به گزارش
بلاغ، رئیس جان سلام، خوبی؟ سرحالی؟ تپلی هنوز؟
قربانت ما هم خوبیم، همه چی هم خیلی خوب و آروم و رو به راهه. اصلا آبادی همینطور رو به پیشرفته و ترقی اومده ترق ترق در میزنه، من خواستم با اجازت در رو باز کنم. میگم رئیس جان حیف شد این ورا نیومدی، هوا خیلی خوبه.
راستش میخواستم راجع به حقوق شهروندی باهات مشورت کنم. حرف و حدیثهای زیادی پشت سر این بنده خدا میزنن، از اونجایی که میدونم شما آدم همه چیز دونی هستی و کلک ملک تو کارت اصلا نیست، گفتم ازت مشورت بگیرم. تو مجلس آبادی که نشسته بودیم، یهو فتاح مفتاح پای بنده خدا حقوق شهروندی رو وسط کشید و فقط خیلی سر بسته، طوری که من بفهمم فقط، گفت که خیلی کارش درسته، اما چون شهروندیه شاید اصلا سراغ ما نیاد. منم گفتم ببینم چطوری میشه با این حقوق شهروندی آشنا بشیم.
موندگار خانم ما که واقعا زن فهمیدهایه و به از شما نباشه، من تو همه چیز باهاش مشورت میکنم میگه جناب حقوق شهروندی حتما آدم خوب و با شخصیتیه، احتمالا باید مشاور رئیس جان باشه، و از اسمش نگفته پیداست که اهل شهره ولی قطعا ما اهالی آبادی رو درک میکنه، متوجهای چی میگم دیگه رئیس جان، نه اینکه خدایی نکرده زبونم لال شما نفهمی و درک نمیکنی، من که خبر دارم شما کارت زیاده وقت فکر کردن نداری، خلاصه موندگار خانم پیشنهاد داد ما یه روز جناب حقوق شهروندی رو دعوت کنیم آبادیمون شورا بذاریم، باهاش مشورت کنیم.
رئیس جان تهمت نمیزنما فقط یه سوال دارم، این جناب حقوق شهروند کاری از دستش برای ما برمیاد؟؟ نه اینکه شما کاری از دستت برنمییاد، شما خدارو شکر همه کار کردی، اون سری هم که برف و بوران شد، گاز و برق آبادیها قطع شد، من که متوجه شدم شما همچین زیر پوستی تو ادارهجاتیها نفوذ کردی کار ما راه افتاد به خدا، ولی صد حیف تو سوز سرما، خر تفتیش خان مادر مرده سر زا رفت، همین سرما باعثش شد دیگه، البته ما خسارت خر رو با کره خرش یه جا نقدی حساب کردیم، گرم گرم جیرینگی بهش دادیم که مشغول ذمش نشیم، باغدارا اومدن هیاهو که پول بدین، پرتقال نارنگیامون یخ زد، بیمه بود، خسارت و از این حرفها، که الهی شکر با زیرکی این پدر سوخته پسری بابا، که زنگ زده بود گفت پول یامفت به اینا ندین، گولشون رو نخوردیم.
مکارن این جماعت، فقط میخوان بچاپن از ما، تا حالا نشده ما از دست نک و نالههاشون یه نفس راحت کشیده باشیم، یه مسافرت درست درمون رفته باشیم، همش مزاحمت همش مزاحمت.
گفتم بهشون آی اهالی گرفتار شدیم به خدا از دست شما، خون که نکردیم شدیم رئیس شورا، یه کم فهم و شعور داشته باشین، میان میگن جاده نداریم درستش کنین، میگم بابا مگه پدرا و پدربرزگامون آدم نبودن از همین جاده میومدن میرفتن دیگه، انقدر که دهنبینن و چشمشون دنبال داشته نداشته دیگرانه میگن نه آسفالت باید بشه.
سیل اون سری رو برات نگفتم که ناراحت نشی از کارو کردار این مردم، پل چوبی و قدیمی و نازنین و عتیقه و به قول موندگار خانم، جاذبه توریستی آبادی رو آب با خودش برد، اصلا جای خالی پل رو میبینم دلم ریش میشه، اومدن میگن پل سیمانی یا آهنی بزنین، میگم خوب خبر مرگ شما بیسوادا بیاد، آخه واسه چی هزینه بیخود کنیم، چندتا چوب و سنگ ردیف کردیم بچهها رد میشن میرن مدرسه، خبر بچههای بیتربیت و شیطون آبادی رو که داری، یکیشون بازیگوشی کرد تو روز بارونی، کور شده افتاد تو آب، یه ذره خراش برداشت و چند هفته سینه پهلو کرد و خوب شد خلاصه، دیگه نمیگن تمام بار و بنه چنگیز چاخان تو انباریش سوخت و اون بدبخت شد عینه خاک وسط کوچه، باید به اون کمک کنیم.
خلاصه نگفتم ناراحت بشی، گفتم جناب حقوق شهروندی بیاد، یه چیزی بگه به این مردم تو کلشون فرو بره، والا ما که زبونمون مو در آورد.
خسته نباشی
پی نوشت: حقوق شهروندی
پیامک روحانی
برف مازندران
یخزدگی مرکبات
بیسوادها
ظلم بیمهها در حق کشاورزان
شورای شهر