند صد نفر طلبه بر آنها هجوم بردند و آنان را زدند که دیگر کار به آخر رسیده بود و دیگر نتوانستند در قم بمانند. در نتیجه رحل اقامت را به تهران بردند تا سرانجام به دست پسر رضاخان و با سکوت مرگبار علما، آنها را تیرباران کردند. اگر چه دوست من سید عبدالحسین را در جای دیگر از بین بردند و داغش را در دل ما گذاردند.»[23]
جمعبندی:
فداییان توسعه و ترویج ارزشهای اسلامی و همچنین بیداری کشورهای جهان اسلام را یک تکلیف الهی میدانستند. بر همین مبنا، نواب صفوی به عنوان یک آرمانخواه اسلامی مشارکت و دخالت در سیاست و برانداختن استبداد و به دنبال آن احیای حقوق سیاسی و اجتماعی مردم را در حیطهی قوانین و مقررات اسلامی به عنوان زیرساخت فکری جمعیت فداییان اسلام بر میشمرد و در همین راستا نواب تلاش داشت تا نظر قاطبهی روحانیت و مرجعیت را با خود داشته باشد. به طور کلی در جمعبندی بحث روابط مراجع و علما و یا دیدگاه این بزرگواران در ارتباط با فداییان اسلام باید گفت اکثراً فداییان را یک نیروی انقلابی مؤمن میدانند که در راستای اجرای احکام اسلام گام برداشتهاند.(*)
پینوشتها:
[1]. پروین قائمی، «رویکرد مراجع و علما به حرکت فداییان اسلام»، مجموعه مقالات همایش بزرگداشت پنجاهمین سالگرد شهادت نواب صفوی و فداییان اسلام، به کوشش رحیم نیکبخت، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، جلد3، 1384، صص 58-57.
[2]. راحله مظاهری جوهری، «شکل گیری فداییان اسلام»، همانجا، مجموعه مقالات، پیشین، جلد 2، ص132.
[3]. راحله مظاهری جوهری، «شکل گیری فداییان اسلام»، همانجا، مجموعه مقالات، پیشین، جلد 2، ص133.
[4]. علی دوانی، بر بلندای صدق و ایثار، ماهنامهی شاهد یاران، شمارهی2، دی ماه1384، ص16.
[5]. سیدحسین خوشنیت، سیدمجتیی نوابصفوی، اندیشهها، مبارزات و شهادت او، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، صص38-32.
[6]. علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1377، جلد2، ص410.
[7]. سیدمحمد واحدی، «تاریخ پیدایش فداییان اسلام» فصلنامهی تاریخ و فرهنگ معاصر، سال اول، زمستان 1370، شمارهی دوم، ص9.
[8]. روحالله حسینیان، انقلاب اسلامی (زمینهها-چگونگی و چرایی)، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، جلد دوم، 1387، صص 59-49.
[9]. سیدحسین خوشنیت، سیدمجتبی نوابصفوی، اندیشهها، مبارزات و مبارزات و شهادت او، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، ص37.
[10]. روحالله حسینیان، پیشین، ص74.
[11]. روحالله حسینیان، پیشین، ص112.
[12]. سیدحسین خوشنیت، پیشین، صص85-83..
[13]. فرزانه نیکوبرشراد، «دولت مصدق و فداییان اسلام»، مجموعه مقالات، پیشین، جلد دوم، ص217.
[14]. همان جا، ص241.
[15]. همان جا، ص239.
[16]. چشم و چراغ مرجعیت، به نقل از آیت الله سلطانی طباطبایی، ص42، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم: 1379.
[17]. پروین قائمی، «رویکرد مراجع و علما به حرکت فداییان اسلام» مجموعه مقالات همایش بزرگداشت پنجاهمین سالگرد شهادت نواب صفوی و فداییان اسلام، پیشین، ص66.
[18] .
http://www.rasekhoon.net/article/show-49781.aspx[19]. پروین قائمی، «رویکرد مراجع و علما به حرکت فداییان اسلام» مجموعه مقالات همایش بزرگداشت پنجاهمین سالگرد شهادت نواب صفوی و فداییان اسلام، پیشین، ص64.
[20]. روزنامهی یالثارات الحسین، 25/10/1381، ص3.
[21]. روزنامهی رسالت، صحابهی صبح، بهمن 1379، ص 3.
[22].
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/25194.
[23]. سید مصطفی خمینی، یادها و یادمانها، جلد یک، صص205 – 204.