تاریخ انتشارچهارشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۷:۱۰
کد مطلب : ۴۲۳۹۵۶
«قرار شناسایی بود. شهید به دنبال من آمد و گفت: با میرزایی باید برای شناسایی به داخل خاک عراق برویم. ما لباس عراقی پوشیده بودیم، شهید کمی عربی می‌دانست. در حین عکس‏‌برداری و عملیات شناسایی، محمد مهدی مرا صدا زد، به طرفش رفتم. گفت: «مگر صدای اذان را نمی‏‌شنوی؟»
۰
plusresetminus

به گزارش بلاغ، محمدمهدی خادم ‏الشریعه، در سال ۱۳۳۷ در شهرستان سرخس متولد شد. مادر شهید درباره قبل از تولد او می‏ گوید: «به کربلا رفته بودیم. باردار بودم. در حرم امام حسین(ع) اولین تکان کودکم را احساس کردم و همسرم را از موضوع آگاه کردم؛ او زیر گنبد سیدالشهداء(ع) دست به دعا برداشت و از خدا خواست، فرزندمان را از موالیان ائمه قرار دهد.»

محمد صادق خادم الشریعه پدر او می‏‌گوید:« در روز سوم تولدش بیمار شد. از عوارض بیماریش عطش سیری ناپذیرش بود؛ هیچ چیز نمی‌‏توانست تشنگی او را فرونشاند. من بادیدن بی‏قراری فرزندم، به یاد تشنگی شهدای کربلا افتادم و سخت گریستم؛ به فاصله کوتاهی پسرم شفا یافت و از آن رنج جانکاه نجات پیدا کرد. اغلب اوقات را به بازی با هم سالانش مشغول بود. جنگ بازی را خیلی دوست داشت. بیشتر اوقات با سلاح‌های ساختگی چوبی، به جنگ و گریز با دوستانش می‏ پرداخت. »

محمد مهدی علاقه فراوانی به درس داشت و از هفت سالگی، به دبستان ملی جعفری(دبستان صابری فعلی) رفت. در این زمان او علاوه برخواندن درس، به ساختن وسایل چوبی نیز می‏ پرداخت. اسب ‏سواری، پرورش و نگهداری جوجه، مرغ و ماهی از جمله علایق دوران کودکی مهدی بود.

پس از پایان تحصیلات ابتدایی، به دبیرستان ملی علوی - واقع در خیابان آبکوه مشهد - رفت؛ اما در سال آخر تحصیل، این مدرسه به دلیل فعالیتهای سیاسی توسط رژیم شاه تعطیل شد و شهید آخرین سال دوره متوسطه را در دبیرستان ابوسعید به تحصیل پرداخت.

او به کارهای فنی علاقه زیادی داشت. آزمایشگاه کوچکی درست کرده بود که روی مواد شیمیایی آزمایش‌های مختلفی انجام می‌داد. در این دوران، ورزش‌های شنا، فوتبال و اسب‏ سواری از ورزش‌های مورد علاقه او بود. در دبیرستان از نظر تحصیلی در سطح متوسط بود.

در دوران قبل از انقلاب، تحول فکری و اعتقادی وی شروع شد و گرایش‌های مذهبی قوی پیدا کرد. محمدمهدی در تظاهرات، پیشاپیش صفوف حرکت می‏‌کرد و فیلم و عکس تهیه می‏ کرد. در جلسات درس دکتر شریعتی در دانشگاه و آیت‏‌الله خامنه‏‌ای در مسجد کرامت شرکت داشت.

یکی از دوستان شهید از این دوران خاطره‏ ای را بیان می‌کند: «در اوایل سال ۱۳۵۶، برای استماع سخنرانی شهید کامیاب به مسجد کرامت رفته بودم. بعد از اتمام جلسه و در حال خروج از مسجد، محمدمهدی از من پرسید: «آیا حاضری پیام ها و تصاویر امام(ره) را بین نوجوانان پخش کنی؟» گفتم: «بله. عمر انسانها دست خدا است، من از چیزی نمی‌‏ترسم.» دو سه روز بعد، در مدرسه مرتضوی، پسر آیت‏ الله خامنه‏‌ای و پسر آقای طبسی پیامهای حضرت امام(ره) را به من دادند و من در محدوده مدارس اطراف پخش می‏‌کردم. در اوایل سال ۱۳۵۷، یکی از اساتید مدرسه متوجه فعالیت‌های من شد و مرا به همراه فرزند یکی از روحانیون تحویل کلانتری داد.

در بین راه کلانتری، شخصی کیف حاوی اعلامیه‌‏های امام(ره) را از دست من قاپید و فرار کرد. مأمور همراه ما که نمی‏‌توانست ما را رها کند و آن شخص را تعقیب کند، نتوانست مدارک را به دست آورد. در کلانتری، مأمور بازجویی ما فردی انقلابی بود، اما برای حفظ ظاهر به ما پرخاش می‏‌کرد. بعد از رفتن مأمور بازداشت رو به ما کرد و گفت: نگهدار پیام‌های امام(ره) باشید. یک هفته‏‌ای به مدرسه نروید که تصور شود در بازداشت هستید؛ سپس ما را آزاد کرد. در هنگام خروج از کلانتری، خادم ‏الشریعه را دیدم که منتظر ماست. گفت: ترسیدی؟ گفتم:« نه.» بعد فهمیدم آن فردی که کیف حاوی اعلامیه ‏ها را از دست ما قاپید، به سفارش خادم ‏الشریعه این کار را کرده است.

شهید اغلب اوقات فراغت خود را صرف مطالعه کتاب می‌کرد؛ کتاب‌های شهید مطهری، دکتر شریعتی، هاشمی‌نژاد و صمد بهرنگی مورد علاقه و توجه او بود. محمدمهدی در این زمان علاقه فراوانی به خلبانی داشت و در سال ۱۳۶۰، به مرکز آموزش فنون خلبانی رفت و دوره‏ هایی را گذراند. تحولی که بعد از انقلاب در شهید به وجود آمد، وی را جذب سپاه و جبهه کرد و نیاز جبهه به وجود افراد کارآمدی چون او، وی را پایبند منطقه کرد.


محمدمهدی در ۴ بهمن ۱۳۵۸، به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و در همین زمان بود که یک دوره آموزشی ۳۵ روزه را در سعدآباد تهران و یک دوره عملیاتی را نیز گذراند. آنگاه در سپاه، به سِمت‌های رئیس دفتر، فرمانده و مدیریت داخلی ستاد منطقه ۴ منصوب شد، اما نتوانست ماندن در پشت جبهه را تحمل کند و اوایل مهر ماه سال ۱۳۶۰ به خوزستان رفت. وی در بسیاری از عملیات‌ها شرکت کرد؛ از آن جمله می‌‏توان عملیات طریق‏ القدس را نام برد که برای آزادسازی بستان انجام گرفت. وی از دی ماه سال ۱۳۶۰، در سمت فرمانده تیپ ۲۱ امام رضا(ع) به کار مشغول شد.

و از آن پس در یکی از شدیدترین نبردهای ایران و عراق، در جبهه بستان و به خصوص تنگه چزابه، شرکت داشت. در عملیات تنگه چزابه، یکی از طراحان عملیات بود و بر اثر کمی نیرو، خود از این تانک به آن تانک منتقل می‏شد تا تحرک در همه خطوط محور حمله محسوس باشد. پس از آن محمدمهدی، بار دیگر در عملیاتی علیه نیروهای عراقی، با رمز «یا مولی علی(ع) » شرکت کرد. با شروع عملیات بیت ‏المقدس، او به همراه تیپ ۲۱ امام رضا(ع) ابتدا به جبهه طراح و سپس در مراحل بعدی به جبهه خونین ‏شهر رفت.
یکی از دوستان شهید چنین خاطره‏ای را از او می‌گوید: «قرار شناسایی بود. شهید به دنبال من آمد و گفت: با میرزایی باید برای شناسایی به داخل خاک عراق برویم. ما لباس عراقی پوشیده بودیم، شهید کمی عربی می‌دانست. در حین عکس‏‌برداری و عملیات شناسایی، محمد مهدی مرا صدا زد، به طرفش رفتم. گفت: «مگر صدای اذان را نمی‏‌شنوی؟» گفتم: «خیر.» گفت: «چرا، صدای اذان به گوش می‏‌رسد.» من از روشنایی هوا فهمیدم که وقت نماز است، ولی او صدای اذان را از درون خود می‌شنید. در همان حال که آب نداشتیم، آب رادیات ماشین را کمی خالی کردیم و سه نفری با آبی حدود دو لیوان وضو گرفتیم.

به طوری که آبی که از دست من می‏ ریخت، میرزائی آن را از هوا می‏ گرفت و با آن وضو می‏ ساخت. بعد از اتمام وضو نماز را در آن منطقه پر خطر به جماعت برپا کردیم. »

پدر شهید می ‏گوید: «یک هفته قبل از شهادت به مشهد آمد. گویی از شهادت قریب الوقوعش خبر داشت. تمام وسایل اتاقش را با یادداشت مشخص کرده بود. آنچه متعلق به سپاه بود با برچسب مشخص کرده بود که ما آنها را به سپاه برگردانیم. موتوری خریده بود که به دلیل مسائل سال ۱۳۶۰ و ترورهایی که در آن زمان انجام می‏شد، از آن استفاده نمی‌‏کرد. وصیت کرد موتورش را بعد از شهادتش به جبهه اهدا کنند. بعدها فهمیدیم از آن موتور در جبهه برای حمل مجروح استفاده می‏ کرده‌‏اند.


در روز عید مبعث، یعنی روز شهادتش، برای نماز جماعت صبح حاضر نشد و خود به تنهایی در محلی دور نماز خواند. صبحانه نیز با بقیه نخورد و گفت: می‌خواهم صبحانه را از دست پیامبر(ص) در بهشت دریافت کنم. یک سیب به وی تعارف کردند، نخورد و گفت: «می‏ خواهم در بهشت تناول کنم. »

شهید محمدمهدی که در روز جمعه متولد شده بود، در روز جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۶۱، در سالروز بعثت رسول ‏اکرم(ص)، براثر اصابت ترکش خمپاره به سر در منطقه حسینیه، هنگام سرکشی به نیروها به شهادت رسید و در روز جمعه - که مصادف با روز پاسدار بود - پیکر مطهر او در ایوان طلای صحن مطهر امام رضا(ع) به خاک سپرده شد.
 
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

وعده صادق، ضربه پشیمان‌کننده و پیشگیرانه
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴
۱۹۵ هزار فعال صنفی مازندران در خطر محرومیت
پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۰
بهار نارنج، ظرفیتی که فدای نام و نشان شد
سه شنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۲