از آن زمان که داغ غمت بیشتر شده است
احساس میکنم کرمت بیشتر شده است
با نذر سفرههای ابوالفضل خانهها
من فکر میکنم حَرَمت بیشتر شده است.....
میثم رنجبر
آیینه عشق و خوبی و احساس است
بوی خوش غنچه کبود یاس است
آلالهای از تبار پاک گل سرخ
معنای وفا و معرفت عباس است
روحالله قلیپور
از مشک دم ترانه میریخت به خاک
آه اشک تو عاشقانه میریخت به خاک
مثل نخ تسبیح زِ هم پاره شده
اعضای تو دانه دانه میریخت به خاک
مجتبی فلاحنیا
زمانه پای غمت ارتفاع میگیرد
و ذره با کرمت ارتفاع میگیرد
عقاب از نفس افتاده است آنجا که
کبوتر حرمت ارتفاع میگیرد
عروج میکند عیسی... چقدر؟ تا به کجا؟
همانقدر که دمت ارتفاع میگیرد
خیال دخترکی جمع می شود وقتی
به معرکه علمت ارتفاع میگیرد
امان نده به امان نامه فکر کن عباس
غضب کنی جنمت ارتفاع میگیرد
و مرثیه که به گهواره و رباب رسید
وحید پولایی
"دوباره قد خمت ارتفاع میگیرد"
مشک تو اولِ کرم و فضل و جود بود
سرچشمه ی قنوت و رکوع و سجود بود
زیبا رخی، بلند قدی، شیر هیبتی
او جلوه ی علی که در آنجا نبود، بود
چشمت ضریح آبیِ دریاست ، عشق من !
لبخند تو پرنده که پر می گشود بود
از حمله ی تو هیچ کسی زنده بر نگشت
لشکر نگو که یکسره چشم حسود بود
تا اینکه رفت ... رفت و به پایان رسید کار
فرقش زهم دریده و صورت، کبود بود
آب حیات بر لب تو بوسه می زند
خشکیده چون لبان تو « زایندهرود » بود
حسین شیردل
" از دو دستش فرات شد سیراب"
آب تشنه، فرات شرمنده
از عطشناکی ابوفاضل
فکر پیمان ِ با حسین انداخت
بین عباس وتشنگی حائل
□
جرعه جرعه فرات میجوشید
از دو دست بریدهی عباس
آفتابی که نیزه را پیمود
روشنی داد دیدهی عباس
□
"یااخا یااخا، مرا دریاب"
این صدای نجابت عشق است
با دو دست بریده جنگیدن:
این نشان صلابت عشق است
□
تشنگی برده بود امانش را
عطش تلخ در گلویش بود
غوطه میخورد دست بیجانش
در فراتی که روبه رویش بود
□
از دو دستش فرات شد سیراب
او شکوه زلال باران داشت
دستهایش اگرچه تنها ماند
مشکی از تشنگی به دندان داشت
□
تاکه تیرآمد و به مشک نشست
با تمام وجود جاری شد
گرچه زخم عطش عمیق نبود
با عناد فرات کاری شد
روحالله قلیپور
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود
گفتی «آیا کسی یار من نیست؟»
قفل بر دست و دندان من بود
لحظهای تب امانم نمیداد
بیتو آن خیمه زندان من بود
کاش میشد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمیخواست
تا که در خیمه بیمار باشم
ماندم و در غروبی نفسگیر
روی آن نیزه دیدم سرت را
ماندم و از زمین جمع کردم
پارههای تنِ اکبرت را
ماندم و تا ابد دادم از کف
طاقت و تاب بعد از ابوالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب بعد از ابوالفضل
ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاده بر خاک
قاسم آن یادگار عمویم
گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالیست
یادم از طفل شش ماه آمد
یادم آمد که گهواره خالیست
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود...
افشین علا
بـادها مــثل بید میلرزند، انـتهـای قـیـام ... ساعت سه
بغضها را به نیـزهها زدهاند، اول انـتـقـام ... ساعت سه
همه جا بوی خون و خون ریزیست، صبر در خون قتل میغلتید
منشا و مبدا مصـیبـتها، آخــر ایـن قـیــامت... ساعت سه
اسرجت، الجمت، تنقبت و... اسبها وحشیاند و نا آرام
بدنی بیسر و پر از زخم است، بدن یک امام... ساعت سه
هرچه را که غنیمتی بوده، بله پیراهن تــنــش را هم
به تساوی به یکدگر دادند،(فی بطون الحرام)... ساعت سه
رقص نامحرمان کنار حرم، اشک خونیّ معجر زینب(س)
دختران فراری از دشمن، همگی تشنه کام... ساعت سه
هلهله دور خیمههای حرم، نالههای نزن ولی ببرم
گرگها حلقه محاصره بر گلهها... ازدحام... ساعت سه
تازه در ابتدای این راه است، غل و زنجیر مانده، کوفه و شام
دختری روی خار مینالید، پدرم، آخ پام... ساعت سه
ضجه و گریه، لکنت و زجر و دست سنگین و صورتی کوچک
لکنت ن ن ن نزن آقا ... روضه بیکلام ... ساعت سه
مجتبی فلاحنیا
کربلا شاعر هفتاد و دو تن وقتی شد
قطعه یعنی غزلی مثل تو بیسر مانده است
ای همان گل که به گلدان لبت بی تردید
آب از کینه ندادند که پرپر مانده است
رود در بستر اندوه و عزا میماند
در مسیرش که به دریای لبت درمانده است
ظهر خورشید سرت را که به غارت بردند
دشت در سوز وَ تاریکی محشر مانده است
خطبه خون گریهی داغ است که دل میگوید
زینبی غمزده بعد از تو پیمبر مانده است
کیست یاری بکند قطعه ی احزانم را ؟
شعر در چنبرهی اشک مقرر مانده است
سوگ غمهای تو یک قطعهی بیپایان است
مثل آغاز همین شعر که بیسر مانده است
زهرا جهانی
الا يا ام بیساقی كه در افلاك جا داری
ز بعدسورهی كوثر چه شبها را كه بيداری
تويی ماه شب حيدر محب آل پيغمبر
تو در تكليف عشق و عاطفه بیشك جلوداری
ادب شرمنده از رويت ندارد جايگه جز خاك
ز بس كه بهر طفلان علی از جان وفاداری
براي دشمنان زهرا قسم بر سوره طه
نشايد گفتند بانو كه الحق مرد پيكاری
تو را امالبنین خوانند و گر چه فاطمه نامت
شگفتم از چنين ايثار و ايمان و فداكاری
نه تنها چار مجنونت شدند قربانی ليلا
چنان عباس پروردی كند محشر علمداری
همان عباس كز نامش فتاده ترس در دشمن
همان ساقی كه با دستش كند مشكش نگهداری
هزاران تكه شد ماه بنیهاشم به روی خاك
بياموزد به هفت افلاك رسم جنگ و سرداری
بيامد فاطمه انگار به بالای سر سردار
به جای مادرش رفته به بالين بهر دلداری
حميدرضا اكبرپور
سقـای بنیفاطمـه سـردار سپاهم
بودی به صف کربوبلا پشت و پناهم
الله اکبـر شـد جـدا دسـت علمدارم تنهاترین یارم
ماه بنیهاشم چراغ چشم خونبارم تنهاترین یارم
ای نـازنین بـرادرم یا ابوفاضل
سقای بیآب حرم یا ابوفاضل
میرسپاهم عباس پشت و پناهم عباس
محمد محسنزاده
شعر بومی(محلی) مازندرانی در رسای محرم
محرم بيمو قرار ندارمی
به غير از آه وناله كار ندارمی
امه رسمه سيو جمه دپوشيم
ونه شه سر وسينه ره بروشيم
امه رسمه كه ونه دسّه بوريم
دسّه ره هر چی كه رسم هسّه بوريم
امه رسمه كه طام پلا بپجيم
طام پلا ياد كربلا بپجيم
امه رسمه كه جوشی خونی كمّی
سينه زنی وهمزبونی كمّی
قبول دارمی همه رسم ورسومّه
خوانی هر كی ره بَوِّی گنه دومّه
اگر دومّی چی اينجور بی هوا می؟
چه از اهداف عاشورا جدامی؟
حسين بن علی هكرده قيام
ِپرِسّائه براي دين اسلام
بديه دارنه دين از دست شونه
نمونسّه ديگر از دين نشونه
شما فكر كنّی كه دشمن ندونّه
چهارشنبه روز نماز جومه خونّه!
چه معنا دارنه اين حركت ندومّی؟
دشمنِ نقشه ره آيا نخومّی؟
اميرالمؤمنين ُبونه شرابخوار؟
معاويّه بِتّونّه بوئه ديندار؟
يزيد سگ بازه، مثل سگ نجسّه
ونه ميمون ونه دم تن دوّسه
وه دارنه ادّعای رهبريت
گنه من بر حسين دارمه مزيّت
حسينی كه از اصحاب كسائه
حسينی كه وجود مصطفائه
حسينی كه محمّد(ص) ره مثاله
سراپا روح تقوا وكماله
وه خوانه از حسين بيعت بهيره
كه بيعت از همه امّت بهيره
خوانه بيعت بهيره دارنه منظور
يزيد خوانه حسين بوئه ونه جور
كه دين مصطفی بيرنگ َبوِّه
كه بر ديندار عرصه تنگ َبوِّه
حسين ساكت ننيشته نينه آروم
كه زحمتهای جدّش بهو وه گوم
همه گنّه حسين، يزيد پَسته
شقيّه، ظالمه، هميشه مسته
يزيدِ جا نكف وه بیحيائه
تو حسيني ، وه از نسل زنائه
وه مردمّه خرينّه بونی تينار
تو تينار مونّی وته كار بونه زار
دونّی اما م حسين چی كار هكرده
زمسّونّه آقا بهار هكرده
قيام هكرده ، شه خون ره هدائه
شه يارون، شه جوانون ره هدائه
ونه مال ومنال بهيّه غارت
بوردنه زن ووچه در اسارت
زن وچه اسيرََ نُو عزادار
همه در دست نامحرم گرفتار
زينب عزادار هسّه يا من وتو؟
كه روزِ دشمنّه هكردبيه شو
به دشمن گنه كه هرچی بديمی
خدا جا غير زيبائی نديمی
اما پيروزمی، فردا ره ويمّی
فردائی هم دره ،شماره ويمّی
دشمنه تنّه لرزه دمبدائه
اَره بشناس، وه زهراي كيجائه
عزا داره وليكن خطبه خونّه
زبان امر به معروفّه دونّه
زينبه دل پره از غصّه وخون
عزا داری ره ياد بيريم عزيزون
عزا داری ونه بوئه جهتدار
جهت كه داشته برمه بونه زار زار
عزا گيرمی كه هدف ره بدونيم
امام زندگانی ره بخونّيم
ونه راه و روش ره ياد بهيريم
ونه جور زنده بوئيم وبميريم
محرّم باعث روشنگريه
محك براي خوبی وبديه
دِ صف دارنه محرّم، حقّ وباطل
دِ دسّه هسّنه، عاقل و جاهل
گروه عقل با دينه موافق
گروه جهل نينه جز منافق
مسلمانی كه مؤمن هسّه ديگر
نيارنه حرف روی حرف پيمبر
هر كی پيغمبرّه ايمان بيارده
مسلّم ايمان به قرآن بيارده
امه الگو امه پيغمبر اسّه
امين اسّه امه تاج سر اسّه
هرچی ره كه بوته حرف خدائه
خدای جا محمّد كه(كی) جدائه؟
حسين حرف محمد ره بزوئه
كلامات سر آمد ره بزوئه
من اگر دوس دارمه امام حسينّه
قبول دارمه اما عالمينه
ونه مه زندگی حسينی بوئه
ونه مه الگو هم خمينی بوئه
حسين بن علی ره كه نديمی
ولي همه خمينی ره بديمی
اسا حيفه اِما بيراهه بوريم
بهيم اون راهی ره كه راهه بوريم
خمينی بورده چلچراغ سر اِشته
باغبونی برای باغ سر اِشته
باغبون باغ دينّه پاسبونه
امين از سوی صاحب الزمونه
بهين تا باغبونِ يار بَوِّيم
امام حسينِ السّر غمخوار بوّيم
زنان اهل حجاب بوئن هميشه
مردم پا در ركاب بوئن هميشه
دراغ نوويم ريا كاری نداريم
ِدرِس بُوئِيم نزول خواری نداريم
بهیم تا مردم آزاری نكنيم
جدا از كار دين كاری نكنيم
خدا جا روزی حلال بخواهيم
به جز حلال مال ومنال نخواهيم
خدا جا دلِ مهربون بخواهيم
دل يكرنگِ با زبون بخواهيم
مسلمانونّه شه برار بدونّيم
شه رهبر ره شه اعتبار بدونّيم
اگر اين جور بوئيم بومی عزادار
وگرنه هسّمی همه گرفتار
عزادار حسين مثل حسينه
حسينه واری بوئه نور عينه
تو هم اي «محسنی» مه حرفه ياد دار
اگر عامل نَوِّی بُونی گرفتار
محمد محسنزاده
به گزارش بلاغ، شاعران عصر حاضر در مازندران با رویکرد به مضامین اجتماعی فرهنگ بومی در قالب استفاده از تجربه شعرای گذشته ایران زمین و الفتی که با اهل بیت بستهاند همچنان بر تعد خود پای ادبیات آیینی ایستادهاند و ذوق خود را در راه اهل بیت به آستان این بارگاه تقدیم میکنند.