به گزارش
بلاغ،خواستم از بند، بند مشکلات روزگار بنگارم، اما نگارش جاده را بر دل خود بهتر و مهمتر دانستم، گویی صدای پای دلمان از زمینهای گسسته از هم سخن دارد.
دیر زمانی نیست که دیگر جاده برای رفتن ،مسیری برای دوست داشتن و راهی برای به هم رسیدن سریع نیست، و امروز به همت کدامین دل غریب! مسیری برای هدایت چهار چرخیها ساختهاند. خدا رحمت کند آنانی که به فکر ارتباط تنگاتنگ زمانه دور از دسترس بودند، اما امروزه نمیدانم برای آبادانی و ترمیم و احیاء و اصلاح این مسیر کوچهها و خیابانها و جهت پاسخدهی به درد چندین ساله آسفالتهای به ظاهر زیبا به چه ارگانی باید نگاه سوزناکی داشته باشیم. وقتی از خیابانها و جادههای مازندران گذر میکنم، بعضی مواقع خیابانها انگار فریاد میزنند و آنچنانی ماشینهای در حال حرکت را میلغزانند که انگار راننده محترم، رانندگی را خوب آموزش ندیده و یا اینکه عینکهایی باید برای چند فرسخی دیدن خیابانها بسازند که هم اکنون این چنین امکانانی برای جوامع بشری مهیا نشده است.
نمیدانم آیا باید از فریادهای جاده سخن بگوییم یا چشم نابینای ماشین در مسیر گذر....
خیابانهایی هستند که کسی صدای آنها را نمیشنود و هر روز به خاطر بیتوجهی مسئولین تکیه زده بر صندلی ادارههای متبوع ،زبان گشادتری برای فریاد پیدا میکنند و از طرفی هم گاهی جالب است که مسئولین محترم بیچاره، همانند بعضی از دکترای بد خط و مدرک گرا چند آمپول ساده و سرم درد و نهایتا آرامشی برای چند صباحی کوتاه تزریق میکنند اما همین پوشاندن ساده و بطور کلی ماس مالی های عامیانه، کار دست بیمار غریب و افسرده دل می دهد که گذر زمان بعد از چند سال، همان بیماری ساده که چه عرض کنم انگار مریض بی درمان می شود.
جاده و خیایانهای ما هم حکایتشان همین است هر روز نیم نگاهی میکنند برای ترمیم و یا به نوعی سکوت مردمان خسته روزگار را به جان میخرند که خودشان آسوده باشند در پست مسئولیت ......
اما به راستی باید قبول کرد که جادهها و خیابانهای شهر و سرزمین ما مثل مردمانمان ساده نیستند، پشت در پشت هم ،دست در دست یکدیگر و انگاری تمامی خیابانها و کوچههای مازندران صدای هم را بصورت چرخهای ماشین گذر کرده از مسیر انتقال کلام میدهند و گویی هر روز یکی از جادهها و خیابانها لب به فریاد میگشاید تا مسئول بیچاره دهان اولی را ببندد، دومین جاده بلندتر و رساتر فریاد میزند...
بهتر نیست آقای مسئول محترمی که برای ساکت کردن صدایی که در حال خفه کردن آن است چاره ای نو بیاندشد؟
جاده ها مسیر انتقال دلهای ما برای دور شدن از هیاهو و آشوب بیقراریها ..هستند.
کمی ساده بگویم ...... کسی نشنود....... کسی خبر نبرد، شاید آنانی که اولین جاده ارتباطی و پل گذرهای تنگاتنگ را ساختند، اگر امروز هم بودند اینگونه خیابانهای ما با درد شب و روز دست و پنجه نرم نمیکرد...
نمیدانم بگویم یا نه..
اما مسئول عزیز یک شب در آب میخوابید که ببینید چالههای پر شده از آب برای جاده و خیابانهای به ظاهر آسفالت شده ما که همچون لباس چهل تیکه کودکیهایمان هستند چقدر سنگینی و درد آور است ..
من سکوت غم گرفتم در مقابل چشمان و لبان غمناک جادهها، اما باز هم تکرار کلمات را داشته باشم.
نمیدانم به واقع خیابانهای ما در مازندران چشم ندارند که ماشینهای در حال گذر را ببیند، یا برعکس ماشینها و رانندههای بیچارهتر از مسئول!!
شاید به طنز بتوان گفت، اما جالب است به جای جلسات متعدد در موضوعات خاص و اجرای مراسمات مرسوم ... جلسهای هم با ماشین و خیابانها بگذارید که مشکلاتشان حل شود که هر روز بر سر هم فریاد نزنند و نهایت آن فریادها اسم شما مسئول بیچاره که خیلی با کمالات به ظاهر خوب در زمان عصبانیت مردمان خسته دل بر زبان جاری میگردد و هدیه به روح مبارکتان میشود .. بهتراست این جلسه خیابان و ماشین و راننده و مسئول به زودی اجرایی شود چرا که تن همه مازندرانیها بواسطه برخورداری از این جادههای پر خطر در حال لرزیدن است ...