گزارشی از زندگی شهید «محمدعلی ابراهیم‌زاده»

شهید بابلسری که مادرش خواب شهادت او را دید

تاریخ انتشاريکشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۳
کد مطلب : ۱۹۹۳۹۰
نوجوانی پرجنب و جوش، مهربان و سخت‌کوش بود. برای آرمان‌هایی بزرگ تلاش می کرد. با مشکلات پیش رویش همانند صحنه نبرد می‌جنگید. کار می‌کرد و درس می‌خواند و به خانواده‌اش کمک می‌کرد.
۰
plusresetminus
به گزارش بلاغ به نقل از مشهدسر، شهید محمدعلی ابراهیم‌زاده در سال 1346 در یک خانواده متوسط و مذهبی در روستای کیخامحله از توابع شهرستان بابلسر دیده به جهان گشود.

 

نامش را پدر به عشق محمد(ص) و به حرمت علی(ع)، محمدعلی نامید.

 

نوجوانی پرجنب و جوش، مهربان و سخت‌کوش بود. برای آرمان‌هایی بزرگ تلاش می کرد. با مشکلات پیش رویش همانند صحنه نبرد می‌جنگید. کار می‌کرد و درس می‌خواند و به خانواده‌اش کمک می‌کرد.

 

او تا مقطع دوم دبیرستان به تحصیل پرداخت. وی علاقمند به خانواده، غم‌خواری برای مادر، همدمی برای پدر و ناصحی برای خواهر و برادر بود. آرام و مهربان، زیبا اندیش، متواضع و اجتماعی بود. او همیشه انتظار داشت تا تمامی فرزندان به پدر و مادر احترام بگذارند و با صدای بلند با آنها سخن نگویند. برای حفظ این علایق اسماعیل‌وار به قربانگاه رفت. هنوز گِل‌های زمین کشاورزی در زیر ناخن‌هایش خشک نشده بود که اسلحه به دست گرفته بود و وارد تاریخ شد.

 

علاقه شدید او به به امام و ائمه اطهار نمی‌گذاشت وحشتی در او رخنه کند. این بود که او را به جلو هدایت می‌کرد.

 

او رفت و در تیرماه سال 1366 با دو تیر مستقیم دشمن شهید شد و هشت روز بعد از شهادت با برگزاری مراسمی باشکوه در گلزار شهدای کیخامحله در خاک آرام گرفت.

 

 

فرازهايی از وصیتنامه شهید

 

شهادت می‌دهم محمد پیام‌آور و بنده خداست. او در عصر ظلمت‌ها و ذلت‌ها همچون ستاره‌ای در شب سیاه درخشیدن گرفت و جهان را با تعالیم خویش روشن گردانید.

 

در آغاز بگویم، اگر در راه اسلام به شهادت رسیدم هر کس کوچک‌ترین بدی از من دیده مرا ببخشد و عفو نماید و همواره از خداوند بزرگ برایم طلب آمرزش نماید.

 

پدر و مادر عزیزم؛ شمایی که بیش از نوزده سال برایم رنج و زحمت کشیدید و مرا از طفولیت به اینجا رسانديد، امیدوارم شهادتم شفاعت شما را به دنبال داشته باشد.

 

مادرم؛ همچنان که در کودکیم لحظه‌ای از من جدا نمی‌شدی تا حادثه‌ای برایم رخ ندهد، اکنون که به نزدیک تو می‌آیم مبادا تنهایم بگذاری. هر وقت دلت شکست، از دست روزگار مکدر شد، بر سر مزارم بیا و اشک‌هایت را بر مزارم بریز و عقده‌های دلت را خالی کن.

یادها و خاطره‌ها

 

مادر این شهید بزرگوار تعریف می‌کند: شبی خانمی در خواب پیش من آمد و گفت: که تخت شما به آرامگاه می‌رود. اگر دوست داری بیا به قبرستان برویم. من حرکت کردم. وقتی پشت سرم را نگاه کردم او را ندیدم. ناگهان از خواب بیدار شدم، هنگام اذان بود. فردا ماجرای خواب را برای یکی از همسایه‌ها تعریف کردم. گفت: خیر است. برای فرزندت نامه بفرست. اما همان روز خبر شهادت او را برای من آوردند.

ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

feedback
ملارضائی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام ودرود ورحمت الهی بر شهیدان راه حق
روحش شاد و قرین انبیا باد التماس دعا
عملیات وعده صادق، آغازی بر یک پایان
پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
قرآن و روش‌های تربیتی
چهارشنبه ۲۹ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
۱۹۵ هزار فعال صنفی مازندران در خطر محرومیت
پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۰
بهار نارنج، ظرفیتی که فدای نام و نشان شد
سه شنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۲
حجاب نماد سلامت و توازن
شنبه ۲۵ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴