تاریخ انتشاريکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۸:۲۴
کد مطلب : ۹۲۱۴۸
تا قرن هفتم هجرى، واژه طبرستان متداول بوده است. از هنگام حمله قوم مغول به بعد ظاهرا نام طبرستان متروك و به جاى آن نام مازندران بر روى اين منطقه متداول و معمول شده است
۳
plusresetminus
به گزارش بلاغ،

وجه تسمیه

برخى از مورخين، ساكنين اوليه اين منطقه را قوم تاپور يا تپور دانسته‏اند و بدين مناسبت نام اين منطقه را تپورستان ناميده‏اند. عده‏اى نيز نوشته‏اند به قولى طبر در زبان محلى به معنى كوه است و چنين نتيجه گرفته‏اند كه طبرستان به معنى كوهستان آمده است. برخى نيز گفته‏اند كه در منطقه طبرستان جنگل‏هاى انبوه و حيوانات وحشى زياد بوده است.

در قديم ساكنين بومى آن، براى قطع درختان و دفاع در برابر حيوانات درنده وحشى و حتى براى منازعات داخلى ناچار به داشتن سلاح تبر بوده‏اند و به همين مناسبت اين منطقه را طبرستان ناميدند.

ابوالفداء در تقويم البلدان در وجه تسميه طبرستان پيروى از لغت‏سازى عامه كرده و آن نام را مشتق از كلمه «تبر» دانسته و بر آن شده است كه مردم اين سرزمين به مناسبت جنگل‏هاى انبوه و استفاده از تبر، غالبا پيشه هيزم شكنى داشته‏اند، بنابراين طبرستان را سرزمين هيزم شكنان پنداشته است.

لسترنج در كتاب سرزمين‏هاى خلافت شرقى درباره طبرستان و مازندران مى‏نويسد: «... كلمه «طبر» در زبان بومى به معنى كوه و بنابراين طبرستان به معنى ناحيه كوهستانى است».

تا قرن هفتم هجرى، واژه طبرستان متداول بوده است. از هنگام حمله قوم مغول به بعد ظاهرا نام طبرستان متروك و به جاى آن نام مازندران بر روى اين منطقه متداول و معمول شده است.

ياقوت حموى نخستين جهانگردى است كه اسم مازندران را ذكر كرده و مى‏گويد نمى‏دانم اسم مازندران از چه وقت استعمال مى‏شده و با اينكه در كتاب‏هاى قديم اثرى از اين نام نيافته، استعمال آن در زمان‏هاى گذشته، همه جا معمول بوده است.

بنابر نظر او در حقيقت، دو اسم «طبرستان» بر تمامى نواحى كوهستانى و اراضى پست ساحلى اطلاق مى‏شد كلمه مازندران بر منطقه اراضى پست ساحلى كه از دلتاى سفيد رود تا جنوب خاورى بحر خزر امتداد دارد اطلاق مى‏گرديد. سپس اين كلمه يعنى «مازندران» بر تمام نواحى كوهستانى و ساحلى اطلاق گرديد و امروز ديگر نام «طبرستان» استعمال نمى‏شود.

همچنين در شاهنامه فردوسى كه در قرن چهارم هجرى به نظم در آمده است در موضوع «به تخت نشستن كيكاوس و آهنگ مازندران» آمده است:

كه مازندران شهر ما ياد باد هميشه برو بومش هميشه آباد باد كه در بوستانش هميشه گل است به كوه اندرون لاله و سنبل است.

همچنين درباره وجه تسميه مازندران نوشته‏اند: «موز (ماز) نام كوهى است كه از گيلان تا تالار قصران و جاجرم امتداد دارد. چون اين منطقه در درون كوه موز (ماز) واقع شده است فلذا به اسم موزندرون ناميده شده بر اثر كثرت استعمال به مازندران تبديل و شهرت يافته است».

 

رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف

دوران باستان

در روزگار سلطه كيانيان بر ايران، كاووس كيانى كه داستان صفا و نزهت بهشتى مازندران يا سرزمين ديوان را از زبان نغمه‏ساز مى‏شنود، به وسوسه رامشگر آهنگ تسخير مازندران مى‏نمايد:

شنيدم يكى نو سخن بس گران كه شه دارد آهنگ مازندران

پس با لشگرى گران به مازندران مى‏رود، اما در تلاقى دو سپاه، سپاهش از ديوان مازندرانى (مازنى ـ مزنى) شكست مى‏خورد و خود نيز اسير ديو سپيد مى‏گردد.

قبل از ورود آريائى‏ها به اين سرزمين طوايف مختلفى در آنجا سكونت داشته‏اند. از جمله اين اقوام مى‏توان از تپورى‏ها، آماردها و كادوسى‏ها نام برد. اقوام تپورى در مازندران زندگى مى‏كردند. آماردها در نواحى كوهستانى بين رودخانه هزار آمل و تنكابن تا ديلمستان و سفيد رود به سر مى‏برده‏اند. كادوسى‏ها نيز در گيلان سكنى گزيده بودند.

دوره مادها

در زمانى كه فلات ايران به خصوص نواحى زاگرس صحنه جنگ و خونريزى آشوريان و اقوام ديگر بود، مردمان نواحى جنوبى درياى خزر در آرامش و امنيت و شرايط مناسب اجتماعى زندگى مى‏كردند و اقوام نواحى ديگر به آنها پناهنده مى‏شدند. يكى از طوايفى كه به نواحى جنوب خزر پناهنده شده است طايفه مغان، يكى از طوايف شش گانه ماد بوده است. در دوره حكومت آرته يس مادى (شاه قبل از ديا اكو) جنگى بزرگ بين كادوسيان و مادها اتفاق افتاد. علت اين جنگ بدبينى يكى از پارسى‏هاى صاحب نفوذ در دربار شاهى به نام پارسد (پارساداس) نسبت به شاه بود. او زمانى از شاه رنجيده خاطر گرديد و با سه هزار نيروى جنگى به سرزمين كادوس‏ها مى‏رفت و حمايت آنها را جلب مى‏كند و آنها بر عليه مادها تحريك نمود. آرته يس سپاهى انبوه را به مقابله با او فرستاد. در جنگى كه بين آنها رخ داد، سپاه ماد شكست خورد و كادوسى‏ها پارسد را به پادشاهى خود انتخاب كردند. او همواره به قلمرو ماد تجاوز مى‏كرد و به غارت آن حدود مى‏پرداخت.

دوره هخامنشيان

حكومت هخامنشيان از حدود 675 ق.م آغاز شده و تا سال 330 ق.م ادامه يافته است. سر سلسله اين دودمان هخامنش بوده كه پس از آن چيش پيش اول، كمبوجيه اول، كورش اول، چيش پيش دوم، كوروش دوم، كمبوجيه دوم، كوروش سوم (بزرگ)، كمبوجيه سوم و... بر اين سرزمين حكومت كردند. كوروش پس از فرو ريزى دولت آريائى ماد، مشغول تهيه مقدمات يك حكومت نيرومند شد. او ارتشى از عناصر سپاه ايران و حاشيه درياى خزر فراهم كرد.

اقوام ساردى، تپوران، كادوسيان و سكائيان از جمله نيروهاى برجسته شركت كننده در اردوى كوروش بودند. در اين نبرد كوروش تپوران مازندرانى و كادوسيان گيلانى را از ارتش جدا نمود و آنها را ترغيب به حمله نمود. در اثر حمله اين نيروها سپاه ليدى شكست خورد و شهر سارد به محاصره سربازان كوروش در آمد. بعد از اين جنگ آماردها و كادوسيان همچنان در حلقه اتحاد كوروش باقى ماندند و در اكثر جنگ‏هاى زمان او شركت فعال داشتند. در زمان ذوالقرنين، ايران به صورت ملوك الطوايفى اداره مى‏شد و مازندران و طبرستان به يكى از اعيان فارس سپرده شده بود. در جنگ خانگى مشهور به «كوناكسا» بين اردشير هخامنشى و برادرش كوروش كوچك، كادوسيان به حمايت از اردشير پرداختند. در اين جنگ فرمانده قواى كادوسى به نام آرته گرس كشته شد. 14 سال بعد از جنگ كوناكسا، كادوسيان عليه هخامنشيان قيام كردند. اما اردشير با سپاهى انبوه آن را سركوب نمود و آنها نيز اطاعت از دولت مركزى را پذيرفتند.

دوره سلوكيان

به هنگام حمله اسكندر در سال 331 ق.م، تمامى اقوام كناره خزر يعنى آماردها، كادوسى‏ها، تپورى‏ها، هيركانى‏ها و كاسپى‏ها سپاهى مركب از هشت هزار نفر پياده و سواره تشكيل داده و به كمك داريوش سوم هخامنشى فرستادند. اين قشون تحت فرماندهى يكى از فرماندهان شجاع به نام «مازه» قرار گرفت. در اين نبرد كه «جنگ گوگمل» خوانده مى‏شد، جنگى هولناك ميان گارد شاه و جنگجويان نخبه يونانى درگرفت. شجاعتهاى اقوام مزبور در اين جنگ عظيم يكى از درخشان‏ترين فصول جنگ‏هاى ايران و يونان شناخته مى‏شود.

اسكندر پس از فتح و غارت و آتش زدن تخت جمشيد، پايتخت ايران هخامنشى، چون شنيد كه داريوش قصد بازسازى سپاه خود را دارد، سپاه خود را به سه قسمت كرد. او «پارمن ين» را مأمور فتح سرزمين كادوس [گيلان] نمود تا راه كمك آنان به داريوش را قطع نمايد. «كراتر» دوست نزديك اسكندر و سردار لايق وى نيز جهت اشغال سرزمين تپوران [طبرستان] مأموريت يافت. اين دو سردار مأمور بودند پس از تسخير سرزمين‏هاى گيلان و مازندران، در گرگان به اسكندر كه خود با بخشى از ارتش خويش داريوش را تعقيب مى‏كرد، بپيوندند. «كراتر» با سازشى كه با «فرادات» تپورى سردار اين قوم نمود، طبرستان را به راحتى اشغال كرد، ولى پارمن ين از تسلط بر سرزمين دليران كادوس عاجز ماند. اسكندر پس از قتل داريوش، خود تصميم به يكسره كردن كار مردم آمارد و كادوس، گرفت.

قواى اسكندر در بيشه‏هاى متراكم خزرى و ارتفاعات جنگلى با آماردها درگير شدند و تلفات و خسارات فراوانى متحمل شدند. سرانجام آماردها نمايندگانى اعزام داشتند و راه سازش پيش گرفتند. پس از مصالحه، رسيدگى به امور منطقه آمارد نشين نيز به «فرادات» تپورى [طبرستانى] كه قبلاً تسليم كراتر سردار اسكندر شده بود، واگذار گرديد. لازم به ذكر است كه بعدها، در روزگار فرمانروايى جانشينان اسكندر در ايران، در جنگ رافيا [217 ق.م]، كادوسيان را از جمله لشگريان سلوكى مى‏بينم.

دوره ساسانيان

بعد از اسكندر و جانشينانش گيلان و مازندران حالت استقلال داشته‏اند. گشنسب شاه در اين دوران بر مازندران حكومت مى‏كرده است و خاندان او از 330 ق.م تا 529 .م نزديك به نهصد سال حكومت كرده‏اند. در دوران سلطنت بهرام گور (420ـ438 .م)، پس از آنكه بهرام بر خاقان پادشاه تركان پيروز شد، با خبر شد كه يكى از سران ديلم با لشكرى انبوه به رى و سرزمين‏هاى اطراف آن حمله و جمعى را اسير نموده است. او همچنين نگهبانان مرزى آن حدود را مجبور به پرداخت خراج نمود. بهرام‏گور، مرزبان را با سپاهى به رى فرستاد. سپس خود بهرام نيز به او پيوست و بى‏درنگ به سوى ديلم روان شد. دو سپاه در ميانه راه به يكديگر رسيدند. بهرام، سردار ديلمى را گرفتار ساخت و سپس او و سپاهيانش را بخشيد و آنها در شمار ياران نزديك بهرام قرار گرفتند.

دوام حكومت و فرماندهى خاندان گشنسب در طبرستان تا روزگار فيروز ساسانى ادامه داشته است كه در اين زمان تركان صحرانورد ماوراء جيحون به خراسان و مرزهاى تپورستان (طبرستان) تاخته‏اند. كارى از خاندان گشنسب برنيامد ولى كيوس (كى وش) فرزند ارشد قباد شاه ساسانى، به امر پدر به كمك مردم طبرستان و گيلان شتافت و تركان را تار و مار ساخت. از اين زمان حكومت خاندان گشنسب پايان يافت و حكومت به ساسانيان منتقل شد. ظهور مزدك و افكار مزدكى، قباد شاه ساسانى را مجذوب خود ساخت و او نيز پس از قبول اين آيين، به تبليغ آن پرداخت. اما ديرى نپاييد كه شاه ساسانى قربانى يك توطئه پنهان گرديد و از قدرت بركنار شد و به اين ترتيب نهضت مزدكى نيز خاتمه يافت. مدتى بعد كيوس، شاه گيلان و مازندران و برادر خسرو انوشيروان ـ فرمانرواى ايران ـ به كيش مزدكى درآمد. در دوران انوشيروان مزدكيان سركوب شدند و بيشترين تلفات را مزدكيان در گيلان و بلوچستان دادند.

كيوس، حاكم مازندران و گيلان به دعوت برادر خود انوشيروان جهت همكارى در سركوب تركان ماوراء جيحون با مردان مازندران، ديلميان و گيل‏ها بر تركان تاخت. او بعد از حمله دوم خود به تركان و كسب پيروزى، هواى حكومت ايران كرد و به مدائن حمله برد، ولى اسير شد و سر خود را در اين داعيه از دست داد. (529 ـ 536 .م). پس از قتل كيوس، انوشيروان حكومت طبرستان و مازندران را به فرزندان امير سوخرا (كه از امراى فيروز بن هرمز بود) سپرد. پنج نفر از اين خاندان به نام‏هاى زرمهر بن سوخرا، داد مهر بن زر مهر، ولاش بن داد مهر، دار مهر بن ولاش و آذرولاش بن داد مهر به مدت 110 سال بر نواحى ساحلى خزر حكومت كردند. پس از آذر ولاش، اين ولايت به گيل بن گيلانشاه گاو باره كه از نوادگان جاماسب بن فيروز ساسانى بود سپرده شد.

گيلان بن گيلانشاه فرمانروايى مقتدر بود كه حكومتى قوى در روزگار يزدگرد سوّم در گيلان و مازندران برپا كرد. مازندرانى‏ها او را گيل گاو باره ناميدند. گاو باره پايتخت را از ماندران به گيلان انتقال داد و از گيلان تا گرگان عمارات و قصرهاى عالى ساخت. مدت فرمانروايى او بر دو منطقه بزرگ خزرى پانزده سال بود. بعد از او دابويه فرزندش بر اين منطقه حكومت كرد. در اين زمان اعراب مسلمان به ايران حمله كردند و پايتخت ساسانيان مدائن را متصرف شدند. پس از جنگ قادسيه، يزدگرد ساسانى كه از سلطنت كردن نا اميد شده بود، «باو» را از آتشكده اصطخر فارس دعوت به همكارى نمود.

باو پس از عزل از حكومت مازندران و گيلان در زمان شيرويه ساسانى در اين آتشكده منزوى شده بود. او تا رى يزدگرد را همراهى كرد ولى از شاه ساسانى خواست تا به زيارت آتشكده كوسان پايتخت باستانى طبرستان كه بناى جدش كيوس بود رفته و از آنجا در گرگان به شاه ملحق شود، ولى پس از رسيدن به آتشكده چون از سقوط ساسانيان مطمئن بود، در همانجا معتكف شد. سقوط ساسانيان زمينه تاخت و تاز تركان ماوراء النهر به مازندران را فراهم كرد و چون حاكم وقت يعنى «باو» حكومت را رها كرده بود، مردم دچار صدمات زياد شدند مردم از «باو» كه در آتشكده كِوَسان معتكف شده بود، خواستند قدرت را به دست گيرد و او با تعهد گرفتن از مردم مبنى بر حكومت مطلق وى بر مازندران، به حكومت بازگشت و نوادگان او به نام آل باوند يا باونديان در مازندران و بعضا گيلان قرن‏ها حكومت داشتند. بعدها فرخان بزرگ، فرزند دابويه از سلسله گاوباره حكومتى پرصلابت ابتدا در گيلان و سپس در مازندران تشكيل داد و در مرز و بوم خود دست به عمران و آبادانى زد.

دوره اسلامى

تا سال‏ها بعد از سقوط ايران توسط اعراب مسلمان، ديلميان (مازندرانيها و گيلانيها) مقاومت كردند و اسلام را از اعراب نپذيرفتند. حتى جنگ بزرگ «واجرود» در آوردگاه واجرود واقع ميان قزوين و همدان كه بين اعراب و ديلميان به فرماندهى موتا سردار مشهور ديلمى صورت گرفت كارى از پيش نبرد. با اينكه در اين جنگ خونين و طولانى موتا كشته شد و ايرانيان شكست خوردند وليكن عرب‏ها هم نتوانستند به ديلمستان نفوذ كنند و مرز مسلمانان و نامسلمانان، چالوس در شرق و قزوين در جنوب گرديد. در سال 30 ه .ق در زمان خلافت عثمان، سعيد بن العاص كه امارت كوفه را بر عهده داشت از ناحيه شرقى خزر وارد مازندران شد و تميشه را در سر حد گرگان به تصرف درآورد. در زمان اختلافات امام على عليه‏السلام و معاويه، اين مناطق استقلال دوباره به دست آوردند.

مصقلة بن هبيره الشيبانى در زمان حكومت معاويه در شام مدعى شد كه با چهار هزار تن سپاهى مازندران را به قلمرو اسلامى اضافه خواهد كرد. او با لشكرى انبوه به مازندران حمله كرد و بارها با فرخان اسپهبد مازندران از سلسله گاوباره جنگيد و سرانجام هنگامى كه با سپاهيانش از معبرى تنگ در ناحيه كجور، عبور مى‏كرد، لشگريان فرخان و مردم كجور سنگ‏هاى فراوان از فراز تنگه بر آنها انداختند و مصقله و كليه سپاهيانش معدوم شدند. بعد از غائله صفين و حكميت عده‏اى از سران خوارج به مازندران پناهنده شدند. اينان پس از فربه شدن حق نمك نشناختند و به فرخان پيغام دادند يا عقايد خارجى‏ها را بپذيرد يا آماده جنگ باشد. در اين زمان سفيان بن ابى‏الابرد كلبى به دستور حجاج بن يوسف (در زمان حكومت عبدالملك مروان اموى) جهت سركوبى خوارج پناهنده و فتح مازندران به سمت مازندران حركت كرد. او به جاى آنكه مستقيما به تعقيب خوارج بپردازد با فرخان باب مكاتبه را گشود و در قبال تعهدات اسپهبد مبنى بر قلع و قمع خوارج از تهاجم به مازندران چشم پوشيد. فرخان نيز بر وعده خود وفا كرد.

در زمان حكومت سليمان بن عبدالملك اموى، يزيد بن مهلب در سال 98 ه .ق با سپاهى بزرگ قريب به يكصد هزار نفر كه متشكل از تازيان، خراسانيان تازه مسلمان و تركان ماوراء النهر بود، به مازندران حمله كرد، ولى به دليل ناآشنايى با منطقه، در اين نبرد شكست خورد و سپاهيان وى تلفات و خسارات زيادى متحمل شدند. پس از آن با سپهبد فرخان قرار داد صلحى امضاء كردند و مبلغ زيادى از فرخان دريافت كردند. در برگشت از مازندران يزيد بن مهلب مردم گرگان را غارت و قتل عام نمود و بيش از چهل هزار نفر را سر بريد و چهار هزار نفر را دار زد.

دوره عباسيان

اسپهبد فرخان پس از 17 سال سلطنت وفات يافت و فرزندش داذ مهر بن فرخان حكومت مازندران را به دست گرفت. او نيز پس از 12 سال حكومت، زمام امور را به فرزندش خورشيد سپرد. در زمان او طبرستان و مازندران به تصرف عباسيان در آمد. در آغاز حكومت منصور دوانقى (ابوجعفر)، ابومسلم كه با او ميانه خوبى نداشت به رى رفت و خزانه خود را به سنباد زرتشتى سپرد و از او خواست كه پس از مرگش (ابومسلم) خزانه را به منصور بازنگرداند. پس از آنكه ابومسلم توسط منصور به قتل رسيد، سنباد از بازگرداندن خزانه خوددارى كرد و بخشى از آن را نزد خورشيد حاكم مازندران و طبرستان سپرد. خليفه سپاهى را به جنگ سنباد فرستاد و ضمن شكست او، سپاهى را به فرماندهى پسرش مهدى به سوى خورشيد روانه نمود كه خزانه ابومسلم را باز پس گيرد. در جنگ سنباد و سپاه خليفه، سنباد شكست خورد و به خورشيد پناه برد. اما در آنجا پسر عموى خورشيد سر از تنش جدا نمود. وقتى مهدى خزانه را از خورشيد طلب نمود، خورشيد منكر خزانه شد و هدايايى كه مخصوص مازندران بود همراه با سر سنباد براى ابوجعفر فرستاد.

كيفيت گران ماليات و خراج مازندران، منصور را كه انسان حريصى بود به طمع تصرف ولايات مازندران انداخت. منصور عباسى سعى كرد اسپهبد را وادار به تسليم كند ولى توفيقى حاصل نشد. منصور از در حيله برآمد و از طريق پسرش مهدى، چند دسته از نيروهاى سپاهى خود را به بهانه وقوع خشكسالى و قحطى در حوزه خلافت بنى عباس (براى پذيرايى از آنان) به مازندران فرستاد. اسپهبد بى خبر از حيله منصور پيغام فرستاد و تعارفات معمول ميزبانى ابراز كرد. ولى پس از چندى هنگامى كه او با امير دماوند در جنگ بود اين نيروها به سپاهيان اسپهبد و مناطق مازندران يورش بردند. لشكريان خليفه در هجوم به بابل اسير و برده بسيار گرفتند و پس از آن زن و فرزند اسپهبد خورشيد را به اسيرى بردند. اسپهبد خورشيد خودكشى كرد و سپاهيان عرب دماوند را نيز فتح كردند. پس از شكسته شدن مقاومت طبرستان، ابوالخصيب اولين حاكم عرب در اين سرزمين شد. پس از او ابوالعباس جانشين وى گرديد و به احداث پادگان‏هاى متعدد همت گماشت.

شورش مازندران عليه عباسيان

1ـ قيام ونداد هرمز

مردم مازندران كه نزديك به سه دهه حكومت بلاواسطه عباسيان از ستم كارى و غارت آنان به ستوه آمده بودند از شخصى به نام ونداد هرمز، از خاندان سوخرا خواستند كه رهبرى شورشى را عليه حاكمان منصوب از ناحيه عباسيان به عهده گيرد. شورش در حدود سال 167 ه .ق انجام شد و قتل عام وسيعى از اعراب و حتى مازندرانى‏هاى تازه مسلمان صورت گرفت. سرانجام حكومت به دست ونداد افتاد و خليفه عباسى، سالم كه از مردم فرغانه و ايرانى الاصل بود را براى سركوب فرستاد ولى او نه تنها كارى از پيش نبرد بلكه كشته شد. سپاه دوم به فرماندهى فراشه، با ده هزار نيرو به مازندران روانه شد و خالد برمكى و حماد بن عمر رازى، عمال خليفه در رى نيز مأمور حمايت از لشكر شدند. اين لشكركشى نيز با تاكتيك جنگى ونداد هرمز به شكست انجاميد. عمر بن علا براى بار پنجم به مازندران آمد و در جنگ با ونداد به پيروزى رسيد و جبال مازندران را از او گرفت. ونداد هرمز به ناچار با عده‏اى از مردان وفادار خود در بيشه‏ها و كوهستان‏هاى دست نيافتنى روزگار مى‏گذرانيد، تا اينكه در سال 167 ه .ق، خليفه، پسرش موسى را در رأس سپاهى بزرگ به گرگان فرستاد. موسى با مردم مازندران از در مماشات درآمد و حكومت كوهستان را به اسپهبد هرمز داد. اهالى كوهستان تا اين زمان هنوز در كيش زردشتى بودند.

2ـ قيام علويان

يحيى بن عبدالله مشهور به يحيى ديلمى (يحيى شهيد ـ صاحب الديلم) از نوادگان امام حسن عليه‏السلام از نخستين علويانى است كه به ديلم آمد. در حدود سال 170 ه .ق به يحيى بن عبدالله كه از ترس هارون الرشيد به طور پنهانى زندگى مى‏كرد، به ديلمستان آمد و مورد استقبال مردم قرار گرفت و شكوهى بسيار يافت و همين ورود مقدمه تشكيل حكومت علويان شد. سال 175 ه .ق يحيى قيام نمود و جمع زيادى زير پرچم او جمع شدند. خروج او و دعوت مردم به اسلام و اتحاد علويان و ديلميان هارون الرشيد را سخت به وحشت انداخت. هارون فضل بن يحيى برمكى را با امان‏نامه‏اى كه به امضاى بسيارى از فقهاى دربارى رسيده بود به ديلم فرستاد و يحيى از ترس پيمان شكنى ياران خود تسليم شد ولى هارون بعد از مدتى او را در زندان كشت. بعد از اين واقعه علويان در سطحى وسيع به گيلان و مازندران مهاجرت كردند. اينان سرمنشأ گسترش طرفدارى مردم مازندران از تفكر شيعى بوده‏اند.

3ـ قيام مازيار

پس از هرمز نواده او مازيار كه به دست مأمون خليفه عباسى مسلمان شده بود، حاكم كوهستان شد. او شاپور بن شروين حاكم مستبد دشت مازندران را شكست داده به قتل رسانيد. پس از شاپور فرزند او به حكومت رسيد كه به علت عدم كفايتش، مازيار اين دشت را نيز متصرف شد و خود را اسپهبد اسپهبدان و پتشخوارگر شاه يا پادشاه همه نواحى جنوبى خزر ناميد ولى همچنان خراجگزار خليفه بود تا اينكه در دوره معتصم عباسى و بعد از او بين مازيار و آل طاهر اختلاف افتاد و بنابراين مازيار خراج را مستقيما به معتصم مى‏داد. در همين اوان افشين كه از سران سپاه خليفه بود، مازيار را تحريك به جنگ با عبدالله طاهر كرد. سرانجام در سال 224 ه .ق، مازيار بر خليفه شوريد. در اين شورش، طيف وسيعى از مردم مازندران و ديلم و تنكابن مازيار را همراهى كردند.

مازيار پس از سلطه بر منطقه، بناى ستم‏كارى گذاشت و كليه امرا و عمال مسلمان را در سراسر نقاط مازندران و رويان از كارها بركنار كرد و به جاى آنان زردشتيان و پيروان آيين‏هاى ديگر را بر امور مسلط نمود، مساجد و ابنيه مقدس اسلامى تخريب ساخت. از مردم بيگارى مى‏گرفت. رواج قتل و غارت و تخريب و خونريزى كه نشان از هرج و مرج داشت، چهره اين قيام را زشت كرده است. مسلمانان مازندران نامه‏هاى تظلم‏آميز به خليفه نوشتند. نيروهاى خليفه از چند سو حمله بردند و به سال 225 ه .ق مازيار به توطئه برادر خود كوهيار و ديگر برادرانش دستگير و تحويل خليفه شده و سپس به دستور خليفه به دار آويخته شد. با قتل مازيار، دوباره اعراب بر مازندران مسلط شدند. در همين زمان بانگ استقلال از سراسر ايران به گوش مى‏رسيد. جنگ‏هاى خونينى صورت گرفت و دولت‏هايى چون طاهريان، صفاريان و سپس آل‏بويه شكل گرفت. اهالى مازندران هم دست از فعاليت برنداشتند و كوشش خود را جهت كسب آزادى و استقلال با زعامت علويان و زير رايت اسلام علوى از سر گرفتند. نكته قابل توجه علاقه اهالى مازندران از ابتداى اسلام آوردن به على عليه‏السلام و اولاد آن حضرت بود.

4ـ قيام حسن بن زيد

در سال 250 ه .ق ديلميان و طبرستانيها متحد شدند و روز عيد فطر در كلار و رويان به نام حسن بن زيد خطبه خواندند و با او بيعت كردند. حسن دعوت اهالى مازندران را لبيك گفت و از رى به طبرستان آمد و رهبرى قيام آنان را عليه ظلم خلفاى عباسى و طاهريان به عهده گرفت. مردم مازندران كه از ظلم اسپهبدان و ستم امويان و عباسيان به تنگ آمده بودند از قيام وى حمايت كردند و او بر مازندران مسلط شد و مردم زيادى را به مذهب تشيع دعوت كرد. حسن بن زيد سال 252 ه .ق فرمان مذهبى در مورد گفتن «حى على خير العمل» در اذان و بلند خواندن «بسم الله الرحمن الرحيم» در نماز را صادر كرد و اينها موارد خلاف با قواعد مذهبى سنيان بود، با اين وجود، سال 260 ه .ق سال نگون‏بختى اهالى مازندران و تزلزل حكومت داعى كبير، حسن بن زيد بود. در اين سال يعقوب ليث صفارى به اين ناحيه حمله كرد و سپاه حسن بن زيد را در هم شكست و او به شيرج (از نواحى غربى طبرستان) پناهنده شد. يعقوب ستم بسيار كرد و خراج زياد گرفت به گونه‏اى كه مردم در تنگنا قرار گرفتند. در نهايت يعقوب مقهور خشم مردم و طبيعت شمال ايران يعنى باران‏هاى سيل‏آسا و پى در پى ناحيه خزرى، زلزله‏هاى بزرگ كه سه روز ادامه داشت و غيره، شد و چهل هزار تن از بهترين سربازانش را از دست داد. سپس با عزيمت به رى، دستور آزادى اسراى علوى را صادر كرد. در ماه صفر 263 ه .ق حسن بن زيد دوباره به قدرت برگشت و در سال 270 ه .ق فوت كرد. بعد از داعى كبير، برادرش، محمد بن زيد به قدرت رسيد. هر چند با تاخت و تاز رافع بن هرثمه عقب نشينى كرد، ولى در نهايت با يكديگر به توافق رسيدند و رافع پس از آن همه خصومت، جنگ و كشتار شيعيان علوى در سال 282 ه .ق در پايان دوره فعاليت سياسى و نظامى خود زير پرچم علويان مشغول فعاليت شد.

محمد بن زيد به دست سپاه سامانى شكست خورد و امير اسماعيل سامانى به حكومتش خاتمه داد. امير اسماعيل كه سنى متعصب بود جنگ با شيعيان و طرفداران علويان را كارى مقدس مى‏شمرد. در زمان حكومت رافع بن هرثمه، رستم بن سرخاب بن قارن به هزار جريب لشكركشى نمود و پس از چند ماه رستم اسير و محبوس گشت و در آنجا از دنيا رفت. رافع پسر رستم، شروين را نيز محبوس نمود. او زندانى بود تا اينكه عمرو بن ليث بر رافع بن هرثمه غلبه يافت و سپس اسماعيل سامانى بر عمرو بن ليث غالب شد. وقتى كه اسماعيل سامانى بر عمرو غلبه يافت، شروين نيز از زندان آزاد شد و حكومت هزار جريب به او سپرده شد و مدت 35 سال بر آن منطقه حكومت كرد.

5ـ قيام ناصر اطروش

حدود سال 290 ه .ق ناصرالحق (ابومحمد حسن بن على معروف به اطروش) يكى ديگر از نوادگان امام سجاد عليه‏السلام به موازات قيام حسن بن زيد و اشاعه مذهب شيعه زيدى در طبرستان، گيلان وديلمستان به دعوت مردم به اسلام پرداخت. او با كمك سران اين مرز و بوم، لشكر سامانى را در هم شكست و تا سال 304 ه .ق گيلان و مازندران را زير نفوذ داشت. بعد از او حكومت علويان مدتى دچار هرج و مرج و جنگ قدرت شد. در زمان جانشينى حسن بن قاسم مشهور به داعى صغير، حكومت علويان تصميم به گسترش حوزه قلمرو خود گرفت. به همين جهت ليلى بن نعمان سردار رشيد علويان مأمور فتح قومس [سمنان كنونى] گشت. دامغان نيز كه جزئى از متصرفات سامانيان بود به تصرف وى درآمد.

او لشگر سامانى را در ده فرسنگى آمل درهم شكست. سپس به سوى خراسان لشگركشى نمود و پس از دست يافتن به شهر نيشابور (ذيحجه 309 ه .ق) خطبه را به نام حسن بن قاسم داعى صغير فرمانرواى دولت علوى، دشمن خلافت عباسيان و پرچمدار ايرانيان وطن پرست خواند. اما چندى نگذشته بود كه سپاه خليفه عباسى المقتدر بالله به سركردگى امير نصر سامانى و به فرماندهى حموية بن على، در تهاجمى سپاه داعى صغير را در هم شكست و ليلى بن نعمان فرمانده سپاه داعلى در اين جنگ كشته شد. چند سال بعد داعى صغير مجددا سپاهى بزرگ از گيل و ديلم فراهم كرد و به فرماندهى ماكان بن كاكى برخى ولايات ايران را متصرف شد. به دستور خليفه عباسى، امير نصر يكى از فرماندهان گيل نژاد خود را كه اسفار بن شيرويه نام داشت به مقابله با آنان فرستاد. حدود رى جنگى اتفاق افتاد كه سرانجام آن شكست داعى و ماكان بود. آنها به ناچار به سوى طبرستان گريختند. سپاه سامانى، فراريان را تعقيب كردند. ماكان در اين تعقيب و گريز جان سالم در برد ولى داعى پس پراكندگى يارانش در آسيابى نزديك آمل در سال 316 ه .ق به قتل رسيد. زمان مرگ داعى صغير علوى را بايد پايان دوران امارت و فرمانروايى حكومتگران زيدى در شمال ايران دانست.

دوره زياريان

دولت زياريان در سال 316 ه .ق به دست مرداويج در غرب متصرفات سامانيان تشكيل شد. در سال 316 ماكان كاكى، حاكم طبرستان از مرداويج شكست خورد و به ديلم نزد سيد ثائر علوى رفت و از او كمك خواست. او به اتفاق سيد ثائر به طبرستان لشكر كشيدند ولى در برابر لشكر مرداويج شكست خوردند و سيد ثائر به ديلم بازگشت. در سال 323 ه .ق وشمگير به حكومت رسيد. دوران سلطنت او در جنگ با امير نصر سامانى و پسران بويه گذشت. وشمگير در نبردى با حسن بويه در حوالى رى پيروز گرديد و ماكان كاكى را به سارى فرستاد. پس از اندكى ابو على سامانى به عزم تسخير عراق از گرگان به دامغان آمد. وشمگير نيز ماكان را نزد خود فراخواند و در برابر ابوعلى صف‏آرايى نمود. در اين نبرد وشمگير شكست خورد و ماكان كشته شد. در اين نبرد 1400 نفر ديلمى كه در سپاه ماكان بودند كشته شدند. وقتى كه ماكان از سارى بيرون آمد تا خود را به وشمگير برساند، پسر عمش حسن بن فيروزان را بجاى خود گذاشت. پس از قتل ماكان، حسن بن فيروزان افراد قبيله‏اش را جمع كرد و وشمگير را عامل قتل ماكان معرفى نمود و بناى نافرمانى او را گذاشت.

وشمگير نيز شيرج بن ليلى را مأمور سركوبى حسن و افراد قبيله او كرد. شيرج و او در سارى شد و حسن بن فيروزان را از آنجا بيرون راند. بعد از مدتى دوباره حسن بن فيروزان بر گرگان و دامغان و سمنان تسلط يافت و با آل بويه كنار آمد. در اين زمان وشمگير با او به مبارزه پرداخت. در سارى ميان طرفين جنگى رخ نمود. در طول اين نبرد گروهى از نيروهاى برجسته وشمگير بن حسن بن فيروزان پيوستند و با شكست وشمگير او به بخارا فرار كرد. مردم آمل در اين هنگام قيام كردند و بسيارى از ياران و مأموران وشمگير را به قتل رساندند. حسن بن فيروزان به آمل آمد و آنجا را تصرف نمود و ضمن برقرارى پيوند خويشاوندى با آل بويه، قلمرو آل زيار را از آن خود كرد و فرمانروايى طبرستان را به عهده گرفت. وقتى كه وشمگير به بخارا رفت، حاكم آنجا نوح بن نصر سامانى، نيرويى را در اختيار وشمگير قرارداد. وشمگير با حمله به نواحى ساحلى درياى خزر شهرهاى آمل، سارى، چالوس و تنكابن را فتح نمود و در آمل مستقر شد. حسن بن فيروزان نيز به استندار پناه برد. وشمگير به محل استقرار او حمله كرد و تا گرگان او را تعقيب نمود. در اين هنگام حسن بويه از رى وارد آمل شد و با وشمگير مقابله نمود و وشمگير را شكست داد و طبرستان مجددا در اختيار حسن بن فيروزان قرار گرفت. چندى بعد دوباره وشمگير به اين منطقه حمله كرد و آن را فتح نمود و براى هر منطقه‏اى نايبى معين كرد. حسن بويه دوباره او را از آن حدود راند و آنجا را به حسن بن فيروزان سپرد.

دوره غزنويان

غزنويان سلسله‏اى از پادشاهان ترك نژاد هستند كه در قرون چهارم تا ششم هجرى در ايران حكومت كردند. غزنويان نسبت به شمال ايران بى تفاوت نبودند و تا حدودى توانستند بر طبرستان راه پيدا كنند. در سال 420 ه .ق سلطان محمود غزنوى، يكى از شاهزادگان ديلمى به نام مرزبان حسن بن خراميل را كه به او پناهنده شده بود، در رأس سپاهى به جنگ سالار ابراهيم كنگرى فرستاد. در قزوين بين طرفين نبرد واقع شد و سپاه ديلمى پيروز گرديد. اينبار مسعود غزنوى به نبرد با لشكر ديلمى رفت و او نيز شكست خورد. در نهايت مسعود به مكر و حيله متوسل شد و سپاه سالار را فريب داده و تطميع نمود و بدين ترتيب سپاه ديلمى شكست خورد و سالار ابراهيم بدست مسعود اسير گشت. در سال 426 ه .ق سلطان مسعود غزنوى از طريق گرگان وارد طبرستان شد و صدمات و خسارات فراوانى را به اهالى آن سامان وارد آورد.

دوره سلجوقيان

سلجوقيان تركمانان بدوى بودند كه به ايران، الجزيره، شام و آسياى صغير هجوم آوردند و بر آنها غلبه يافتند. اين سلسله از سال 429 تا 700 ه .ق در آسياى غربى سلطنت كردند. در دوران سلجوقيان گيلان و مازندران استقلال خود را حفظ كردند و پادشاهان اين سلسله نتوانستند خط مزبور را جزء متصرفات خويش درآورند. در سال 434 طغرل سلجوقى، پيكى را به سوى پادشاه ديلم، نوشيروان زيارى، روانه داشت و او را به اطاعت خويش دعوت نمود و اموالى از او طلب نمود. پادشاه ديلم نيز خواسته او را اجابت نمود و هداياى فراوانى براى او فرستاد.

حكومت اسماعيليه

تسلط تركان غزنوى و سلجوقى بر ايران، زمينه‏هاى رشد فرقه اسماعيليه را فراهم ساخت. تسلط بى حد و حصر سلاطين سلجوقى بر طبقات فرو افتاده ملت كه به وسيله فئودال‏ها و اشراف و فقهاى سنى غيرقابل تحمل شده بود، يكى از علل خيزش اسماعيليان در ايران بود. تاريخ طبرستان حكايت از درگيرى و برخوردهاى خونين سلاطين مازندران و نور و كجور و ملاكين و خوانين منطقه كلاردشت وكلارستاق و حكام محلى تنكابن و سخت‏سر (رامسر) و ديلمان و رانكوه با اسماعيليان دارد. در روستاهاى مناطق غربى مازندران و بخش‏هاى غربى رود چالوس چون كلاردشت و كلارستاق و مناطق تنكابن و سخت‏سر به سبب آنكه مستقيما در مسير راه‏هاى الموت قرار داشت شدت تبليغ و دست اندازى اسماعيليان بيشتر بود. حسن صباح پس از آنكه در الموت مستقر گرديد، عده زيادى از مردم گيلان، طبرستان و ديلم را دور خود جمع نمود، تجمع مردم به دور حسن صباح، سبب وحشت سلاطين و خوانين مازندران گرديد و آنها در صدد مقابله و مبارزه با اسماعيليان برآمدند. اسماعيليان كه بدنبال ترور دشمنان خود بودند، فرزند حاكم مازندران را به قتل رساندند. قتل او سبب لشكركشى شاه غازى رستم (حاكم مازندران) به نقاط تحت سلطه اسماعيليان به ويژه مناطق غرب چالوس، كلار و كلارستاق، لنگا و تنكا و ساير مناطق ديلمى نشين گرديد.

شاه غازى رستم پس از قتل فرزندش پيوسته در جنگ با اسماعيليان بود. شاه غازى رستم قسمت اعظم ديلمان را به اقطاع كيكاوس بن هزار اسب داد و كمك‏هاى مالى بسيارى به او كرد تا با پيروان اسماعيليه بجنگند. كيكاوس پس از رسيدن به حكومت ديلمان، با اسماعيليان به نبرد پرداخت و چندين قلعه آنها را تصرف كرد و تمامى مازندران را از تعرض اسماعيليان در امان ساخت. در اين زمان فقهاى آن سامان به خصوص فقهاى سنى فتوى به مجاز بودن قتل اسماعيليان و اسير و برده ساختن زنان و دختران آنان دادند. اسماعيليان نيز اقدام به ترور دشمنان خود نمودند. پس از مدتى شاه غازى رستم نسبت به كيكاوس بدبين شد و به قلمرو او حمله كرد. در اين حمله ابتدا نيروهاى شاه غازى شكست خوردند ولى مجددا كيكاوس را شكست دادند و حكام كلاردشت و كلارستاق و بسيارى از مردان قبائل مختلف تنكابن به اسارت در آمدند. پس از اين نبرد بين شاه غازى رستم و كيكاوس صلح حاكم گرديد. پس از رستم، ملك اردشير به حكومت رسيد و پس از كيكاوس برادرزاده‏اش هزار اسب بن شهر نوش در سال 560 ه .ق به حكومت رسيد. ملك اردشير حاكم گيلان و مازندران بود و هزار اسب حاكم رويان و ديلمستان بود. هزار اسب همچون كيكاوس به مبارزه و قتل اسماعيليان نمى‏پرداخت و با آنها به صورت مسالمت جويانه برخورد مى‏كرد.

اين روش صلح گرايانه به مزاق ملك اردشير خوش نيامد و به بهانه رسوخ عقايد باطنى به مازندران، به قلمرو رويان لشكر كشيد. هزار اسب در سال 590 ه .ق مناطق كوهستانى و ديلم نشين تنكابن و سرزمين‏هاى موجود ميان سخت‏سر تا ملاط هوسم را به فرقه اسماعيليه داد تا از نيروى آنها بر عليه ملك اردشير استفاده كند. ملك اردشير نيز كه به دنبال ادغام گيلان و مازندران بود، حاكمى از طرف خود به فرماندارى ديلمستان گماشت. اما هزار اسب بر او شبيخون زد و او و وابستگانش را به قتل رساند. سپس ملك اردشير به كجور حمله كرد و وارد تنكابن شد و مناطق كلاردشت و نواحى شرقى ديلمان را به حوزه متصرفات خود افزود و هزار اسب نيز مجبور به فرار به همدان شد. پس از مرگ ملك اردشير، حاكمان گيل در صدد فتح ديلمستان برآمدند اما بيستون بن زرين كمر از سلاطين پادوسبان رويان آنان را تا آخرين مرزهاى غربى گيلان عقب نشاند.

دوره خوارزمشاهيان

سلسله خوارزمشاهيان از سال 490 تا 628 ه .ق بر بخشى از ايران حكومت كرده‏اند. در دوره سلجوقيان حكامى بر سرزمين خوارزم گماشته شدند و قدرت فراوانى نيز به آنها تفويض گرديد. به همين دليل به اين حكام خوارزمشاهيان مى‏گويند. در زمان سلطان سنجر سلجوقى، فردى به نام اتسز حاكم خوارزم بود. او در دوره سلطان سنجر سه بار اقدام به شورش كرد و عاقبت خوارزم را مستقل اعلام نمود. اتسز در سال 533 به گرگان حمله كرد و رستم كبود جامه را اسير نمود. شاه غازى رستم با شنيدن خبر اسيرى رستم به گرگان آمد و اتسز او را آزاد نمود. در سال 555 ه .ق غزها به حدود گرگان حمله كردند. حاكم مازندران (شاه غازى) به كمك حاكم گرگان به مقابله با غزها پرداختند ولى شكست خوردند و شاه غزى به مركز حكومت خود سارى بازگشت. حاكم گرگان (آى تك) نيز به خوارزم فرار كرد. در سال 558 آى تك به كمك خوارزمشاهيان بر گرگان حاكم گشت و خطبه به نام ايل ارسلان و امير آى تك خوانده شد. در همين اوان فخر الدوله به گرگان تجاوز كرد. شاه غازى پس از نبردى سخت او را متوارى ساخت و حكوم استرآباد را به عزالدين محمود سپرد و خودش نظارت بر حكومت گرگان و استرآباد را به عهده گرفت.

بعد از شاه غازى رستم پسرش علاء الدوله جانشين او شد. او به استرآباد آمد و گروهى از سران و بزرگان بالمن، لنگرود و خواسته رود را كه به كبود جامه فرار كرده بودند، دستگير و به قتل رساند. پس از چندى اسپهبد اردشير (نوه شاه غازى) به استرآباد آمد و آنجا را تصرف نمود. بعد از مرگ ايل ارسلان در سال 567 ه .ق، بين دو پسرش محمود و تكش بر سر جانشينى پدر درگيرى حاصل شد. تركان خاتون حامى محمود بود. سلطان تكش، محمود و مادرش را از خوارزم فرارى داده و خود به تخت نشست. تركان خاتون و محمود به مازندران آمدند و به اسپهبد حسام الدوله اردشير پناه بردند. درگيرى محمود و تكش تا سال 577 ه .ق ادامه داشت. در سال 578 ه .ق ملك دينار پس از تصرف كرمان به طبرستان هجوم آورد. حسام الدوله اردشير از تكش كمك خواست. او نيز به طبرستان لشكر كشيد و متجاوزين را فرارى داد و فرزندش على شاه را به حكومت گرگان منصوب كرد. پس از چندى بين حكام و امراى طبرستان اختلاف افتاد و عده‏اى از آنها نزد تكش رفتند. تكش به سابق الدوله رستم، امير گشواره پيام فرستاد و وعده حكومت گرگان و دهستان را به او داد. در مقابل حسام الدوله اردشير، حاكم دست نشانده تكش در چنانك استرآباد به نام سراج الدين را به قتل رساند. تكش به طبرستان لشكر كشيد و طبرستان را فتح و گرگان را ويران نمود. حدود سه سال بعد، دوباره تكش سپاهى تدارك ديد و قصد گوشمالى حسام الدوله اردشير را در طبرستان نمود. سپاه او در گرگان مستقر شد و از آنجا فتوحات خود را آغاز نمودند. آنها پس از گشودن قلعه‏هاى گشواره و ويران كردن تميشه وارد سارى شدند و آنجا را به آتش كشيدند.

در سال 596 ه .ق تكش مجددا به گرگان آمد و سردار معروف خود سوتاش را روانه فتح طبرستان نمود. در سال 596 ه .ق سلطان تكش از دنيا رفت و سلطان محمد خوارزمشاه به قدرت رسيد. در آغاز سلطنت سلطان محمد خوارزمشاه، حاكم طبرستان حسام الدوله اردشير از دنيا رفت و شمس الملوك به حكومت طبرستان رسيد. برادر كوچكتر شمس الملوك، ركن الدوله به دامغان گريخت و به تاج الدين عليشاه نماينده سلطان محمد خوارزمشاه، پناهنده شد. تاج الدين به حمايت از او به گرگان آمد و پس از جمع آورى سپاه به طبرستان حمله كرد و سارى و آمل را فتح نمود و حكومت آن نواحى را به ركن الدوله سپرد و خطبه به نام سلطان محمد خوارزمشاه خوانده شد. سلطان محمد در سال 617 بدنبال حمله مغول به ايران در گذشت و پس از او سلطان جلال الدين منكبرتى به حكومت رسيد.

دوره مغول

در سال 615 ه .ق تعدادى از بازرگانان مغولى و چينى به ايران آمدند و توسط حاكم انزار به جرم جاسوسى به قتل رسيدند. در سال 616 چنگيزخان مغول با سپاهى يكصد و پنجاه هزار نفرى به ايران حمله كرد و بسيارى از شهرهاى ايران را فتح نمود. چنگيزخان سه تن از فرماندهانش، به نام‏هاى جبه، سبتاى بهادر و تفاجار را مأمور دستگيرى سلطان محمد خوارزمشاه نمود. سبتاى تا مازندران بدنبال سلطان محمد آمد. بزرگان مازندران به غير از ركن الدين اسپبهد كبود جامه از سلطان محمد استقبال نمودند. سلطان محمد پس از اندكى به جزيره آبسكون استرآباد رفت و در آنجا از دنيا رفت و در آنجا به خاك سپرده شد. ولى بعدها سلطان جلال الدين استخوانهايش را به قلعه اردهن مازندران آورد. ولى اندكى بعد اوكتاى قا آن استخوانهايش را بيرون آورده و سوزاند. چنگيز در سال 624 ه .ق از دنيا رفت و اوكتاى جانشين او شد. به دستور او در اواخر سال 626 مغول‏ها مجددا به ايران حمله كردند. در اين هجوم شهرهاى مختلفى از جمله طبرستان، گرگان و گيلان اشغال شدند.

در حمله مغول‏ها به مازندران و گرگان نصرت الدين كبود جامه اسير شد و به دربار اوكتاى قا آن فرستاده شد. پس از اندكى با اعلام بندگى و اطاعت به منطقه خود بازگشت و حكومت مازندران به او سپرده شد. در حمله مغول خرابى‏هاى زيادى به طبرستان وارد آمد و عده زيادى از مردم اين سرزمين به اسيرى برده شدند. از جمله شهرهاى ويران شده در اين دوره، شهر تميشه مى‏باشد. تميشه شهر مرزى گرگان و طبرستان است. هولاكوخان مغول كه حكومت ايلخانيان را در ايران بوجود آورد، 30 سال پس از دومين حمله مغول، به ايران هجوم آورد و در سال 654 قلعه الموت و ديگر قلاع اسلماعيليه را فتح نمود. هولاكو پس از 10 سال حكومت بر ايران در سال 663 از دنيا رفت. در اين زمان طبرستان اقامتگاه زمستانى وليعهد بوده است. بعد از هولاكوخان پسرش اباقا به حكومت رسيد. بعد از او سلطان احمد تكودار و سپس ارغون خان به حكومت رسيدند. در حدود سال 680 ه .ق غازان خان والى خراسان گرديد و امير نوروز برادرش نيز همراه با او بود. بعد از مدتى بين دو برادر اختلاف افتاد و به جنگ با يكديگر پرداختند.

در سال 688 ه .ق در نبردى سخت غازان خان به مازندران گريخت. اين كشمكش‏ها تا سال 694 ه .ق ادامه داشت. بعد از مرگ ابوسعيد آخرين حاكم مغول، چندين دولت محلى در ايران شكل گرفت. يكى از اين دولتهاى محلى طغا تيموريان بوده است. طغا تيمور از ايل بابا بهادر بوده است. اين ايل در گرگان و شرق مازندران مسكن گزيده بودند. طغاتيمور در سال 737 ه .ق به ايلخانى برگزيده شد. او مدتها با مدعيان ايلخانى در نبرد بود و پس از شكست از حسن بزرگ به حكومت خراسان و مازندران قناعت نمود. طغا تيمور در دوره حكومت خود به نبرد با سربداران پرداخت و سرانجام توسط سربداران به قتل رسيد و با قتل او گرگان بدست سربداران افتاد و هرج و مرج طبرستان را نيز فرا گرفت. محمد بيك نوبان از طبرستان از حاكم هرات خواست كه به گرگان بيايد و آنجا را از سربداران بازپس گيرد.

حكومت سادات مرعشى

همزمان با نهضت سربداران در خراسان، مازندران شاهد نهضت سادات مرعشى بود. اساس اين نهضت ابتدا در خراسان بنا نهاده شد و سپس در فاصله سال‏هاى 741ـ743 ه .ق به سوى مازندران گسترش پيدا نمود. رهبرى اين نهضت را در مازندران سيد قوام الدين به عهده داشت. عده زيادى از مردم مازندران از جمله كيا افراسياب چلاوى (يكى از قدرت‏هاى سه گانه درجه دوم مازندران بود كه زمام امور را در سارى، آمل و ساير نقاط مازندران به دست گرفته بود) با نهضت سادات مرعشى همراه شدند. اما كيا افراسياب پس از چندى با آنها به جنگ پرداخت. در جنگ بين سادات و كيا افراسياب، سادات مرعشى پيروز شدند. پس از اين پيروزى سيد قوام الدين وارد آمل و سارى شد و دولت سادات مرعشى در مازندران استقرار يافت. دولت سادات در آغاز با حكومتگران محلى كيا جلاليان در نبرد بود. در جنگ باول رود، مرعشيان دومين خاندان سنتى مازندران را نابود كردند. كيا جلاليان به مبارزه مخفيايه و زيرزمينى عليه سادات پرداختند و اقدام به ترور سران سادات و دراويش هواه خواه آنها نمودند.

قدرت گرفتن سادات در مازندران سبب وحشت همسايگان آن از جمله تنكابن، ديلمستان و گيلان شد. فرزندان سيد قوام پس از از ميان برداشتن خاندان‏هاى كيايان چلاوى و كيا جلاليان سارى و فيروز كوهى و سواد كوهى، به فكر حمله به مناطق رستمداد افتادند. اولين جنگ بين سادات مرعشى به رهبرى سيد فخر الدين با حكومت رستمداد در ميرانداشت در سال 782 ه .ق اتفاق افتاد. در اين نبرد رستمداد به تصرف سادات در آمد. در سال 783 مجددا بين سادات و حاكم رستمداد جنگى اتفاق افتاد. سپاه رستمدادى به لشكر سادات شبيخون زدند و عده زيادى از سادات را به قتل رساندند. اما سرانجام رستمداديان شكست خوردند و مردم كلارستاق و كلارنيز بدون جنگ تسليم شدند. سادات مرعشى كم كم وسعت قلمرو تحت حكومت خود را گسترش دادند و قزوين و طالقان و الموت را نيز فتح نمودند. همزمان با نهضت سادات مرعشى، سادات كيانيز در نواحى مازندران و گيلان قيام نمودند. حدود سال 760 ه .ق سيد ركابزن گيا، مشهور به مؤيد بالله حاكم تنكابن بود.

در سال‏هاى 769 تا 791 ه .ق سيد على امير كيا به كمك سيد قوام الدين مرعشى در رانكوه، لاهيجان، ديلمان و كوچصفهان حكومت مى‏كرد. سيد على امير كيا با اجازه سيد قوام الدين مرعشى به رامسر رفت و سيد ركابزن كه قصد مقابله با او را داشت، از مقاومت در مقابل او ناتوان بود. در سال 766 نوپاشا، سلطان رانكوهى به كمك سيد ركابزن، حاكم لاهيجان را به قتل رساندند. ساكنين لاهيجان سيد ركابزن را گرفته و از پل پرده سرا معلق نمودند. پس از او فرزندش به حكومت تنكابن منصوب شد. سيد قوام الدين مرعشى كه از شكست نوپاشا مطلع شد، پسرانش را از آمل و سارى به كمك سيد على كيا فرستاد و آنها تا نمك آبرود پيش راندند و قلعه گرز مانسر تنكابن را فتح كردند. پسران ركابزن نيز به نزد نوپاشا فرار كردند. نوپاشا با سيد على كيا پيمان همكارى بست و پسران سيد ركابزن را طرد نمود. سيد على كيا و نوپاشا در جنگ با سپهسالار اميره جهان شكست خوردند. نوپاشا به اشكور گريخت و سيد على به تنكابن عقب نشست. با رسيدن نيروى كمكى از مازندران، سيد على كيا لاهيجان را فتح كرد و حكومت تنكابن و رانكوه را به برادرانش سيد هادى و سيد مهدى سپرد.

سرانجام در سال 791 ه .ق اميره دباج با سپاهيان فومن و امراى ديگر نواحى سيد على كيا را شكست داد و او و پسرانش را در نزديكى رشت به قتل رساند. بعد از سيد على كيا، يكى از پسرانش به نام سيد حسين كيا در لاهيجان به سلطنت رسيد. او به سيد هادى كيا حاكم تنكابن حمله كرد و پس از مدتى درگيرى سيد هادى مغلوب شد و متعهد گرديد كه ديگر مزاحم برادر زاده‏هاى خود نشود و مجددا به تنكابن برگشت.

دوره تيموريان

امير تيمور گوركانى در سال 771 ه .ق در ماوراء النهر به سلطنت رسيد و پس از دفع مخالفان داعيه جهانگشايى يافت. او در سال 782 به ايران حمله كرد. چهار سال در ايران به جنگ پرداخت. در سال 786 مازندران را اشغال نمود. دو سال بعد (788) مجددا او به ايران حمله كرد و تا سال 790 در ايران به قتل و غارت ادامه داد و سپس به مدت 4 سال و نيم ايران از اين بلا آسوده گشت. پس از آن مجددا در سال 794 ه .ق به ايران حمله كرد. در اين حمله ابتدا گرگان و مازندران را فتح نمود و سپس روانه ديگر نواحى ايران شد.

در نخستين حمله تيمور به مازندران، او استرآباد را فتح كرد و حاكمى از طرف خود منصوب نمود. در هنگام حمله تيمور به مازندران، اسكندر شيخى، پسر كيا افراسياب چلاوى كه از مخالفين سرسخت خاندان مرعشى بود، خود را به تيور نزديك كرد و وسوسه‏هاى او سبب گرديد كه تيمور مجددا در سال 792 ه .ق به مازندران حمله كند. با حمله تيمور به مازندران حكومتگران سنى چون سعدالدوله طوس ملك رستمدار كه به (حاكم كجور و نور) و حاكم استرآباد و ساير مخالفين به اتفاق هم سادات را مورد حمله انتقام قرار دادند. سادات مرعشى، اموال و خزاين آمل و سارى را در قلعه ماهانه سر، در ساحل دريا پنهان نمودند و در دشت قراطغان منتظر لشكر تيمور شدند.

در تاريخ 24 ذيقعده 794 ه .ق بين نيروهاى سادات و لشكر تيمور نبردى رخ داد و سادات در اين نبرد شكست خوردند و كليه اهالى قلعه ماهانه سر و سران سادات تسليم تيمور شدند. امير تيمور آنگاه دست طوس ملك رستمداد را كه پدر و اسلانش به وسيله سادات كشته شده بودند، در قصاص قاتلين آزاد گذاشت. اما آنها از قصاص در گذشتند و تيمور نيز از قتل آنها صرفنظر نمود. ولى سادات به ماوراءالنهر تبعيد شدند و اما غير سادات نيز از دم تيغ گذرانده شدند. تيمور پس از سركوبى سادات، سارى و آمل را تصرف و غارت نمود و پس از چپاول، سكنه را قتل عام نمود و دستور داد چنان كنند كه در مازندران خروس و ماكيانى نماند كه بانگ كند و پس از آن قارن غورى را به حكومت سارى گماشت و آمل را به اسكندر شيخى سپرد.

از آن به بعد سارى رو به آبادانى نهاد ولى آمل به صورت ويران باقى ماند. اسكندر شيخى پس از رفتن تيمور سر به شورش برداشت و دم از استقلال زد و بقعه سيد قوام الدين را در آمل با خاك يكسان نمود. وقتى كه تيمور از قفقاز بازگشت، نيرويى به قصد سركوبى اسكندر اعزام نمود. در اين نبرد اسكندر شكست خورد و تا نمك آبرود مورد تعقيب قرار گرفت. اسكندر به تنكابن فرار كرد. نيروى تيمور از حاكم تنكابن خواست كه اسكندر را تحويل آنها نمايد و حام تنكابن (سيد هادى كيا) نيز محل اختفاى او را نشان داده و نيروهاى امير تيمور او را دستگير كرده و سرش را براى تيمور فرستادند.

تيمور پس از 36 سال حكومت در سال 807 ه .ق در گذشت. پس از او شاهرخ به حكومت رسيد. در زمان حكومت تيمور (از سال 799) شاهرخ حكومت مازندران و سيستان و خراسان را به مركزيت هرات به عهده داشت. او در سال 809 ه .ق مازندران را فتح نمود. در اين سال پيراك شاه، حاكم قبلى، عليه شاهرخ شورش نمود و قصد تصرف استرآباد را داشت كه شمس الدين، على جمشيد قارن از تصرف استرآباد جلوگيرى كرد و با رسيدن نيروهاى شاهرخ نيروهاى پيراك متوارى شدند. در سال 813 ه .ق بين سادات آمل و سارى اختلاف افتاد و سيد على آملى به جنگ با سيد على سارى، به ساريه رفت. سيد على سارى شكست خورد و به استرآباد فرار كرد و در آنجا نيروهايش را مجهز نمود و به سارى تاخت و تا آمل پيش رفت و سيد على آملى نيز مجبور به فرار شد.

بعد از شاهرخ، ميرزا الغ بيك (در سال 850 ه .ق) به حكومت رسيد. در زمان حكومت او ميرزا بابر حكومت مازندران را تصاحب نمود و تا سال 852 در مازندران و گرگان بود و سپس خراسان را نيز فتح كرد. سپس سيد محمد حاكم سارى را مطيع خود نمود. در سال 859 ه .ق عده‏اى از مازندرانى‏ها كه در قلعه عماد محبوس بودند، بر سر داروغه قلعه ريخته و او را به همراه عده زيادى ديگر به قتل رساندند. ميرزا بابر، داروغه مشهد را به همراه سپاهى بزرگ مأمور سركوبى شورشيان نمود. اين سپاه بسيارى از شورشيان را به قتل رساند.

سلطان حسين بايقرا در سال 862 شهر استرآباد را گرفت. اما ابو سعيد اين شهر را از او پس گرفت. بعدها او علاوه بر استرآباد، گرگان و مازندران فتح نمود و بعد از مرگ ابو سعيد در هرات به سلطنت نشست. در اواخر سال 831 ه .ق ملك كيومرث رستمدادى به تنكابن حمله كرد ولى مردم تنكابن دليرانه مقاومت نمودند و بسيارى از سربازان رستمداد كشته شدند و ملك كيومرث ضمن تحمل خساراتى فرار نمود. در سال 832 سيد محمد كيايى لشكر گيل، ديلم و تنكابن را جمع كرد و از سارى نيز كمك گرفت و لشكر قم و رى را نيز به كمك دعوت نمود و به ملك كيومرث حمله نمود. ملك كيومرث نيز به هرات، دربار تيموريان فرار كرد. در سال 832 حكام تنكابن قلعه نور مازندران را كه پناهگاه خانواده و بستگان ملك كيومرث بود تسخير نمودند و افراد خانواده ملك رستمداد را به اسارت گرفتند و آنها را به قلعه لمسر منتقل نمودند. اما شاه تيمورى به فاتحين نامه‏اى مبنى بر استرداد مناطق فتح شده نوشت و آنها نيز تمام نقاط اشغال شده را به رستمداديان برگرداندند.

در سال 889 ه .ق حاكم مازندران مير عبدالكريم از حكومتگران سادات مرعشى از سارى مرعشى به وسيله مير جهانگير از رانده شد و خود حكومت را به دست گرفت. مير عبدالكريم به تنكابن آمد و در سال 890 ه .ق به رودسر خدمت ميرزا على كيائى حاكم گيلان رفت. از سوى حاكم گيلان، سيد ظهيرالدين مرعشى مأمور اعاده قلمرو حكومتى مير عبدالكريم شد. در سال 892 مير عبدالكريم در مقر حكومتش سارى استقرار يافت. در سال 897 ه .ق مير شمس الدين ديو، از امراى محلى مازندران حكومت مير عبدالكريم را مورد تعرض قرار داد. مير عبدالكريم از محمد كيا سپهسالار تنكابن و عده ديگرى از حاكمان مازندران تقاضاى كمك نمود. آنها نيز به يارى وى شتافتند. در چندين جنگ كه بين آنها درگرفت، مير شمس الدين شكست خورد. اما در نهايت مير عبدالكريم فرار كرد و فرار او موجب شكست نيروهاى امدادى شد و عده زيادى از سران آنها به اسارت درآمدند و مدت يك سال و نيم در مازندران زندانى بودند.

حاكم گيلان از اسير شدن سران تنكابن خشمگين شد و به مازندران حمله كرد. سپاه او از خاك رستمداد وارد مازندران شدند. وحشتى كه از سپاه او در دل امراى وقت مازندران افتاده بود باعث شد كه پيشاپيش شهرها و آبادى‏هاى را تخليه كنند و آنها به تصرف سپاه گيلان درآمد و سرانجام مير شمس الدين ديو تقاضاى صلح نمود. به موجب اين قرار داد صلح، بارفروش (بابل) به مير عبدالكريم تعلق گرفت و سرداران و امراء گيل و تنكابن آزاد شدند. در فاصله سال‏هاى 898 تا 901 ه .ق نيروهاى تنكابن سه بار به رستمداد حمله نمودند و در اين حملات نواحى ناتور، كجور و نور به ريرانى كشيده شد و خسارات مالى فراوانى به ساكنين آن جا وارد آمد. پس از حمله به رستمدار، حاكم تنكابن به كلاردشت حمله كرد و فرزندان ملك شاه غازى، حاكم كلاردشت را اسير نمود. كلاردشت نيز همچون رستمدار توسط نيروهاى مازندرانى و تنكابنى غارت گرديد. مجددا سپاهيان تنكابن روانه حمله به رستمدار شدند و با وساطت ملك جهانگير از اين حمله جلوگيرى شد و بين صلح برقرار گرديد.

دوره آق قويون‏لوها

حكومت آق قويون‏لوها از سال 872 ه .ق آغاز شد و تا سال 908 دوام يافت. بنيانگذار اين حكومت امير حسن بيك مشهور به اوزن حسن بود. او در سال 874 ه .ق استرآباد را فتح كرد. مدتى بعد شاهزاده خليل (پسر اوزن حسن) به استرآباد آمد و يكى از اميران خود به نام على محمد ايناق را مأمور فتح آمل و سارى نمود. پس از اوزن حسن، فرزندش سلطان خليل و پس از او يعقوب بيك فرزند ديگر اوزن حسن به حكومت رسيدند. در زمانى يعقوب كشمكش‏هاى سادات كه از زمان اوزن حسن استمرار يافته بود و توسط دو رقيب يعنى زين العابدين و سيد عبدالكريم رهبرى مى‏شد، به اوج خود رسيد. يعقوب حكومت مازندران را به عبدالكريم سپرد. زين العابدين به استرآباد آمد و پس از جمع‏آورى نيرو در سال 889 ه .ق به مازندران حمله كرد. اما در اين نبرد عبدالكريم از تركمانان كمك گرفت و او را مغلوب ساخت. پس از مرگ يعقوب سران تركمان چند دسته شدند و هر كدام به دنبال شاهزاده‏اى رفتند و اين كشمكش‏ها تا زمان آخرين حكام آق قويون‏لو ادامه داشت. شاه اسماعيل نيز از اين اوضاع استفاده كرد و مناطق آنها را تصرف نمود.

دوره صفويه

با به قدرت رسيدن شاه اسماعيل و تشكيل دولت صفويه در سال 907 ه .ق مازندران به صورت ملوك الطوايفى اداره مى‏شد و هر شهر به وسيله خاندانى اداره مى‏شود و جنگ‏هاى خانمان برانداز حكام مازندران فقر و خرابى را براى مردم به ارمغان آورده بود لذا شاه اسماعيل در سال 909 ه .ق به مازندران حمله كرد. قلاع گل خندان و فيروزكوه و استارا را تصرف كرد. در زمان شاه اسماعيل ميان سادات مرعشى مازندران اختلاف افتاد و دو برادر به نام‏هاى كاركيا حسن و سلطان هاشم كيا با هم به جنگ پرداختند. نيروى دو برادر در ساحل باتلاقى دينارود اتفاق افتاد. در اين جنگ سلطان هاشم شكست خورد و به مرز تنكابن عقب نشينى نمود و كيا حسن به تعقيب فراريان پرداخت و چون به تنكابن رسيد دريافت كه مردم آنجا از حمايت سلطان هاشم روى برگردانده‏اند و بنابراين در آنجا مستقر شد و در آنجا كليه كسانى را كه در شورش سلطان هاشم به او كمك كرده بودند، از دم شمشير گذراند.

در سال 910 ه .ق حسن كيا در خانه‏اش به ضربات كارد به قتل رسيد. پس از او احمد خان اول پسر كاركيا حسن، حاكم مقتول حكومت مازندران و تنكابن را عهده‏دار شد. احمد خان در آغاز حكومت، پناهگاه (قلعه) خانواده سلطان هاشم را محاصره نمود و مدت يك سال (911ـ912 ه .ق) سرانجام اهالى قلعه تسليم شد. پس از آن سلطان هاشم به تنكابن آمد و از سوى نيروهاى احمد خان اسير شد و در اين هنگام او را به رانكوه نزد احمد خان بردند اما قبل از ديدار با احمد خان براى جلوگيرى از افشاى راز وزير سابقش بوسيله او به قتل رسيد. در سال 915 ه .ق احمد خان از سوى دربار صفوى به عنوان مالك مقتدر همه سرزمين‏هاى سرحدى از آستارا تا استرآباد منصوب گرديد و سلاطين مازندران و رستمدار با او اعلام اتحاد نمودند.

پس از شاه اسماعيل صفوى، شاه طهماسب به سلطنت رسيد. او از سال 930 تا 984 ه .ق در ايران حكومت داشت. در دوره حكومت شاه طهماسب، سادات مرعشى مازندران دائم با هم درگير بودند. در سال 970 در جنگ بين سلطان مراد و مير عبداله، سلطان مراد مغلوب شد و او را نزد سيد كمال الدين بردند. سيد كمال او را به استرآباد فرستاد. حاكم انزان پس از شنيدن اين خبر نزد سلطان مراد آمد و او را با خود به انزان برد. بعدى از چندى شاه طهماسب شاوردى كچل، حاكم استرآباد را مأمور كرد كه سلطان مراد را بر مسند قدرت مازندران بنشاند. اما مخالفين سلطان مراد با دادن رشوه به شاه طهماسب مانع به حكومت رسيدن او شدند.

شاه عباس صفوى حكومت‏هاى محلى را در مازندران سركوب كرد. اين حكومت‏ها مدت‏ها مازندران را صحنه درگيرى نموده و باعث ويرانى و فقر مردم اين منطقه شده بودند. از جمله اين حكومت‏هاى محلى مرعشيان بودند كه از سال 760 تا 1002 ه .ق در مازندران حكومت مى‏كردند. پادوسيان نيز از حكام محلى اين سرزمين بودند كه از سال 45 تا 1005 ه .ق در رستمدار فرمانروايى داشتند. شاه عباس اين دو خاندان و خاندان‏هاى ديگر را مضمحل و وضعيت سياسى يكسانى را در اين قسمت از ايران به وجود آورد. در دوره شاه عباس در بابل (بارفروش)، سارى و بهشهر كاخ‏هايى ساخته شد. جاده سنگفرش معروف مازندران، جاده شاه عباسى در زمان شاه عباس ساخته شد. در سال 1031 ه .ق سارو تقى وزارت كل مازندران و رستمدار را به عهده داشت. در زمان او جاده شاه عباسى ساخته شد. در سال 1038 ه .ق شاه عباس در سارى (فرح آباد) از دنيا رفت. پس از او شاه صفى به سلطنت رسيد و در سال 1052 از دنيا رفت و حكومت را به شاه عباس دوم باقى گذاشت و پس از او شاه سليمان و سلطان حسين به ترتيب به حكومت رسيدند.

در سال 1135 شاه طهماسب دوم به حكومت رسيد. در دوران او دولت صفوى بسيار پريشان و اوضاع در نهايت هرج و مرج بود. افغانها در اكثر نقاط مشغول به تاخت و تاز بودند. در اين شرايط عثمانى نيز به ايران اعلان جنگ داد. شاه طهماسب در اين هنگام به روس‏ها متوسل شد و با روس‏ها قرار داد سن پطرزبورگ را امضاء نمود. به موجب اين قرارداد مقرر شد كه روس‏ها از شاه طهماسب در مقابل افغان‏ها حمايت كنند، در مقابل شاه طهماسب باكو، دربند و ايالات استرآباد، مازندران و گيلان را به روس‏ها واگذار نمايد. با اين قرارداد روس‏ها نيز به نواحى شمال حمله كردند و رشت را اشغال نمودند. پس از مرگ پطر كبير قواى روس مناطق اشغالى را تخليه كردند.

شاه طهماسب پس از 1139 ه .ق مازندران و خراسان و كرمان را به رسم تيول‏دارى به نادر قلى افشار بخشيد. نادر نيز حكومت استرآباد را به محمد حسن خان قاجار سپرد. پس از مدتى او شورش‏هايى را به راه انداخت و مازندران و قسمتى از گيلان را تصرف نمود. مازندران در تمام ادوار تاريخى مستقل بوده و سر تسليم فرود نياورد، اما در عهد شاهان صفويه (906ـ1148 ه .ق) قرابت سببى حكام مازندران به صفويه موجب تمكين و تسليم مردم اين سامان گرديد.

دوره افشاريه

نادرشاه افشار از طايفه قرخلو از ايل افشار بود كه در دوره شاه طهماسب صفوى به قدرت و شهرت فراوانى دست يافت و سرانجام در سال 1148 ه .ق سلسله افشاريه را بنيان گذاشت و به سلطنت رسيد. در سال 1142 شاه طهماسب مناطق شمالى ايران را از جمله خراسان و گرگان را تيول نادر قرار داد. در اين زمان ذوالفقار خان حاكم مازندران شد و هنگامى كه بين دو حاكم گرگان (يكى منصوب از سوى شاه طهماسب ديگر منصوب از سوى نادرشاه) درگيرى حاصل شد، ذوالفقار خان از مازندران به گرگان رفت و حكومت منطقه را به دست گرفت. در دوره حكومت نادر، سپاه او چند بار براى حمله به نواحى ديگر از اين سرزمين عبور كرده است.

در سال 1149 ه .ق براى تشكيل يك ناوگان دريايى در بوشهر، مقادير زيادى چوب از جنگل‏هاى مازندران به خليج فارس بردند. در مناطق كوهستانى مردم مازندران الوارها را بر دوش حمله مى‏كردند. در سال 1153 ه .ق لشكر نادر از راه مازندران و استرآباد، عازم داغستان شد.

دوره زنديه

در سال 1171 ه .ق بين كريم خان زند و محمد حسن قاجار بر سر حكومت جنگ در گرفت. كريم خان زند اردوى قاجار را در شيراز از پاى در آورد و اصفهان را فتح نمود و سپس به تهران آمد و از آنجا شيخ على خان زند را روانه مازندران نمود. شيخ على خان در ورود به مازندران با يكى ديگر از طوايف قاجار كه با طايفه محمد حسن خان قاجار دشمنى داشت، متحد گرديد و سپس به يارى اين طايفه در نزديكى اشرف (بهشهر) با محمد حسن خان روبرو شد ولى از اين جنگ نتيجه‏اى حاصل نشد و عزم فتح استرآباد كرد. محمد حسن خان قاجار بى‏درنگ به آن شهر تاخت اما شكست خورد و به مازندران گريخت اما در حال فرار به قتل رسيد و سرش به تهران نزد كريم خان فرستاده شد.

در دوره كريم خان، بوسيله محمد خان سواد كوهى حاكم مازندران، خندقى اطراف مازندران كنده شد تا بهشهر و حدود شرقى مازندران را از تاخت و تاز تركمن‏ها حفظ كند. كريم خان پس از كشته شدن محمد حسن خان قاجار با استقلال كامل بر تمام ايران تسلط يافت. به هنگام مرگ كريم خان، آغا محمد خان قاجار به سرعت خود را از شيراز به مازندران رساند و اموال كاروانى كه حامل ماليات بود تصرف كرد و به قبيله خود پيوست. مرتضى قلى خان قاجار كه خود را شاه خوانده بود آغا محمد خان را محبوس ساخت. اما اندك زمانى بعد، آغا محمد خان از زندان فرار كرد و بر ايالات بحر خزر دست يافت و دعوى حكومت كرد. او تا زمان به سلطنت نشستن عليمراد خان، نفوذ خود را از مازندران و گيلان تا اصفهان گسترش داد.

بعد از مرگ كريم خان، زكى خان اداره حكومت را بدست گرفت و بعد از او به ترتيب ابوالفتح خان، صادق خان و عليمراد خان به سلطنت رسيدند. در اوايل سلطنت عليمراد خان آغا محمد خان قاجار در ايالات شمالى قدرت فراوانى به دست آورد و همه شهرهاى مازندران، گيلان و گرگان را تحت سيطره خود در آورد و تا تهران پيش رفت. در سال 1198 ه .ق عليمراد خان سپاهى را به فرماندهى فرزند پانزده ساله خود شيخ ويس خان روانه مازندران نمود. هنگامى كه حاكمان شهرهاى مازندران از رسيدن سپاه زنديه به تهران آگاهى يافتند، سر به در مقابل ويس خان فرود تعليم آوردند. سردار زند در مازندران به سرعت پيشروى كرد و شهر سارى را تصرف نمود و آغا محمد خان از آن ايالت به گرگان فرار نمود. شيخ ويس خان او را تعقيب نمود اما در نزديكى گرگان سپاه زند شكست خورد و سپاهيان او متوارى شدند. وقتى كه سپاهيان زند به تهران رسيدند، عليمراد خان كه در تهران اقامت داشت، برخى از سران سپاه را به جرم خيانت در جنگ اعدام كرد و مجددا سپاهى فراهم كرد و به مازندران فرستاد. اما اين سپاه زند نيز از جعفر قلى خان قاجار شكست خورد.

دوره قاجاريه

حكومت قاجاريه از سال 1200 ه .ق در ايران آغاز گرديد. بنيانگذار اين حكومت آغا محمد خان قاجار در سال 1200 ه .ق پادشاهى خود را اعلام نمود و در سال 1210 ه .ق تاجگذارى نمود. در دوره قبل از آغا محمد خان در شهرها و دهات مازندران، سران نواحى مختلف نيرو جمع مى‏كردند و عليه دولت مركزى شورش مى‏كردند تا اينكه آغا محمد خان قاجار كردها را به اين سرزمين كوچاند و آنها مشغول قتل و غارت اهالى بومى شدند و چنان شكستى به آنها وارد آمد كه ديگر قادر به اتحاد و شورش نشدند.

آغا محمد خان عبدالملكى‏ها را از شهريار، خواجه وندها را از لرستان، گرايلى‏ها را از كال پوش به مازندران كوچاند تا بوسيله آنها جلو شورش و اغتشاش اهالى را بگيرد. آغا محمد خان همزمان با مرگ كريم خان (1193 ه .ق) از شيراز به مازندران رفت و پس از نبردهايى كه با شمارى از سركردگان مازندرانى از جمله امير گونه خان، عباس قلى خان لارجانى و محمد خان لارجانى در سبزه ميدان آمل كرد بر مازندران دست يافت و سرانجام در سال 1210 ه .ق تاج شاهى بر سر نهاد. پس از آغا محمد خان، فتح على شاه قاجار جانشين او گرديد. او در آغاز حكومتش، عمويش على قلى خان را به بارفروش (بابل) تبعيد نمود و سپس او را كور نمود.

در سال 1214 حكومت مازندران را به محمد قلى ميرزا ملك آرا سپرد. در سال 1215 سپاهيان مازندرانى براى پاكسازى خراسان با عباس ميرزا نايب السلطنه همراه شدند. در سال 1218 نبردهاى ايران و روس درگرفت و مازندران گرفتار بلاى بى‏تدبيرى شاه قاجار شد. سربازان مازندرانى را كه جانباز مى‏خواندند به سرهنگ پاسمور سپردند تا نظام نوين را بياموزند. بنابراين شهر و روستا از نيروهاى كار آمد جوان تهى شد و كشاورزى به حالت ركود درآمد و شهرها و روستاها به ويرانه‏اى تبديل شد. در سال 1222 پس از پايان جنگ، طاعون در مازندران شيوع پيدا كرد و عده زيادى از مازندرانى‏ها كشته شدند. در سال 1250 فتحعلى شاه از دنيا رفت و محمد شاه به حكومت رسيد. در اين هنگام محمد قلى ميرزا كه حكومت مازندران را داشت، سارى را پايتخت خود انتخاب نمود و به نام خود سكه زد. اما شاه قاجار او را به همدان تبعيد نمود و در آنجا در سال 1264 از دنيا رفت. پس از او فضل على خان بيگلر بيگى قراباغى به حكومت مازندران منصوب شد. اما مردم سارى به مخالفت با او پرداختند و سرانجام به جنگ با او پرداختند و از حكومت خلع شد.

پس از او اردشير ميرزا به حكمرانى مازندران گماشته شد. او نيز دوامى نداشت و مازندران را به خانلو ميرزا، احتشام الدوله سپرده شد. زمان حكومت او مصادف با يورش تركمانان به مازندران و درگيرى‏هاى مجدد روس بود. در سال 1265 مازندران با جنبش بابيان مواجه شد. سيد العلماء بارفروشى و ملاحمزه در برابر آنها اعلام جهاد نمودند و بابيان در روستاى شيخ طبرسى سنگر گرفتند. مردم آنجا را محاصره نمودند و بابيان را نابود ساختند.

 

منبع : اطلس فرهنگی ایران
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

feedback
Iran, Islamic Republic of
ناهید
این متن از کدام کتاب و نام نویسنده چکسی است ؟
feedback
United Arab Emirates
مرداویج چی پس
فقـر و غنــا در اسلام
چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۰
خشم؛ پسندیده یا ناپسند؟
دوشنبه ۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۳:۵۷
دولت و مجلس زمینه‌ساز رفع موانع تولید شوند
چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۶:۴۹
پایبندی بانوان به اجرای قانون حجاب و عفاف
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۶:۵۵
سپاه در خدمت‌رسانی به مردم پرچم‌داری می‌کند
پرستاران سر دو راهی خانه‌نشینی و تغییر شغل
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۲۳
آنچه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری
يکشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۷
وعده صادق، ضربه پشیمان‌کننده و پیشگیرانه
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴