«قرار شناسایی بود. شهید به دنبال من آمد و گفت: با میرزایی باید برای شناسایی به داخل خاک عراق برویم. ما لباس عراقی پوشیده بودیم، شهید کمی عربی میدانست. در حین عکسبرداری و عملیات شناسایی، محمد مهدی مرا صدا زد، به طرفش رفتم. گفت: «مگر صدای اذان را نمیشنوی؟»