شکنجه، کابوس و ترس در اتاق مثلثی/ برای هر کاری ما را با شلاق میزدند/ گفتن خبر شهادت دوستانم مسئولیت سنگینی برای من بود
به گزارش
بلاغ به نقل از
جویباران، انقلاب اسلامی ایران در سال 57 به پیروزی رسید ولی چشیدن شهد شیرین آن شاید بسیار کوتاه بود زیرا صدام با حمایت بیش از 40 کشور جهان ایران را به جنگ طلبید و نگذاشت این انقلاب نفسی تازه و داغ شهیدان انقلاب التیام پیدا کند که دوباره جوانان و مردان و زنان غیور ما برای دفاع از سرزمین مادری خود به خاک و خون کشیده شدند.
مجید رحمانی بسیجی 16 ساله جویباری که در دهه 60 اشتیاق وصفنشدنی در خود احساس کرد که باید به کمک برادران و خواهران خود در برابر صدام بشتابد. او که بعد از فرمایشات امام خمینی(ره) دیگر شکی برایش باقی نمانده بود بارها تلاش کرد به جبهه اعزام شود ولی به دلیل سن کم این امر میسر نشد اما بالاخره توانست در سال 62 جواز حضور در مراحل آموزشی این نبرد را دریافت کند.
او بااستعداد و اشتیاق بی وصف، تمام مراحل آموزشی را با درجه عالی طی میکند و به آرزوی دیرینه خود یعنی حضور در جبهه حق علیه باطل را میرسد.
مجید درباره اولین عملیات خود میگوید: برای عملیات والفجر 4، گردان صاحبالزمان(عج) و گردان مسلم بن عقیل باید در عملیات ایذایی معبری پر از مین را که در منطقه کوهستانی مرز مهران و عراق بود را خنثی میکردند و من هم در گردان صاحبالزمان(عج) به همراه سردار شهید صابریان و تعدادی دیگر از همشهریان و هم استانی حضور داشتم، که برخی از مینها دوطبقه بودند و بچهها از این موضوع بیاطلاع بودند یعنی بعد از خنثی شدن اولین مین، دومی عمل میکرد و بسیاری در این معبر شهید شدند.
وی افزود: متأسفانه این عملیات با تک دشمن روبرو شد و نتوانستیم از این معبر عبور کنیم و من هم براثر اصابت خمپاره از ناحیه پا مجروح شدم؛ درنهایت در سوم اسفند 62 و در ساعت 7:30 صبح به دست عراقیها اسیر شدیم.
این آزاده جویباری بابیان اینکه زخمی بودم ولی عراقیها بهشدت کتکم میزدند اظهار کرد: بیهوش شده بودم و فقط ضربههای شلاق عراقیها به بدنم بهصورت شوکی بیدار میشدم و دوباره بیهوش میشدم، وقتی به هوش آمدم در اردوگاه الاماره حضور داشتیم و بعد ما را به بغداد بردند و حدود 70 نفر از بچههای ما را در یک اتاق مثلثی جای دادند که در این اتاق چند زندانی کرد و عربزبان نیز حضور داشتند که بعداً فهمیدیم برای جاسوسی در آنجا حضور دارند.
رحمانی خاطرنشان کرد: اتاق مثلثی بسیار وحشتناک و کابوسی برای ما بود زیرا عراقیها رزمندگان را بهشدت میزدند و برای اینکه راحتتر همه را بزنند آنها را در گوشه از این اتاق مثلثی میبردند و همه را به فجیعترین وضع ممکن شکنجه میدادند.
وی به حضور خود در اتاق استخباریه عراق اشاره و عنوان کرد: روزی من را که کوچکتر از همه بودم به اتاق بازجویی بردند و از من سؤال کردند که از کدام گردان هستی؟ من هم گفتم گردان صاحبالزمان(عج) که ناگهان ترس عجیبی در چشم مأمور دیدم که زیر لب کلمه" یا صاحبالزمان" را تکرار میکند؛ بعد از من پرسید سرباز هستی یا بسیجی؟ من هم گفتم سرباز (زیرا اگر میگفتم بسیجی برخورد شدیدی میکردند) ولی چون ازلحاظ فیزیکی و چهرهام به سن سربازی نمیخورد آنها فهمیدند و سیلی به من زدند که از حال رفتم.
این آزاده جویباری بیان کرد: بعدازآن ما را در داخل قفسهایی گذاشتند و در طول اسارت در داخل آن قفسها بودیم.
رحمانی بابیان اینکه اولین بار تصویر سردار شهید احمد کاظمی را در دوران اسارت دیدم گفت: روزی عراقیها اسرا را بهصف کردند و به همه یک عکس را نشان دادند که ببینند کسی این عکس را میشناسد یا نه؛ کسی حرفی نزد و بعد از رفتن عراقیها از دوستانم پرسیدم این عکس چه کسی بود و گفتند عکس سردار احمد کاظمی که آنها میخواستند ببیند پس از عملیات خیبر او زنده است یا اینکه شهید شد.
وی به شرایط سخت اسارت اشاره و تصریح کرد: شرایط ما از همه لحاظ بسیار سخت و دشوار بود مسئله تغذیه و بهداشت و درمانی که میتوانیم بگوییم تعطیل بود؛ حتی برای رفتن به سرویس بهداشتی نیز باید کتک میخوردیم!
آزاده 16 ساله دوران دفاع مقدس میگوید هیچ امیدی به آزادی و رها شدن از این قفس نداشتیم و فقط توکل ما به خدا و ایمان به او بود که ما را زنده نگه داشت چون شرایط بهشدت سخت بود.
رحمانی به شنیدن خبر پایان جنگ اشاره و عنوان کرد: متوجه شدیم که قطعنامه 598 توسط ایران و عراق امضاشده است و جنگ پایانیافته است و طبق آن قرار بود روزی هزار اسیر بین دو کشور تبادل شود ولی ما امید چندانی به آزادی نداشتیم تا اینکه 2 سال بعدازاین قطعنامه مأمور عراقی به ما خبر داد که فردا آزاد میشوید، اول همه مات و مبهوت به هم نگاه میکردند و کسی باور نمیکرد تا اینکه صحت خبر به ما ثابت شد، شاید باورش برای خیلیها سخت باشد ولی من زیاد خوشحال نبودم زیرا بعد از آزادی باید جواب خانوادههای همرزمان شهیدم را میدادم و این مسئولیت سنگینی بود که بر دوش خود احساس میکردم.
وی تصریح کرد: بالاخره در کمال ناباوری، دوم اسفند 69 وارد خاک ایران شدیم و سجده و نماز شکر بهجا آوردیم و راهی شدیم، برای انجام آزمایشهای پزشکی و اطمینان از سلامت جسمی چند روزی در تهران در قرنطینه بودیم و بعد از گرفتن تأییدیه به دیدار آیتالله خامنهای رهبر عزیز رفتیم که یکی از بهترین روزهای زندگی من در طول این چند سال بود.
این آزاده جویباری به ماجرای جالب بازگشت خود به استان مازندران اشاره و عنوان کرد: اسرا برای رفتن به استان خود باید طبق برنامه و با هماهنگی مسئولان استانی و استقبال عمومی برمیگشتند ولی چند نفر از آزادههای مازندرانی تحمل و طاقت این تشریفات اداری را نداشتند و خودشان یک مینیبوس کرایه کردند و به سمت شمال حرکت کردند و هر کس در شهر خود پیاده شد؛ من و یکی از دوستانم در قائمشهر پیاده شدیم و قرار شد به سپاه این شهرستان برویم و ابتدا آنها به خانوادهها اطلاع دهند و بعد ما برویم زیرا هیچیک از خانوادهها خبر نداشت که ما آزاد شدیم و ممکن بود دیدن ما بهصورت ناگهانی اتفاق بدی را برای آنها رقم بزند به همین خاطر وارد سپاه قائمشهر شدیم و آنها پس از فهمیدن این موضوع، همه آزادههایی که در شهرهای مختلف پیاده شدند را جمع کردند و فردای آن روز با استقبال عمومی مردم راهی شهرستان جویبار شدم و مردم جویبار نیز استقبال بینظیری را انجام دادند که شرمنده آنها شدم.
رحمانی افزود: با توجه به اینکه سالیان زیادی را نبودم خیلی از دوستانم را نمیشناختم زیرا 16 ساله بودم که اسیر شدم و حدود 7 سال در اسارت بود و چهره خیلیها تغییر کرده بود و مدتی در حال آشنایی با دوستان و بستگان بودم.
وی در پایان گفت: من در سن کمی وارد جبهه شدم و به اسارت درآمدم البته پشیمان نیستم زیرا آن زمان به ندای رهبرم لبیک گفتم و الان هم اگر رهبرم حکم دهد اطاعت میکنم و جوانان امروزی را نیز سفارش میکنم از رهبر و ولیفقیه خود اطاعت کند زیرا ستون کشور بر این پایه استوار است و دشمنان به دنبال تخریب این ستون هستند و ما نباید بگذاریم چنین توطئهای را عملی کنند.