بلاغ نیوز | پایگاه جامع اطلاع رسانی 5 تير 1399 ساعت 12:30 https://www.bloghnews.com/news/429251/دلزنده-حکایت-دلزندگی -------------------------------------------------- عنوان : «دلزنده» و حکایت دلزندگی... -------------------------------------------------- استاد عباس دلزنده از نازک‌کاران چوب همدان است که عشق به کار او را خسته نکرده؛ از ۱۲ سالگی تاکنون که ۶۵ سال دارد عاشقانه و با پای دل خراطی و نازک‌کاری با چوب را برگزیده است، او در صحبت‌هایش گریزی به ساخت جعبه‌ای می‌زند که اشکش را درآورد، جعبه‌ای که برای جشنواره رضوی ساخته بود و به صورت معجزه‌وار همه قطعات آن اندازه می‌شد. متن : به گزارش بلاغ، کارگاهی کوچک که جز صدای اره و برش چوب در آن به گوش نمی‌رسد، خاک‌اره‌هایی که در گوشه‌گوشه‌ کارگاه تلنبار شده و تنه‌های درخت و چوب‌هایی که در صف تبدیل به اثر خلاقانه استاد هستند، همه و همه حکایت از دل‌زندگی است و هنرمندی است که می‌خواهد به آنها جان دهد. استاد عباس دلزنده از نازک‌کاران چوب همدان است که عشق به کار و چوب او را خسته نکرده و از ۱۲ سالگی تاکنون که ۶۵ سال سن دارد عاشقانه و با پای دل خراطی و نازک‌کاری با چوب را برگزیده است. وارد کارگاه که شدم بی‌وقفه برای ادامه صحبت‌ها به طبقه بالا رفتیم، جایی که دیدنش تو را به وجد می‌آورد و ناخوادگاه  محو آثار استاد می‌کند؛ با چوب‌هایی که دنیایی حرف برای گفتن دارند، آثاری که دستگاه‌ها نیز در برابر آنها عاجزند و چنان زیر دست استاد صیقل یافته ‌و شکل گرفته‌اند که تنها می‌توان گفت: دست مریزاد... استاد همانطور که کارهایش را معرفی می‌کند شروع می‌کند: پدرم از ۱۲ سالگی کار مشبک در داخل منزل انجام می‌دادند هرچند معلم خط و نقاشی نیز بودند بنابراین من هم خیلی زود به مشبک علاقمند شدم و به محض اینکه پدرم بیرون می‌رفت با ابزارش بازی می‌کردم و خرابکاری هم داشتم. همانطور که روی صندلی‌اش می‌نشست تا بیشتر بتواند از گذشته برایمان بگوید ادامه می‌دهد: بعد از مدتی با ساختن چیزهایی با چوب همچون اول اسم و اسماءالله شروع به کسب درآمد کردم، حدود ۱۲ سالم بود و ظرف چند ماه توانستم کارهای خوبی انجام دهم به طوری که آن موقع درآمدم دوشادوش آدم بزرگ‌ها پیش می‌رفت و همین موضوع باعث شد کارم را ادامه دهم. استاد می‌گوید در آن زمان یکی از مشکلات انتقال کار و اندیشه بود که اکنون نیز وجود دارد، برخی اساتید دوست نداشتند فوت و فن خود را یاد بدهند که الان هم شاید اینگونه باشد هرچند باز الان وضعیت بهتر شده و عمر بیخودی تلف نمی‌شود. زمان ما اینگونه نبود و همه‌اش همراه با آزمون و خطا پیش رفتیم اما من ادامه دادم و دنبال دکوراسیون‌سازی، رنگ‌آمیزی، خراطی و... رفتم تا اینکه امروز در خراطی حرف برای گفتن دارم ـ این جمله را با اطمینان خاطر می‌گوید ـ بعد هم از علاقه وافر و عاشقانه خود به کارش می‌گوید و ادامه می‌دهد: خیلی به کارم علاقه داشتم بنابراین فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که بالاترین چیزی که در خراطی می‌توان ساخت، ساز است به همین دلیل دنبال ساخت سازهای سنتی رفتم و ابتدا با تنبور شروع کردم هرچند آن موقع یاد گرفتن سخت بود ولی الان بهتر شده است. بنده کارم را با قالب منقلی شروع کردم، قالب منقلی شکل دهنه ساز است و کف داشت که درون آن ذغال و چوب می‌ریختیم؛ حرارت باعث می‌شد چوب خیس شده و شکل بگیرد اما بعدها قالب‌های چدنی و فلزی نیز به میان آمد. با لبخندی بر لب ادامه می‌دهد: از بچگی یادم هست استادی بود که سعادت دیدن او را هم نداشتم، استاد مولا؛ استاد نازک‌کار چوب بود و تمام کارهای او را اروپایی‌ها می‌بردند و قدیمی‌های همدان می‌دانند که بنا به دلایلی که محترم است؛ به کسی کار یاد نمی‌داد اما من با پسر او دوست شدم به طوری که نصف روز در کارگاه خودم بودم و نصف روز را با استاد مهدی می‌گذراندم. به قدری با هم دوست بودیم که تمام چیزهایی که از پدر مرحومش به او رسیده بود در نهایت همه به من رسید از جمله میز کار و رنده و ... بعد هم به میزی را نشان داد، این وسیله چوبی هنوز میز روز دنیاست چراکه همه جای پیچ‌ها و مهره‌ها با دست رنده شده که نشان از تبحر بسیار بالایی دارد. استاد دلزنده می‌گوید: فاصله سنی من و پسر استاد مولا زیاد بود ولی از بس عشق و علاقه دوستی با ایشان داشتم، از نظر کاری نتوانستم فوت و فن زیادی یاد بگیرم اما یاد گرفتم که با دیدن یاد بگیرم و به نوعی استاد من دیدن و نگاه کردن به کار بود. استاد به کارهای خاص خود اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: بعدها دیدم کارهای چوبی زیادی هست بنابراین باید کاری انجام دهم که اکنون موجود نیست مثلا در جعبه‌های مختلف قفل‌های محدودی است و کارایی مناسب ندارند، بنابراین شروع کردم با چوب و فنر قفل ساختم، ۱۴ قفل جورواجور ساخته‌ام به طوری که جعبه‌ای دارم که ۱۲ سال است باز و بسته می‌شود اما صدمه‌ای به آن نرسیده است. همیشه با خودم می‌گویم چوب قشنگ که قشنگ است اما باید کاری کرد که یک اثر چوبی بعد ۸۰۰ سال که از عمرش گذشت به آن درجه زیبایی برسد و جوش‌ها و تنه‌ها با آن سبک و سیاق خودنمایی کند و دنیای زیبایی را در آن دید. استاد معتقد بود که نمی‌شود همه درخت‌های کهن برای ساخت جعبه‌ها از بین برود، بنابراین باید کار می‌کردیم که هم کار زیبا شود و هم لازم نباشد درخت‌های نایاب از بین برود، بنابراین سبکی را گسترده کردم و به شکل‌های مختلف تا حد قابل قبولی انجام دادم و کامل‌اش کردم که معرق منظم نام دارد و همه ابعاد آن یکی است. استاد دلزنده هنر خاتم را یکی از افتخارات ما می‌داند و می‌گوید: از برکت استاد خاتم است که این هنر ماندگار شده، هر چند معرق منظم شباهت‌ها و تفاوت‌هایی با خاتم دارد. استاد یکی از آثار را در دست می‌گیرد و توصیح می‌دهد: خاتم؛ مثلث‌هایی دارد که کنار هم چیده می‌شود اما معرق منظم همه اضلاع را دارد. استاد به قدری برای نشان دادن هنر خود اهتمام داشت که بارها از جای خود بلند شد و چوب‌های مختلف را گرفت و توضیح داد که چگونه برای کارش وقت می‌گذارد تا اثر ناب و منحصر به فردی تولید شود، هنری که تنها آفرین به آن اعطای نشان ملی است. او در ادامه می‌گوید: تلاش کردم در مدت زمان فعالیتم هنر و صنعت دست پیش رود و کار تکراری نباشد و آثار نو به آثار موجود اضافه کنیم، این کار را نیاز داریم چون اگر کاری نکنیم فرهنگ غربی با رزین و مواد شیمیایی فرهنگ ما را پر می‌کند و جایی برای نشان دادن گره‌هایی که می‌توان هنر خلق کرد، نباشد. اگر ما حرکت نکنیم با فرهنگ غربی و آثاری که می‌سازد اصالت‌ها از بین می‌رود، هنری که می‌خواهد روی چارچوب خاصی باشد باید فرآیندی را طی کند، اگر می‌خواهید هنر حالت طبیعی داشته باشد، ماندگار نمی‌شود ولی اگر می‌خواهیم نظم داشته باشد پروسه خاصی را می‌طلبد. از استاد پرسیدم این کار مخصوص همدان است یا شهرهای دیگری هم هستند که این هنر داشته باشند که جواب می‌دهد: بله همه جای ایران خراطی و نازک کاری داریم اما برخی از آنها فقط با نازک‌کاری تخته نرد می‌سازند اما نازک‌کاری فقط تخته نرد نیست و می‌توان آثار زیادی ساخت. در ادامه می‌گوید: کارهایی که تحت تاثیر فرهنگ غربی قرار می‌گیرد، هم راحت‌تر می‌شود و هم کار هنری با اسلوب صحیح و قاعده و نظم نیست بنابراین کاری که نظم بیشتری دارد جایگاه متفاوتی خواهد داشت. اگر ترک‌ها و خلل و فرج و پیچ و خم‌های کار تفاوتی نداشته باشد کار هنری با اسلوب خاص و ویژه نخواهد بود، بنابراین برای کار هنری ویژه باید اسلوب و روش ویژه داشت تا به هدف رسید. کار استاد بدون فاق و زبانه است بنابراین سوالم را به این سمت بردم تا بیشتر از خصوصیات کارش بشنوم استاد در این زمینه ادامه می‌دهد: امروزه هستند کسانی که اگر می‌خواهند کار درست انجام دهند از فاق و زبانه‌های خاص استفاده کنند. بیش از ۴۰ اتصال مختلف چوب داریم ولی پروسه رسیدن به اتصالات مختلف مشکل است بنابراین برخی خیلی راحت پیچ و میخ و چسب می‌زنند و روی آن را روکش می‌زنند که این هنر نیست. استاد همچنان با افتخار می‌گوید: در کل دنیا فاق و زبانه‌ها داخل هم می‌رود و درآوردن فاق و زبانه‌ها خود یک هنر و شاهکاری است که خلق کرده است بنابراین ممکن است برای اتصال دو قطعه چوب دو روز وقت برای درآوردن فاق و زبانه وقت بگذارد. از نشان ملی و مهر اصالتی که استاد گرفته هم پرسیدم که جواب می‌دهد: سه مهر اصالت دارم که سه سال پیاپی دریافت کردم؛ کارهایم نیز در موزه یونسکو است و ۱۵ نشان ملی دارم، در جشنواره ملی رضوی رتبه اول نازک کاری را دارم و در جشنواره علم و عمل نیز رتبه اول را کسب کردم. استاد ادامه می‌دهد: در جشنواره‌های مختلف حضور داشتم و در جشنواره‌ ابتکارات و نوآوری دو سال کار کردم و در بخش ابداعات و نمایشگاه‌های اروپایی و داخلی و هر جای کشور که اتفاقی بود حضور داشتم تا کارهایم را معرفی کنم. استاد از لذت آموزش به هنرجویان و جوانان هم حرف می‌زند و در این خصوص عنوان می‌کند: در هر زمانی هستند هنرجویانی که به دنبال یادگیری خراطی، سازسازی و نازک‌کاری هستند که من هم به آموزش آن کمک می‌کنم، معتقدم در هر رشته باید آن را ادامه داد نه اینکه در همه رشته‌ها ورود داشته باشی، هر چند خود من هم به خاطر عشق به کار وارد همه رشته‌های خراطی و نازک‌کاری شدم و هنوز هم خودم را هنرجو می‌دانم و یاد می‌گیرم و هنوز هم تشنه یادگرفتن هستم و عاشقانه به کارگاه می‌آیم. از استاد در خصوص فروش آثارش پرسیدم که می‌گوید: کارهایم چون بیشتر هنری است نگه می‌دارم، آثارم چه به لحاظ مواد اولیه و چه به لحاظ مدت زمانی که روی آن کار می‌شود برایم ارزش دارد بنابراین از نظر مالی زیاد روی آنها حساب نمی‌کنم و تنها برای دلم کار می‌کنم زیرا اگر دنبال درآمد بودم باید یک رشته را ادامه داده و تکرار می‌کردم.  هنرمند دائم دنبال حرکت‌های نو می‌رود اما صنعتگر یک کار را تکرار می‌کند، بیشتر کارهایم جنبه هنری دارد و دوست داشتم کارهای نکرده را دنبال کنم چون می‌خواستم عده زیادی از دسترنجم استفاده کنند بنابراین نگه داشتن آنها باعث می‌شود افراد زیادی آنها را ببینند. از استاد خواستم خاطره‌ای را از کارش بگوید که با چشمان اشک‌بار ادامه می‌دهد خاطره شیرینی دارم؛ برای جشنواره رضوی جعبه‌ای را آماده کردم که موقع ساختن جعبه هر قطعه که برمی‌داشتم که روی آن اسماءجلاله بود و هر چه قالب بریدیم و کار کردیم نه یکی کم آمد و نه یکی اضافه؛ اصلا کار ساخت این جعبه خارج از محاسبات ریاضی بود و این جعبه بارها اشک ما را درآورد تا تمام شد؛ اصلا اینکه اندازه قطعات جعبه جور دربیاید و کم و زیاد نباشد برای ما تعجب برانگیز بود. استاد می‌گوید: چند مجموعه‌دار خواستار این جعبه بودند و پول‌های خوبی هم می‌دادند اما چون نمی‌خواستم این حعبه از مجموعه شخصی خودم خارج شود آن را نفروختم نزدیک ۲۵۰ گرم نقره در آن کار کرده‌ام؛ این اتفاقات بی‌حساب و کتاب نبود؛ امیدوارم بقیه نیز از این جعبه الگو بگیرند و آن را تولید کنند جعبه‌ای که ۶ مدل قفل‌های مختلف در آن کار شده است. مجموعه‌ای از کارهای نفیس خودم را دارم که به هیچ قیمتی نفروختم چون دوست دارم این کارها برای مردم بماند و به نفع استان و شهرم ماندگار شود. استاد دلزنده گلایه‌ای از مسوولان نداشت اما می‌خواست که حواس مسوولان به هنرمندان شهر باشد، استاد دلزنده بیان می‌کند: در هر نمایشگاهی با هزینه شخصی آثارم را بردم که برای معرفی آثارم بود که هزینه برای من داشت؛ میراث فرهنگی باید حمایت کند و برای نگه داشتن آثار ما تلاش کند. از فرزندان استاد که می‌پرسم می‌گوید: یکی از فرزندانم در این کار است، پسرم علاوه بر تحصیل در رشته برق و فعالیت در یک کارخانه، در این کار نیز دستی بر آتش دارد و کارهایی را تولید کرده است و علاقه‌مند است. کارگاه استاد پر است از ابزار به قدری که خارج از شمارش است؛ این اتفاق سوالی را در ذهنم ایجاد کرد تا از آنها بیشتر بدانم که می‌گوید: از ۲۰۰ سال قبل ابزار دارم، تعداد آنها خیلی زیاد است و همه را هم می‌شناسم؛ دو دستگاه هم ساختم که یکی پرس کوچک دیجیتال و تمام اتوماتیک و دیگری یک فرز معلق است، چون آنها را در مجموعه کاری نداشتم تصمیم گرفتم خودم بسازم. از استاد پرسیدم تاکنون چه تعداد آثار تولید کرده و کدام را بیشتر دوست دارد که پاسخ می‌دهد؛ خیلی زیاد است و شاید به چندین هزار اثر برسد اما همه را نگه نداشتم، برخی را دوستانم بردند و برخی را فروختم اما آثار شاخصم را نگه داشته‌ام. هرچه استاد گفت و من پرسیدم باز هم نمی‌شد به ارزش کارهای استاد پی برد اما فرصت کم بود و باید به سخن پایانی می‌رسیدیم. در همین حین استاد از جایش بلند شد و چایی برایمان ریخت تا در کارگاه غبارگرفته از خاک اره گلویی تازه کنیم بنابراین به حرف‌هایم پایان دادم تا بیش از این وقتش را نگیرم از استاد خواستم اگر حرف پایانی دارد بگوید که گفت: گفتنی‌ها زیاد است اما همه چیز را گفتم، فقط ما هستیم هرکسی احتیاج به یادگیری فوت و فن این کار را داشت، در خدمتم و کمکش می‌کنم.