وقتی نظارت کمرنگ شد
سرخوردگی گروه زیادی از عدم دریافت حمایت از سوی مسئولین مربوطه و عدم تقسیم و تخصیص مساوی امکانات سالن های اصلی نمایشی موجود تا آن زمان؛ همه و همه این موارد به تدریج باعث رونق گرفتن سالن های نوپا شد و در نتیجه باعث شد تا تعداد اجراها بطور تصاعدی بالا رفت و بالطبع حساسیتی که در مورد محتوا و فرم هنری اجراهای مختلف، وجود داشت به نوعی رنگ باختند و تاترهای غیرحرفهایتر و کممحتوا تر نیز به این قصرهای مجلل راه یافتند. حداقل در ماه های ابتدایی ورود این سالن ها به چرخه تاتر کشور و استقبال قابل توجه و البته جالب توجه از سوی مخاطبینی که چندان با تاتر آشنا نبودند؛ به این صورت بود که در سالن انتظار گویی مهمانی بزرگی برپا بود و حضور گرم مهمانان به تدریج به دیدن نمایشی هم در حاشیه آن مهمانی منجر می شد.
بالوپر دادن به تئاترهای مبتذل
مخاطب حرفهای تاتر در ابتدای این تغییرات دچار سردرگمی و استیصال شده و نمی دانست دیگر به چه اعتماد کند؛ چون حتی نام وپیشینه کارگردان و دیگر عوامل هم تضمینی برای دیدن تاتری حرفه ای و هنری و جدی محسوب نمیشد. قهوه خانه زری خانم و پری خانم که روزگاری مخصوص تاترهایی نظیر گلریز و بولیگ عبدو بودند و مخاطب خاص خودشان را هم داشتند راهشان به سالن های حرفه ای تاتر باز شد؛ البته به اقتضای مکان اسامیشان نیز اندکی تغییر پیدا کرد. با این احوال آن نوع تاتر که بدون هیچ ادعایی قصد خنداندن مخاطب خاص خودش را دارد به مراتب شریف تر است از تاترهایی که با پز و ادای روشنفکری و ادعاهای واهی با سوادی، کارهای به شدت ضعیف تری حتی در مقایسه با آن کمدی های عامیانه به خورد مخاطبشان می دهند.
آغاز سقوط
تعداد تماشاگران تاتر در فاصله زمانی کمی خیلی بیشتراز گذشته شد و بالطبع این افزایش با تفاوت سلیقه ایشان نیز همراه بود و دیگر همان گروه خاص و مختصر سابق نبودند که به داشتهها قناعت کنند و این گروه تازه به تاتر رسیده؛ امیال و خواسته های خودش را به تاتر تحمیل کردند. آنچه بعد از گذشت چند سال شاهدش هستیم چیزی نیست به جز این که آنها آشکارا تا حدود زیادی موفق بودند و باعث نحیف تر شدن هنر تاتر نسبت به قبل شدند. وقتی کارگردان های باسوادتر تاتر دیدند که استقبال از تاترهایشان روز به روز کمتر می شود؛ پس آنها مواضعشان را تعدیل کردند و به جای یک قدم چندین و چند قدم به خواسته مخاطبین احتمالی نزدیکتر شدند و ناگفته پیداست که این آغاز سقوط یک هنرمند است که وظیفه اصلیش که خلق ونمایش یک اثر هنری و به وسیله آن ارتقا بخشیدن سطح فرهنگی جامعه است، را به هر دلیلی از یاد ببرد.
چهرههای بیحوصله
البته این عارضه فقط گریبان نمایشنامه نویس و کارگردان را نگرفت؛ بلکه بازیگری هم که دید کارهایش دیده نمی شود؛ دلسرد شد و به تعبیر همانها، انرژیش را حرام نکرد ولی این ذخیره انرژی در نهایت برای فردی که امضایش را روی اجرایش می گذارد؛ در دراز مدت به هیچ وجه ارزان تمام نمیشود. متاسفانه نمونه هایش را بسیار می توان دید؛ مثال بازیگری که قبل از معروفیت واقعا برای نقش هایش زحمت میکشید و طعم خوش اجراهای سال های گذشتهاش هنوز در خاطر مخاطبین حرفه ای تاتر باقی مانده است؛ همین امروز با چهار اجرای پشت سر هم در دو نمایش مختلف به جایی رسیده که حتی بازی ساده هم برایش سخت شده است. چرا؟ چون می داند چهره شده است و مخاطب همین که او را مقابل خود ببیند کافی است؛ اما او اگر فقط کمی باهوش بود به ماندگار شدن فکر می کرد و با مرور ساده بر زندگی حرفهای چند بازیگر ماندگار درمیافت که راز ماندگاری صرف انرژی و تلاش زیاد است. خاک صحنهخوردن و عرق ریختن برای اجرای درست نقش درکنار کمی شانس در انتخاب نقش های درست همه و همه برای ماندگاری لازمند و البته بیش از هرچیزی با آن ذخیره انرژی در تضادهستند. ناگفته پیداست که حفظ رتبه هنری که با سختی یا حتی با شانس کسب شده؛ کار ساده ای نیست و تلاش زیادی را می طلبد.
**جمشید رضایی