جواد برادرم برایم تعریف کرد که روزی همراه دایی آقارضا ناهار خانه جلال بودیم. جلال از دایی پرسید از آیت الله خمینی چه خبر دارید؟ دایی جان گفتند: دوستانی از ترکیه آمدهاند و ایشان را دیدهاند. جلال گفت: من پس از شنیدن نطق ایشان درباره کاپیتولاسیون احساس کردم باید ایشان را ببینم. به قم و خانة ایشان رفتم. در خانه ایشان کتاب غربزدگی خود را کنار دستشان دیدم. گفتم شما هم این خزعبلات مرا میخوانید؟ با نگاهی به من پرسیدند شما آقای آلاحمد هستید؟ گفتم: بله. گفتند: آنچه ما باید بگوییم، شما گفتهاید.
جلال گفت من حتی دست پدرم را هم نبوسیده بودم، اما دست ایشان را بوسیدم.[1]
[1]- اقلیم خاطرات، خاطرات فاطمه طباطبایی (همسر سیداحمد خمینی)، تهران، پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی، 1390، ص 189.