تاریخ انتشارسه شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۲:۳۰
کد مطلب : ۴۲۴۸۱۸
مهدی اخوان لنگرودی که روز دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۹ در وین درگذشت، تحصیلات عالی آکادمیک داشت، شاعر بود، رمان می‌نوشت، کافکا، لورکا و بورخس را نیکو می‌شناخت اما از آن همه کار و پژوهش، آن چه در یادها مانده و با آن توصیف می شود شعر ترانۀ مشهور و ماندگار «گل یخ» است که سرود و داد به دوست و هم دانشگاهی خود، کورش یغمایی و او خواند و ورد زبان‌ها شد: چی بخونم؟ جوونی‌م رفته، صِدام رفته دیگه گل‌ یخ توی دلم، جوونه کرده...»
۰
plusresetminus

به گزارش بلاغ، مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «نویسندۀ کتاب «یک هفته با شاملو» که شرح میزبانی شاعر و دیدارها و گفت‌وگوهای صمیمانۀ خود با او در وین (اتریش) را به زیبایی نوشته است، ۲۰ سال پس از مرگ مهمان خود درگذشت و حالا هم احمد شاملو مرده است و هم مهدی اخوان‌ لنگرودی و چندی که بگذرد انگار نه انگار که با ۲۰ سال فاصله چشم از جهان فروبستند و هر دو هم در ۷۵ سالگی. چندان که خیام می گوید:
فردا که از این دِیر کهن در‌گذریم
با هفت هزار سالگان سر‌ به‌ سریم
مهدی اخوان‌ لنگرودی روز دوشنبه پنجم خرداد ۱۳۹۹ خورشیدی در همان وین درگذشت و نماند تا بیستمین سالگرد خاموشی شاملو را در دوم مرداد‌ماه یاد کند. در وین چشم از جهان بست؛ شهر موسیقی و جایی که شاعر شیفتۀ موسیقی و شبیه بتهوون را یک هفته گرم و صمیمانه میزبانی کرد و به اینجا و آنجا برد و یکی از خاطره‌انگیزترین سفرهای او را رقم زد و روایت آن را در کتابی آورد که بارها در ایران چاپ شده است.
مهدی اخوان‌ لنگرودی اما به یک سبب دیگر و البته پررنگ‌تر شهرت دارد. سُرایش شعر ترانۀ ماندگار «گل‌یخ»:
«چی بخونم؟ جوونی‌م رفته، صِدام رفته دیگه
گل‌ یخ توی دلم جوونه کرده
وقتی با من می‌مونی، تنهایی‌مو باد می‌بره
دو تا چشمام، بارونِ شبونه کرده...
بهار از دستای من پَر زد و رفت
گل‌ یخ توی دلم جوونه کرده
تو اتاقم دارم از تنهایی آتیش می‌گیرم
عشق، شکوفه توی این زمونه کرده»
«گل‌ یخ» را البته بیشتر به خاطر خوانندۀ آن – کورش یغمایی – می‌شناسیم و چه‌بسا خیلی‌ها ندانند شاعر آن کیست و این هم عجیب نیست، چون ترانه‌ها را بیشتر با صدای خوانندگان آنها به یاد می‌آوریم تا نام شاعران‌شان. در این فقره البته خود اخوان لنگرودی هم خیلی اصرار نداشت تنها با «گل‌ یخ» شناخته شود.
جدای این که دکتری جامعه‌شناسی از اتریش داشت در شعر به جز «گل‌ یخ» این آثار را از خود به جا گذاشت: چوب و عاج (۱۳۶۹)، آبنوس بر آتش (۱۳۷۰)، خانه (۱۳۷۵)، سالیا (۱۳۷۸) و برگزیدۀ اشعار (۱۳۷۸) اما عنوان همین برگزیده هم «گل‌یخ» است.
رُمان هم می‌نوشت. آنوبیس، درمان، پنجشنبۀ سبز، ارباب پسر، در خم آهن، الا تی تی و توسکا از داستان‌های اوست.
از آثار غیر داستانی او چنان که گفته شد «یک هفته با شاملو» خیلی گُل کرد و می‌توان به «خدا غم را آفرید، نصرت را آفرید» و «از کافه نادری تا کافه فیروز» نیز اشاره کرد.
با این‌ که در اتریش زندگی می‌کرد ارتباط خود با ایران و زبان پارسی را نگسسته بود. ارتباط با گیلان و فرهنگ گیلکی را نیز. روشنفکر بود اما به خاطر تحصیلات آکادمیک و نگاه علمی به بسیاری از گرفتاری های دیگران دچار نشد.
دربارۀ شعرها و نثرهای اخوان لنگرودی بسیار می‌توان نوشت که دستن از نوشتن نمی‌کشید و رُمان «ارباب پسر» شاید آخرین کار او باشد که منتشر شد یا دست‌کم شناخته‌شده‌ترین در سال‌های اخیر.
بهترین یاد اما از ترانۀ «گل‌ یخ» نوشتن است؛ چندان‌ که در مهر ۱۳۹۳ و در پرونده‌ای که مجلۀ «تجربه» برای کورش یغمایی منتشر کرد داستان «گل‌یخ» را باز گفت.
نوشتۀ او در «تجربه» این‌ گونه شروع می‌شود:
«شعر گل‌ یخ زمان بسیاری با من زندگی می‌کرد. هر جا که می‌رفتم همراهم بود. اما نمی‌توانستم آن را از درون خودم بیرون بکشم و ماهیت اصلی‌‌اش را عینیت بدهم. لحظه‌های بسیاری این شعر درونی مرا به خفگی می‌کشاند. مثل محکوم به مرگی که می‌بایست اعدام شود به گونه‌ای ابدیت مرا به خود مشغول داشته بود.»
شعر را سرود و ترانه را هم کورش یغمایی خواند و غوغا کرد:
«مثل این که همین دیروز بود. جلوی دانشگاه تهران منتظر مونا همسر دوستم علی ملک‌شاهی بودم. وقتی سوار ماشینش بودم تا برویم علی را هم از دانشکدۀ آرشیتکت برداریم و سه‌تایی برای ناهار به رستوران دانشگاه برویم.
در ماشین هنوز نفس دوم و سوم را نکشیده بودم که مونا با تعرض اما با عشق و علاقه به هنر و شعر اعتراض خود را به من اعلام کرد: آخر، شما هم شاعرید؟! ببین شاعر این ترانه چه غوغایی کرده! گل‌ یخ را شنیدی؟ بشنو تا بدونی شعر گفتن یعنی چی! قطعه را گذاشت و شنیدیم.
چشم های خیس مرا که دید، گفت: دیدی، شعر چقدر زیباست؟ گفتم: برای زیبایی شعر گریه نمی‌کنم. برای تنهایی گریه می‌کنم. برای بی‌هم‌زبانی... برای بُغض‌مان. برای شاعرش که به زودی می‌رود. برای تنهایی او.
مونا گفت: حالا شاعرش کی هست؟ اشاره کردم تا نام شاعر را ببیند. نام مرا که دید چنان دستپاچه شد که کنترل فرمان اتومبیل را از دست داد.
پرسید: چرا پس یک کلمه هم درباره‌اش به ما نگفته بودی؟ جواب دادم: نمی‌دانی دیوار موش دارد؟! می‌ترسیدم قبل از تولد، خفه‌اش کنند. تو که ساواک را می‌شناسی. این روزگار خفقان روشنفکری آن دوران بود.»
چنان‌ که گفته بود از ایران رفت اما پیوند خود را با ایران و ادبیات و ز‌بان پارسی نگسست. استوارتر کرد.
مهدی اخوان لنگرودی تحصیلات عالی آکادمیک داشت، شاعر بود، رمان می‌نوشت، کافکا، لورکا و بورخس را نیکو می‌شناخت اما از آن همه کار و پژوهش، آن چه در یادها مانده و با آن توصیف می شود شعر «گل یخ» است که سرود و داد به دوست و هم دانشگاهی خود، کورش یغمایی. او که سرپرست موزیک راک دانشگاه بود گروه موزیک «رایچرز» را تشکیل داده بود و البته هنوز فارسی نمی‌خواند. گل‌ یخ را اما خواند و گرفت و همه شنیدند و مهدی اخوان لنگرودی که تازه لیسانس خود را گرفته بود از ایران رفت. گل یخ اما ماند و به خاطرۀ یک نسل بدل شد: چی بخونم، جوونی‌م رفته، صِدام رفته دیگه... .»
 
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما