نگاه کوتاهمدت به منافع و سیاست، یک ویژگی از شخصیت ترامپ است که به دولت وی نیز تسری یافته، این حجم از دروغگویی، تناقضگویی در رفتارهای ترامپ از همین خصیصه وی سرچشمه میگیرد. رفتارهایی که پایههای دولتش را لرزان و خودش را به سوی استیضاح میکشد.
۰
به گزارش بلاغ، دشمنان ایران اسلامی، با هر ضربهای که به ما میزنند، ملت ما را قویتر از گذشته میکنند. نگارنده قبلاً در اینجا، این مسئله را به روشنی تشریح نمودم. همچنین اشاره کردم که دولت ترامپ در این زمینه در بین بقیه دولتهای آمریکا شاخص است. و توضیح دادم که چگونه سیاست فشارحداکثری و بازگرداندن تحریمها، فرهنگ چشم به دست قدرتهای بیگانه داشتن را در بین مردم و مسئولان ما تضعیف کرد و باعث شد بیشتر به تواناییها و ظرفیتهای خود رو کرده و راهحلها را در درون کشور خود جستجو کنیم. و اینکه چگونه با کاهش درآمدهای نفتی، اتفاقات خوبی در فرهنگ اقتصادیمان افتاد و نویدبخش تغییر ساختار نظام اقتصادی ما به سمت ظهور یک اقتصاد خلاق، شفاف و شکوفا شد. در قصه برجام، این برای چندمین بار بود که طرف امریکایی و اروپایی زیر قول و قرارها و تعهدات خود میزد و باقیمانده خوشبینان به خود در ایران را دلسرد ساخته و عمق دشمنی خود با ملت ایران را آشکار میکرد.
کمک آمریکای ترامپ به جمهوری اسلامی، فقط محدود به شفاف کردن حقیقت میزان خصومت ایالات متحده با ملت ما نیست. در دوران ترامپ، کلاً جهان شاهد یک آمریکای شفافتر است. آمریکایی که ظاهر بیرونیاش با حقیقت دروناش همخوانی بیشتری نشان میدهد. ظاهری که کمتر از گذشته خود را پشت شعارهای عوامفریبانهای چون دموکراسی، حقوقبشر، مداخله بشردوستانه، احترام به قواعد بینالملل و ... پنهان میکند. چه آنکه ترامپ از همان ابتدا آشکار نموده که وقتی پای پول و منافع (کوتاه مدت) آمریکایی در میان باشد، وقتش را برای فریب افکار عمومی تلف نمیکند. در آن صورت، نه قواعد و معاهدههای بینالمللی (برجام، معاهده اقلیمی پاریس، نفتا، ترانس پسفیک و ...) برایش اهمیتی دارد، نه حقوق بشر در فلسطین و یمن و ... و نه وضعیت دموکراسی و آزادی در دیکتاتوریهای متحدش.
ترامپ نه تنها چهره بدون روتوش آمریکا را بهتر به جهان نشان داد، کمک کرد ذات حقیقی حلقه اول از متحدانش نیز برای ملتهای جهان بیش از پیش آشکار شود. این دولت ترامپ بود که به نتانیاهو و محمد بن سلمان میدان داد تا حقیقت چهره اسراییل و سعودی را به مردم جهان بنمایانند. در پرتو حمایتهای بیدریغ ترامپ بود که بن سلمان به خود جرأت داد با کشتن زنان و کودکان در بازار و مدرسه و با ایجاد قحطی و گرسنگی بر آتش جنگ در یمن بدمد، خبرنگار روزنامه واشنگتن پست (جمال خاشقچی) را سلاخی کرده و نخست وزیر یک دولت مستقل (سعد الدین حریری) را به گروگان بگیرد. همین حمایتها، اسراییلیها را تشویق کرد قدس را پایتخت اعلام کنند، شهرکسازیهایشان را گسترش دهند، جولان را رسما به سرزمینهای اشغالی ملحق نمایند و معامله سخیف قرن را پیشنهاد کنند. سرآخر هم نتانیاهو را به حجمی از وقاحت رساند که بخش بزرگی از زمینهای فلسطینی کرانه باختری را در قباله نخستوزیری مجددش بزند. جبهه حق، چند دهه باید تلاش میکرد به منتقدان و مخالفانش ذات حقیقی این دوگانه صهیونیسم-وهابیت را بشناساند. جز این است که 4 دهه در بوق و کرنا میکردند که جمهوری اسلامی مانع تلاشها برای صلح و آشتی بین اسراییل و فلسطین است؟ جز این است که میگفتند وقتی خود فلسطینیها (جنبش فتح و محمود عباس) میخواهند صلح کنند چرا جمهوری اسلامی کاسه داغتر از آش شده؟ اکنون بیایند حال و روز محمود عباس و حزبش را ببینند. اکنون ببینند که کدام طرف حقایق منطقه را بهتر میدیده، افراد و گروهها را بهتر میشناخته و آینده حوادث را بهتر پیشبینی میکرده است؟ چهره اسراییل و نتانیاهو آنقدر پلید شده که حتی رفقای پیشین اروپایی نیز از تماس با وی، اکراه دارند و روزی نیست که اقدامات اسراییل را محکوم نکنند. محمد بن سلمان و عادل الجبریش هم که تا چندی پیش نقل هر محفل و مجلس رسانهای در غرب بودند و به خیال خام خود کمپین تبلیغاتی علیه ایران را رهبری میکردند، یکسالی است به محاق رفتهاند. وضعیت به مرحلهای رسیده است که دیگر حتی اصلاحات غربپسند بن سلمان یا سند تحول 2030 اش هم چنگی به دل مخاطب غربی نمیزند.
بعد از مسئله روشن نمودن چهره حقیقی آمریکا، به نظر میرسد این گرایش سیاست خارجی دولت ترامپ به رویکرد انزواگرا است که مسیر جمهوری اسلامی را در تحقق اهدافش هموارتر نموده است. ابرقدرت ایالات متحده سالهای زیادی است که با یک دوراهی دو سر باخت مواجه است. دو راهی بینالمللگرایی و انزواگرایی. تا پیش از جنگهای جهانی، دور نگه داشتن ایالات متحده از تلاطم کشمکشها و بحرانهای جهانی، رمز موفقیتی بود که سبب شد در آنسوی اقیانوسها، آمریکا به تدریج رشد کند و به یک قدرت بزرگ تبدیل شود. پس از آن اما، اقتضائات جدیدی مطرح شد. نیاز بود آمریکا از انزوای خودخواسته خارج شود تا بتواند به عنوان هژمون نوظهور جای بریتانیای کبیر! را بگیرد. از اینجا، این رویکرد بینالمللگراست که آمریکا را در جایگاه یک ابرقدرت مینشاند. در جایگاه یک مداخلهگر بزرگ که خود را همهکاره جهان میپندارد و در ریز و درشت مسائل آن، در هر گوشه از کره خاکی، مداخله (سیاسی، اقتصادی، امنیتی یا نظامی) میکند. اکنون اما هر دو این راهبردهای کلان، بلای جان آمریکا شدهاند. بینالمللگرایی دوره بوش و اوباما، با تحمیل هزینههای کلان اقتصاد و سیاسی به آن (بویژه در جنگهای عراق، افغانستان، سوریه و لیبی)، زنگ خطر را برای لرزان شدن پایههای قدرتش به صدا درآورده است. همین مسئله دولت جدید آمریکا را واداشته تا هم با رویکردی انزواگرا کمی دست و پای خود را از دور و اطراف جهان جمع کند و هم به جای ایفای نقش یک پلیس، برای جبران هزینههایش در لباس یک قلدر باجگیر درآید. قلدری که هم با اولدروم بولدورم و زدن زیر قراردادها و تعهداتش باج میگیرد و هم به بهانه تامین امنیت، رفقایش را سرکیسه میکند. اما مسئله اینست که رویکرد شبهانزواگرای کنونی اگر مشکلاتش بیشتر از رویکرد قبلی باشد کمتر نیست. شاید آقای ترامپ و تیمش متوجه این معنا نیستند که بزرگ بودن آمریکا روی دیگر سکه مداخلهگر بودن آنست. از زمان هژمونی پرتغال و اسپانیا تا کنون، هیچ ابرقدرت بودنی بدون مداخله و استیلا (مستقیم یا غیرمستقیم) بر سایر نقاط جهان امکانپذیر نبوده است. بدون چپاول ملتها (چه در شیوههای عریان قدیمیاش و چه با شیوههای پنهان و پیچیده کنونی)، هیچ ابرقدرتی ثروت لازم برای تداوم استیلایش بر جهان را بدست نیاورده است. فقط به عنوان یک نمونه توجه کنید که بدون حضور و نقشآفرینی دائم آمریکا در منطقه غرب آسیا، هم تداوم جریان دلارهای نفتی (چه در قالب خریدهای تسلیحاتی و غیرتسلیحاتی و چه در قابل سرمایهگذاریهای اقتصادی) به سمت آمریکا غیرممکن به نظر میرسد و هم تداوم استیلای دلار به عنوان یک ارز مرجع برای خرید کالاهای استراتژیکی چون نفت. حالا اگر آمریکا فقط بخواهد سعودیها را بدوشد و میلیاردها دلار سلاحهایی به آنها بفروشد که از پس کمتر از یک میلیون دلار پهپاد و موشک یمنی برنیایند و با به باد دادن امنیت تأسیسات نفتی "بقیق" و "خریص"، روزانه حدود 400 میلیون دلار خسارت بر دست سعودیها بگذارند این البته در کوتاه مدت شاید بیزینس موفقی به نظر برسد و میلیاردها دلار به جیب آمریکاییها سرازیر کند اما در بلند مدت احتمالا دارایی بسیار بزرگتری را دود میکند و آن چیزی نیست جز اعتبار آمریکا.
رویکرد انزواگرای دولت ترامپ را شاید بتوان در قالبی بزرگتر تحلیل نمود و آن نگاه کوتاهمدت تیم ترامپ به منافع آمریکاست. تحلیلگرانی که برای ترامپ دست میزدند که با نبوغ سیاسی خاصی! در حال تلکه کردن دولتهای دیگر و ثروتمند کردن ایالات متحده است احتمالا نمیدانند بزرگترین دارایی آمریکا نه حجم دلارهایش که اعتبار آن برای متحدانش و پرستیژ آمریکا نزد افکار عمومی جهان است. همان چیزی که از آن به عنوان قدرت نرم این ابرقدرت یاد میشود. قاعدتاً تنگناهای اقتصادی نبایستی دولتی که داعیهدار رهبری جهانیست را مجبور به نادیده گرفتن منافع بلندمدتش کند. بعید میدانم اوباما و بوش اینقدر هوش سیاسی نداشتهاند که به روشهای سخیف و دمدستی ترامپ برای تولید ثروت دست بزنند. نادیده گرفتن قراردادهای قبلی و معاهدات بینالمللی، زدن زیر میز بازی عرف بینالملل و باج خواهی از دوست و دشمن با قلدری، روشهایی نیست که تداوم رهبری ایالات متحده بر متحدانش را تضمین کند. وقتی اوباما برجام را بزرگترین دستاورد دولتش میداند یعنی میداند تحریم سلاح قدرتمندی است که استفاده بیش از حد، تیغ آن را کند میکند و میداند که هرگز نباید یکی از ارکان قدرت آمریکا یعنی استیلای دلار را بخاطر مشتی تحریم به خطر اندازد. حالا اگر دولت ترامپ چنین نگاه بلندمدتی ندارد، به معنای آنست که راهحلهای بهتری سراغ دارد؟ بعید میدانم. در نتیجه زیادهروی آمریکا در استفاده از ابزار تحریم، هر روز که میگذرد کشورهای بیشتری به فکر استقلال از نظام مالی و اعتباری ایالات متحده میافتند. پیمانهای دوجانبه پولی بیشتری بسته میشود، شبکههای ارتباط مالی جدیدی خلق میشود و قطبهای اقتصادی نوظهوری مستقل از نقشآفرینی آنها تشکیل میگردد. به این ترتیب، هرقدر از مشتریان دلار کم میشود قاعدتاً تلاشهای آمریکا برای پوشاندن ضعفهای اقتصادیش از طریق استیلای دلار، تضعیف میگردد. مشخص است که تضعیف اعتبار و اقتصاد آمریکا سویه دیگری نیز دارد و آن افزایش قدرت جمهوری اسلامی است.
نگاه کوتاهمدت به منافع و سیاست، یک ویژگی مهم از شخصیت ترامپ است که به دولت وی نیز تسری یافته است. این حجم از دروغگویی، تناقضگویی، باندبازی، باجخواهی و ترجیح منافع شخصی در رفتارهای ترامپ، از همین خصیصه وی سرچشمه میگیرد. رفتارهایی که پایههای دولتش را لرزان کرده و خودش را به سوی استیضاح میکشد. تسری همین رفتارها به دولت، سیاست خارجی آمریکا را متناقض، مبهم و سردرگم نموده و دوستان و متحدانش را پریشان یا دلسرد کرده است. همه اینها یعنی افول یک هژمون شرور سرعت گرفته است.