تاریخ انتشارسه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳ - ۱۱:۰۸
کد مطلب : ۶۳۳۹۵
من درحالی‌که عرق سردی روی پیشانی‌ام نشسته بود، تحت تاثیر این‌همه پاکی و وظیفه‌شناسی او قرار گرفتم و به افق خیره شدم و به فکر فرو رفتم.
۰
plusresetminus
بلاغ- فرزین پورمحبی در خبرگزاری ایسنا نوشت؛ من تنها متخصص آشنا به امور فیلترینگ در کشور هستم.

و اخیرا مردی با ظاهری موجه و بسیار ماخوذ به حیا به خانه‌ام آمد و با اندوهی که از سر و کولش می‌بارید، در مورد مضرات واتس‌آپ، وایبر، تانگو و لاین که اخیرا وارد موبایل‌ها شده‌اند ساعت‌ها برایم توضیح داد. حتی عکسی از چند جوان نشانم داد که در اثر استفاده از این برنامه‌های ارتباطی، بی‌شعور شده بودند و آواره در کوه و بیابان برای خودشان می‌چریدند. آن مرد مهربان با صدای بغض‌آلود و لرزانی به من گفت: اگر وضع موجود تا یک‌ماه دیگر به همین شکل ادامه یابد، هیچ جوان سالمی در کشور باقی نخواهد ماند و سونامی فساد، مملکت را کن فیکن خواهد کرد! به همین خاطر با التماس و دلواپسی فراوان از من خواست که حداکثر قبل از یک‌ماه، همه این جریانات ارتباطی را فیلتر کنم...

من درحالی‌که عرق سردی روی پیشانی‌ام نشسته بود، تحت تاثیر این‌همه پاکی و وظیفه‌شناسی او قرار گرفتم و به افق خیره شدم و به فکر فرو رفتم.

لابد می‌پرسید: مگه نمی‌گی متخصصم؟ آن‌هم تنها متخخص کشور... فکرت واسه چی بود؛ خب فیلترت رو می‌کردی.

راستش، جریان از این قرار است که بنده چند روزی بود که قاطی مرغا شده بودم... بعد از عروسی، من و عیال نورسیده‌ام برای رفتن به ماه عسلی یک‌ماهه برنامه مفصلی چیدیم و از طریق یک آژانس مسافرتی معتبر، با پرداخت تمام هزینه‌های مربوطه، هتلی را در جزیره‌ای - که به دلیل حضور خانواده اسمش را نمی‌شود اینجا برد - رزرو کردیم ... اما هم‌اکنون ضرب الاجل یک‌ماهه فیلترینگی آن مرد که به‌شدت نگران آینده جوانان بود، دقیقا مصادف شده با ایام ماه عسل من...

از یک طرف اگر قید ماه عسل رو می‌زدم با توجه به حساسیت‌هایی که از همسرم می‌شناختم و شور و شوقی که در او می‌دیدم، می بایست قید زندگی با عشقی را که از صمیم قلب دوستش داشتم می‌زدم و از طرف دیگر، در صورت فیلتر نکردن واتس‌آپ و تانگو، وابیر و لاین، گروهی از جوانان این مرز و بوم را می‌دیدم که به ورطه تباهی و انحراف و نابودی و نیستی و چند چیز دیگری که الان حضور ذهن ندارم کشیده شده بودند و در کنار جوی آب، گذر موش‌های پرورشی شهرداری را تماشا می‌کردند. جوان‌هایی که هر کدامشان می‌توانستند با طی کردن مدارج علمی – فرهنگی باعث فخر و تعالی کشورم شوند. نقش من در این وسط مانند یک قاچاقچی شکم‌گنده مواد مخدری بود که بانی و باعث سقوط آن‌ها به این منجلاب فساد است.

حال و روزم شده بود مثل حال و روز انتهای فیلم‌های اصغر فرهادی... کاملا معلق و پادرهوا بودم. صدای ضربان قلبم را می‌شنیدم که لحظه‌ای آرام و قرار نداشت. شب‌ها در خواب می‌دیدم که پدر و مادر جوان‌ها با لباسی بلند و سفید بر بسترم حاضر می‌شدند و درحالی‌که پایم را قلقلک می‌دادند، من را مقصر فلاکت فرزندانشان می‌دانستند.

بله؛ من لحظات سختی را پشت سر می گذاشتم و بین دوراهی انتخاب عجیبی گیر کرده بودم ...

بالاخره در یک غروب پاییز تصمیم قاطع خودم را گرفتم و مصالح کشورم را به منافع شخصی خود ترجیح دادم... بله، من قید ماه عسل و خوشی‌های زودگذر این دنیا را زدم و با پشتکار عجیبی یک‌ماه به‌طور مستمر و مداوم تلاش کردم و شبانه‌روز جان کندم تا توانستم همه موارد درخواستی آن مرد را بدون هیچ اغماض یا چشمداشتی فیلتر کنم. درست است که طبق پیش‌بینی‌ها همسر جدیدالورودم بلافاصله تقاضای طلاق کرد و مهرش را به اجرا گذاشت. اما مهم این بود که می‌بایست به وظیفه خود عمل می‌کردم و دین خودم را به‌عنوان یک متخصص متعهد به‌جا میاوردم. که البته کردم و آوردم؛ اما...

یکی دو روز بعد تصادفا متوجه شدم که همه آن نگرانی‌ها و دلواپسی‌های آن مرد کشک بود! چراکه از طریقی فهمیدم او پیمانکار یک شرکت مخابراتی است که در اثر استفاده مردم از برنامه‌های ارتباطی اینترنتی و کاهش تماس‌های تلفنی به‌شدت ضرر کرده و همه آن تب و تاب‌ها و به در و دیوار کوبیدن‌ها تنها برای جبران این ضرر و افزایش سود میلیاردی‌اش بود.

بگذریم؛ من هم با هر جان کندنی که بود، باری به هر جهت توانستم مهریه همسرم را با فروختن تمام زندگی‌ام پرداخت کنم و متعاقبا بدبخت و مفلوک و آواره کوه و بیابان‌ها شوم.

یک روز که طبق معمول کنار جوی نشسته بودم و از ته دل آه می‌کشیدم و به زمانه چند فحش ناموسی و بی‌تربیتی می دادم، ناگهان پیامی به تلفن همراهم رسید که در کمال تعجب دیدم، از طریق همان برنامه‌های ارتباطی اینترنتی بود که من قبلا فیلترش کرده بودم. وقتی فرستنده پیام را دیدم، بیشتر تعجب کردم و وقتی هم عکسی را که فرستنده پیام برایم فرستاده بود دیدم، از تعجب شاخ درآوردم ... فرستنده همسر سابقم بود که در عکس کنار همان پیمانکار دیده می‌شد؛ آن‌هم در همان جزیره‌ای که نمی‌شود اسمش را اینجا برد! ...


همسر سابقم برایم این‌گونه نوشت:


به پیشنهاد پیمانکار مهربان پولی را که از طریق مهریه به‌دستم رسید، در یک شرکت فیلترشکن سرمایه‌گذاری کردم و با تولید فیلترشکن‌هایی که فیلترهای ساخت تو را بی‌اثر می‌ساخت، به سود سرشاری رسیدم. به پاس همه این موفقیت‌ها و مشاوره‌ها، من با پیمانکار مهربان ازدواج کردم و ما با هم ماه عسل خوبی را پشت سر می‌گذرانیم...


شما بودید شاخ در نمی‌آوردید؟


راستی تا این لحظه که من در خدمت شما هستم، هیچ جوانی علی‌رغم استفاده فراگیرشان از واتس‌آپ و لاین و تانگو و لاین - البته این بار به کمک فیلترشکن‌های تولیدی همسر سابقم - کنار جوی ننشسته است و فقط این منم که هم‌اکنون به‌عنوان یک متخصص متعهد و البته عاشق مملکت و آینده جوانانم کنار جوی نشسته‌ام و در خدمت شما ملت عزیزم هستم...


خدار را صدهزار مرتبه شکر که این برنامه‌های ارتباطی آن‌قدرها که فکر می‌کردم خانمان‌برانداز برای جوان‌ها نبود، فقط برای بعضی‌ها خانمان‌برانداز بود که آن‌ها هم مشکلشان بازم خدارا شکر، به خوبی و خوشی حل شد و الان در ماه عسل هستند!/آ  
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

عملیات وعده صادق، آغازی بر یک پایان
پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
قرآن و روش‌های تربیتی
چهارشنبه ۲۹ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
۱۹۵ هزار فعال صنفی مازندران در خطر محرومیت
پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۰
بهار نارنج، ظرفیتی که فدای نام و نشان شد
سه شنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۲
حجاب نماد سلامت و توازن
شنبه ۲۵ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴