بلاغ نیوز | پایگاه جامع اطلاع رسانی 4 فروردين 1397 ساعت 8:08 https://www.bloghnews.com/news/357417/موضوع-بهلول-جنید-بغدادی -------------------------------------------------- عنوان : موضوع بهلول و جنید بغدادی چه بود؟ -------------------------------------------------- هر فرد بداند از آموختن آن چیزی که نمی‌داند، ننگ و عار نباید داشت. متن : به گزارش بلاغ، آورده‌اند که شیخ جنید بغدادی به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او می‌رفتند. شیخ از احوال بهلول پرسید. مریدان گفتند او مرید دیوانه‌ای است. شیخ گفت او را طلب کنید و بیاورید که مرا با او کار است.   تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند و شیخ را پیش بهلول بردند. چون شیخ پیش او رفت، دید که خشتی زیر سر نهاده و در مقام حیرت مانده.   شیخ سلام نمود. بهلول جواب او را داد و پرسید کیست؟ گفت من جنید بغدادی‌ام. بهلول گفت: تو ای ابوالقاسم که مردم را ارشاد می‌کنی، آیا آداب غذا خوردن خود را می‌دانی؟. گفت: بسم‌الله می‌گویم و از جلوی خود می‌خورم. لقمه کوچک برمی‌دارم. به طرف راست می‌گذارم. آهسته می‌جوم و به لقمه دیگران نظر نمی‌کنم. در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم. هر لقمه که می‌خورم، الحمدلله می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم.   بهلول برخواست و گفت: تو می‌خواهی مرشد خلق باشی، در صورتی که هنوز آداب غذاخوردن خود را نمی‌دانی و به راه خود رفت. پس مریدان شیخ گفتند: یا شیخ! این مرد دیوانه است. جنید گفت: دیوانه‌ای است که به کار خویشتن هشیار است و سخن راست را از او باید شنید و از عقب بهلول روان شد و گفت مرا با او کار است.   چون بهلول به خرابه‌ای رسید، باز نشست. بهلول باز از او سئوال نمود: تو که آداب غذاخوردن خود را نمی‌دانی، آیا آداب سخن گفتن خود را می‌دانی؟. گفت: سخن به قدر اندازه می‌گویم و بی‌موقع و بی‌حساب نمی‌گویم و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و خلق خدا را به خدا و رسولش دعوت می‌نمایم. چندان سخن نمی‌گویم که مردم از من ملول شوند و دقائق علوم ظاهر و باطن را رعایت می‌کنم پس هرچه تعلق به آداب کلام داشت بیان نمود.   بهلول گفت: چه جای طعام خوردن که سخن گفتن نیز نمی‌دانی. پس برخواست و به راه خود برفت. مرادیان شیخ گفتند: این مرد دیوانه است، تو از دیوانه چه توقع داری. جنید گفت: مرا با او کار است شما نمی‌دانید. باز به دنبال او رفت تا به بهلول رسید. بهلول گفت: تو از من چه می‌خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟.   گفت: آری می‌دانم. چون از نماز عشاء فارغ شوم، داخل جامه خواب می‌گردم. پس آنچه آداب خوابیدن بود، که از بزرگان دین رسیده، بیان نمود.   بهلول گفت: فهمیدم که آداب خوابیدن هم نمی‌دانی. خواست برخیزد، جنید دامنش را گرفت و گفت: ای بهلول من نمی‌دانم تو فربه الی‌الله من را بپاموز.   گفت: تو ادعای دانایی می‌کردی؟. شیخ گف: اکنون به نادانی خود معترف شدم. بهلول گفت: اینها که تو گفتی ، همه فرع است و اصل شام خوردن آن است که لقمه حلال را باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جای آوری، فایده ندارد و سبب تاریکی دل می‌شود و در سخن گفتن باید اول دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن سخن گفتن برای رضای خدا باشد و اگر برای غرضی یا برای امور دنیوی باشد، یا بیهوده و هرزه باشد، به هر عبارت که بگویی، وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیک‌تر باشد و در آداب خوابیدن، اینها که گفتی فرع است. اصل این است که در دل تو بغض و کینه و حسد مسلمانان نباشد. حب دنیا و مال در دل تو نباشد و در ذکر حق باشی تا به خواب روی.   جنید دست بهلول را بوسید و او را دعا کرد و مریدان که حال او را بدیدند که او را دیوانه می‌دانستند، خود را و عمل خود را فراموش کردند و از سر گرفتند. نتیجه آن است که هر فرد بداند از آموختن آن چیزی که نمی‌داند، ننگ و عار نباید داشت؛  چنانچه شیخ جنید از بهلول آداب خوردن، سخن گفتن و خوابیدن را آموخت.