عراق در مرداد ۱۳۶۹ با حمله به کویت بار دیگر در شرایط جنگی قرار گرفت به یاد دارم که نگهبانهای اردوگاه از این بابت بسیار ناراضی به نظر میرسیدند زیرا برخی از آنها نزدیک به ۱۰ سال بهعنوان سرباز همچنان مشغول خدمت بودند.
چند روزی از حمله عراق به خاک کویت میگذشت که جنب و جوش نگهبانهای داخل اردوگاه نشان از شکل گیری اتفاقی جدید میداد، هنوز یکی دو ساعتی از پایان آمارگیری غروب و رفتن به داخل اتاقهایمان نگذشته بود که جمعی از نگهبانهای عراقی وارد قسمت ما شدند و با باز کردن درب اتاقها از ما خواستند با برداشتن وسایل خود به سمت قسمت دیگری از اردوگاه حرکت کنیم.
دقایقی بعد در تاریکی شب به قسمت یک منتقل شدیم بدون آنکه دلیل آن را بدانیم تا اینکه فردای آن روز متوجه شدیم برخی از اسرای کویتی را به اردوگاه ما انتقال دادند.
چند روزی از این واقعه گذشت تا این که یک روز نگهبانهای عراقی با خوشحالی اعلام کردند که امروز صدام سخنرانی مهمی دارد، آنها حتی صدای بلندگوی داخل محوطه را بیشتر کردند تا پیام صدام پخش شود.
رادیوی عراق با پخش ترانههای عربی همراه با مارش نظامی پیام صدام را مبنی بر موافقت دولت عراق با خواسته به حق جمهوری اسلامی ایران درباره پذیرش قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر و همچنین تبادل اسرا اعلام کرد و در نخستین اقدام طبق قرار تبادل اسرا به مرحله اجرا درآمد، از این رو 26 مرداد ماه بهعنوان روز تبادل اسرای ایران و عراق از سوی دو کشور انتخاب شد.
سرانجام روز موعود فرا رسید و نخستین گروه از آزادگان صبح ۲۶ مرداد ماه ۱۳۶۹ آزاد شدند این در حالی بود در این روز تسویه حساب سنگینی در قسمت ما با چند تن از جاسوسان خود فروخته وطنی آن هم به واسطه خیانت و اذیت و آزاری که در طول اسارت به دیگر عزیزان آزاده تحمیل کردند، انجام شد از این رو همزمان با آزادی اسرای ایران و عراق آن روز با دادن یک شهید (حسین پیراینده از تهران) به مدت ۳ روز همه ما را در آسایشگاهها بدون آب و غذا نگه داشتند.
از آنجائیکه میدانستیم این حرکت موجب برخورد شدید عراقیها میشود از قبل برای چند روز غذا و آب را مخفی کردیم تا بتوانیم در مقابل عراقیها ایستادگی کنیم که این حماسه عظیم خودش داستان مفصلی دارد...
به یاد دارم آن شبی که قرار بود فردایش آزاد شویم، ۲۴ مرداد ۱۳۶۹ به اتفاق عزیزان حاج محمود کشتکار، سردار مرتضی باقری، سیدجمال اعتصامی، محمدرضا قربعلی، محمدرضا حسین پور و … تا صبح بیدار ماندیم و خیلی از لحظاتش را با تر کردن چشمهایمان سپری کردیم، در واقع آن شب اولین شبی بود که تا صبح در بیرون از آسایشگاه به سر میبردیم شبی که ستارههایش از هر نقطه قابل رویت بود.
به خاطر دارم سردار حاج باقری با همان لهجه شیرین اصفهانیش به بنده گفت، دواتگر تمام شد و بایستی همه همدیگر را حلال کنیم...
شب پر معنویتی بود آن شب، شاید از نگاه کسانی که از نگاه مادی به این موضوع نگاه میکنند کارمان عجیب باشد، اینکه زمان آزادی فرا برسد و ما با چشمانی اشکبار با به یاد آوردن همه خاطرات دوران اسارت برای تمامی آن لحظات تلخ و شیرین اسارت اشک بریزیم و حسرت همه روزهایی که پشت سر گذاشتیم در دلمان باشد. حسرت از این بابت که قدر آن لحظات پر از معنویت را ندانستیم و گذشت.
برخیها به جای دوست هم اسارتی خود حاضر بودند تا ضربات محکم کابل را بر تن ضعیف خود پذیرا باشند.
یقینا برای خیلیها این موضوع قابل درک نیست که چرا برای خالی کردن قوطیهای رفع حاجت که شبها در سایشگاهها قرار داشت و هر رور صبح باید آن را خالی میکردیم، برخیها آرام و قرار نداشتند، جماعتی که همیشه به دنبال کار خیر بودند و با این اعتقاد که این کار خالی از ثواب نیست در این کار پیشقدم میشدند.
ناراحت بودیم از این که قرار است فردا آزاد شویم آزادی که همراه بود با دور شدن از تمامی آن فضای معنوی حاکم در اسارت؛ دور شدن از دوستانی که در غمهابا یکدیگر گریستم و در شادیها با هم خندیدیم، در یک ظرف غذا خوردیم، سختیهایش را به جان خریدیم اگر چه روزهای سرد و گرم ساعتها در صف رفع حاجت می ایستادیم.
اگر چه برخی مواقع سطل چای ما برای رفع حاجت هم استفاده میشد و صبح آن را خالی میکردیم و پس از شستن داخل آن چای میریختیم.
اگر چه جای خواب هر کداممان یک وجب و چهار انگشت بود امام وقتی میدانستی همه این مشکلات و اذیت و آزار شدنها برای حفظ اعتقادت است؛ سختی آن را با جان و دل میپذیرفتی.
آری چه شبهایی را پشت سر گذاشتم شبهایی که به واسطه قطع کردن آب در گرمای بالای ۵۰ درجه تابستان که از سقف آسایشگایش همانند سونای خشک قطرات رطوبت آب بر روی بدن مبارک اسرا ریخته میشد اما در آن لحظات به ظاهر سخت تنها امیدمان به خدا بود.
چه شب هایی که در گرمای نفس گیر تکریت یزدیان زمان، آب آسایشگاهها را قطع می کردند و ما تا صبح چند بار خواب آب گورا را میدیدیم اما خیلی زود متوجه میشدیم این خواب تنها سرابی بیش نبوده و همچنان بایستی مقاومت کنیم تا دشمن فکر نکند که ما را به زانو درآورده است و میدانستیم اگر دشمن ضعفی در این رابطه ببیند، حتما به خواستههایش میرسد.
چه شبهایی که اسرا به دلیل قطع آب در درون آسایشگاهها و گرمای ۵۰ درجه تکریت بارها زبانشان را به کف حوضچهای که جلوی ورودی آسایشگاه قرار داشت، میکشیدند تا بلکه کمی از تشنگی آنها رفع شود.
چه شب هایی که در سرمای سخت تکریت و بعقوبه تا صبح صدای به هم خوردن دندان هایمان شنیده میشد و هر کداممان برای آنکه به دیگری روحیه دهیم از این بابت تنها میخندیم.
چه شب هایی که از یک طرف سوز سرما،و گرسنگی مضاعف، از سوی دیگر تا صبح بیدارمان نگهمان میداشت.
به یقین در ذهن خیلیها دوران اسارت دوران پر فراز و نشیبی است اما خدای خود را شاهد میگیرم که عبور از فیلترهای سخت آن کار سادهای نبود اما با همه این تفاسیر اسارت مکان بسیار مقدسی بود که همچنان در حسرت آن روزهای زیبا و با معنویت (جدا از لحظات سختش که آن لحظات نیر شیرینیهای خاص خودش را داشته است) میسوزیم و میسازیم.
اسارت یعنی دورانی که یکرنگی، یکدلی، همزبانی و صداقت در میان بچهها موج میزد اگر چه در میان ما تعدادی انگشت شماری از اسرا توان ایستادگی مقابل فشارهای نگهبانهای عراقی را نداشتند و سر تعظیم در مقابل دشمن بعثی فرود میآوردند و کارشان به فروش هموطن خود حتی برای یک نخ سیگار ادامه پیدا میکرد، جماعتی که در جمع یک هزار نفری ما تعدادشان شاید به ۵ نفر نیز نمیرسید اما خیانتها و آدم فروشیهای آنها حسابی همه را اذیت میکرد.
اگر چه سالها از آن دوران میگذرد اما بارها در خلوتم این نگاه در ذهنم خطور کرد که شاید این جماعتی که به لحاظ اعتقادی در اهداف و آرمانهای خود ضعف داشتند مقصر نبودند، شاید نگهبانهای اردوگاه وعدههایی به آنها دادند که نمیدانستند این وعدهها فریبی بیش نیست.
شاید آن ها به این باور نرسیدند که دشمن همواره دشمن است و اعتماد بهوی کار بیهودهای ست.
شاید این افراد نمیدانستد که نباید به دشمن و لبخندهایش اعتماد کرد.
و شاید آنها نقاط ضعفهایی داشتند که دشمن به آن پی برده و برای چند صباحی خیالشان راحت بود که بایستی برای به دست آوردن یک نخ سیگار، یک قرص نان بیشتر، نایستادن طولانی مدت در صف رفع حاجت و ... بایستی به دشمن خود اعتماد کرد.
و شاید این عده واقعا به فکرشان نمیرسید تا متوجه باشند که چقدر ارزان خود را به تاراج گذاشتند.
و شاید آنها همه این موارد را میدانستند اما از آنجائی که نمیخواستند فشارها را تحمل کنند تن به این ذلت دادند تا بلکه برای مدتی، به ظاهر آسایشی به دست آورند.