تاریخ انتشارسه شنبه ۲ مهر ۱۳۹۸ - ۱۲:۴۰
کد مطلب : ۴۰۴۰۴۱
شهیدان یعقوب علی حاج نوروزی، محمود فلاح زاده، رضا حیدری، فاطمه پروین روحی، قدرت اله شمس و سید احمد صافی، در اولین روز از پاییز متولد شدند و پس از خدمت به اسلام وطن، به ملکوتیان پیوستند.
۲
plusresetminus

به گزارش بلاغ،یعقوب علی حاج نوروزی متولد اول مهرماه سال 1339 در مهرآباد است که اولین شهید این شهرستان محسوب شده و راه شهادت را برای دیگر جوانان این دیار کویری باز کرد.

یعقوب علی پس از گذراندن دوره ابتدایی در مهرآباد، برای کار در نانوایی به همراه برادرش به شیراز رفت. بعد از گذشت مدتی جهت شاگردی در جوشکاری و یادگرفتن این حرفه، نانوایی را رها کرد و بعد از چند سال وقتی‌که در کارش استاد شده بود، به زادگاهش بازگشت.
او جوانی با اخلاق بود که علاقه بسیاری هم به نقاشی و شعر داشت. زمان ازدواج که فرا رسید به سنت پیامبر احترام گذاشت و با یکی از دختران فامیل ازدواج کرد و بعدازآن به سربازی رفت. آن‌قدر آرزوی شهادت در سر می‌پروراند که حتی پیش از شروع جنگ هم به مادرش سفارش می‌کرد: «پس از شهادتم برایم زاری و شیون نکنید و همگی با صبر و استقامت خود، مشت محکمی بر دهان دشمنان بکوبید، با هم متّحد باشید و کینه و کدورت‌ها را دور بریزید».
در سال 1359 و پیش از آغاز جنگ به دلیل تحرکات حزب دمکرات و منافقان در منطقه کردستان داوطلبانه به جبهه‌های غرب اعزام شد و در روز 5 اردیبهشت‌ماه براثر درگیری با منافقان براثر اصابت تیر مستقیم به شهادت رسید. درحالی‌که نو داماد شهرمان هنوز از ازدواجش 8 ماه نمی‌گذشت ملکوت نشین شد و خانواده را در غم فراق خویش ماتم‌زده کرد.

شهیدی که هرگز به آرزوی خلبان شدن نرسید
اولین روز از پاییز بستر زمینی شدن فرشته‌هایی بود که جایگاهشان آسمان بود و در نهایت آسمانی شدند. رضا حیدری هم در اولین روز از پاییز سال 1357 در روستای مدوئیه متولد شد و در کودکی هم‌زمان با تحصیل دوشادوش پدر به کشاورزی مشغول شد. دوران راهنمایی را در مدرسه شهد بهشتی گذراند ولی مشقات زندگی وی را از تحصیل در مقاطع بالاتر بازداشت.
در 18 اردیبهشت سال 72 رضا برای انجام خدمت سربازی به عضویت سپاه درآمد و در تاریخ 24 شهریور همان سال راهی منطقه سردشت شد. چندی از خدمت مقدس نگذشته بود که خبر شهادت او به ناگاه قلب پدر و مادر را به درد آورد.
او که آرزوی خلبانی و دفاع از مرزهای هوایی کشور را در دل داشت و علت مشکلات خانواده نتوانست به تحصیل ادامه دهد، راهی ملکوت شد.

شهیدی که ماه مهر شاهد ولادت و شهادتش بود
پاییز سال 1341 در اولین روز خود شاهد میلاد فرزندی از نسل سادات در خانواده سید جلیل صافی بود که سید احمد نام گرفت. احمد پیوسته لبخندی بر لبانش داشت، مهربان و صمیمی، متواضع و سربه‌زیر بود. همیشه مستمندان و محرومان را مدنظر داشت و به‌گونه‌ای ناشناس به یاری‌شان می‌شتافت.
سید احمد مدتی در جهاد سازندگی خدمت کرده و برای ساخت و تعمیر خانه‌های روستائیان کمک می‌کرد. در طی دوره‌ تحصیل همیشه به آموزگاران بی‌تفاوت نسبت به آموزش دانش‌آموزان اعتراض می‌کرد و تا مرحله تأدیب آن‌ها هم همت می‌گماشت.
او با صمیمی‌ترین دوست خود یعنی جعفر پوراکبری برای شرکت در تظاهرات به تهران می‌رفت و در کنار دوستانش که اکثراً نیز به شهادت رسیدند، برای سربلندی و پیروزی ایران از هیچ کوششی دریغ نمی‌کردند.
سید احمد در نهایت پنجمین روز از مهرماه سال 60 در سن 19 سالگی و در منطقه فیاضیه آبادان به شهادت رسید.

 
عکس دو کودکی که هرگز به دست پدر نرسید/ گیرنده به شهادت رسیده است
شهید محمود فلاح زاده نیز در اول مهر سال 1333 متولد و در 7 سالگی برای کسب علم راهی مدرسه خواجه نصیر شد. محمود به نماز و روزه و دیگر فرایض خیلی اهمیت می‌داد و در ماه رمضان حضور در مسجد را وظیفه اصلی خود می‌دانست.
اولین شغلی که محمود به آن روی آورد بنایی بود ولی بعد از مدتی با برادران خود کابینت سازی راه انداختند و در این کار یک استادکار تمام بود. با پیروزی انقلاب و با توجه به روحیه انقلابی و اسلامی که در وجودش بود به کسوت پاسداری درآمد تا بتواند در این لباس مقدس، خدمتی فراگیر به هم‌میهنانش داشته باشد.
محمود 22 ساله بود که با دختر ازدواج کرد که ثمره آن دو فرزند بود. در یکی از نامه‌هایش به خانواده چنین نوشت: الان که در حال نوشتن نامه برای شما هستم انگار دارم رو در رو با شما صحبت می‌کنم، انگار در جمع شما هستم، به خدای بزرگ قسم بعد از جریان فوت مادر گران‌قدرمان هر وقت یک روز از ابرکوه خارج می‌شدم، دلم برای همه تنگ می‌شد و سعی می‌کردم هر چه زودتر برگردم و به جمع شما بپیوندم. ولی حالا نه تنها دل‌تنگ نیستم بلکه هر روز از روز قبل خوشحال‌تر و سرحال‌ترم.
ساعت 9 صبح روز 15 شهریور سال 60 درحالی‌که به زودی سومین فرزندش پا به عرصه وجود می‌گذاشت برای اولین بار به جبهه اعزام شد. 15 روز از اعزام می‌گذشت که نامه‌ای برای خانواده درخواست عکس فرزندانش را کرده بود. خانواده عکس دو دلبند را گرفته و پست کردند ولی نامه برگشت داده شده و بر روی پاک نوشته شده بود: گیرنده به شهادت رسیده است.
محمود فلاح زاده در پنجم مهرماهی که روزی در شاهد تولدش بود، در محور آبادان - فیاضیه در عملیات ثامن‌الائمه به شهادت رسید.

 
بانوی شهیدی که در کنار کعبه به آرزوی شهادت خود رسید
شهیده فاطمه پروین روحی در اول مهر سال 1335 دیده بر جهان گشود و تا کلاس پنجم تحصیل علم را ادامه داد. پس از ازدواجش شغل خیاطی را انتخاب نمود و مواقع بیکاری خود را بیشتر به مطالعه می‌گذراند. او همیشه می‌گفت آرزوی شهادت دارم اما نمی‌توانم به جبهه بروم. آیا اگر خدا بخواهد که مرا به این آرزو برساند چگونه شهید می‌شوم که نمی‌توانم در میدان جنگ باشم.
همیشه در فکر مستضعفین و مستمندان بود و دسترنج خیاطی خود را به این کار اختصاص می‌داد و هر چه از این راه پیدا می‌کرد در راه مستمندان انفاق می‌نمود. اغلب از فقرای مریض عیادت می‌کرد که شاید بستگان خود آن مریض اطلاع نداشتند. منزلشان را نظافت می‌کرد و اگر زن بودند آن‌ها را استحمام کرده حتی موهایشان را شانه می‌زد.
در هر شهر و برزنی می‌رفتیم به سازمان انتقال خون مراجعه کرده و خون می‌داد و می‌گفت حالا که امکان حضور در جبهه را ندارم پشت جبهه خون می‌دهم. به هر طریق که می‌توانست در راه انقلاب اسلامی‌ و پشتیبانی از جنگ تحمیلی کمک می‌کرد و مدتی هم در هلال‌احمر کمک کرد.
همسر این شهیده می‌گوید: در سفر اولی که با هم به مکه مشرف شدیم جلوی شعب ابوطالب به من گفت می‌دانی از خداوند چه می‌خواهم: که اولاً یک‌بار دیگر از دسترنج خود به مکه بیایم و ثانیاً در اینجا شهید شوم، که به هر دو آرزوی خودش هم رسید.
او در سرزمین امن الهی آیه برائت را عاشقانه خواند و با وجودی که به اظهار کسانی که حاضر بودند امکان فرار داشت؛ اما به‌هیچ‌وجه اقدام به این کار نکرد. زیرا وظیفه خود می‌دانست تا آخرین لحظه حضور مثبت داشته باشد و بالاخره در آن سرزمین مقدس به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر و حقانیت قرآن اسلام این بار با خون شهادت داد.

 
نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست، آنچه استاد ازل گفت بکن، آن کردم
آخرین شهید متولد اول مهرماه قدرت اله شمس اسفندآبادی است که در سال 1347 متولد شد. اخلاق بسیار خوبی داشت و از همان روزها از بی‌عدالتی‌ها و بی‌حرمتی‌ها ناراحت بود. با وجود مشکلات مالی در نهایت صداقت و نجابت فداکاری می‌کرد.
او تا کلاس سوم ابتدایی درس ‌خواند و توانست معلمان و اولیاء مدرسه را مجذوب اخلاق خوب و درس خود سازد. تمام‌وقت خود را همراه پدر کار می‌کرد و در مسجد فعالیت داشت. از همان روزی که به فرمان امام (ره) بسیج شکل گرفت ثبت‌نام نمود و با جان‌ودل همراهی می‌کرد و بسیار خستگی‌ناپذیر بود.
وقتی جنگ آغاز شد قدرت اله از شهادت دوستانش بسیار آزرده‌خاطر شده و تصمیم گرفت راهی نبرد با دشمن شود و همیشه می‌گفت: نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست/ آنچه استاد ازل گفت بکن، آن کردم
برای مرتبه دوم به جبهه اعزام شد تا اینکه جنگ و نبرد به شلمچه رسید و این جوان فداکار و مخلص حضوری فعال داشت و دلاورانه می‌جنگید.
در دهمین روز از یازدهمین ماه سال 65 در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید اما جنازه‌اش مدت 8 سال در دیار غربت ماند. بعد از جستجو‌های فراوان جسد مطهرش پیدا شد و در میان استقبال مردم در جوار دیگر دوستانش در قطعه شهدای اسفندآباد به خاک سپرده شد.
 
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

فقـر و غنــا در اسلام
چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۰
خشم؛ پسندیده یا ناپسند؟
دوشنبه ۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۳:۵۷
دولت و مجلس زمینه‌ساز رفع موانع تولید شوند
چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۶:۴۹
پایبندی بانوان به اجرای قانون حجاب و عفاف
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۶:۵۵
سپاه در خدمت‌رسانی به مردم پرچم‌داری می‌کند
پرستاران سر دو راهی خانه‌نشینی و تغییر شغل
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۲۳
آنچه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری
يکشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۷
وعده صادق، ضربه پشیمان‌کننده و پیشگیرانه
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴