اگرچه ادبیات و شعر روزهای نخستین انقلاب چندان پخته و جاافتاده نیست که عظمت انقلاب و حرکت تند و طوفانوار آن به شاعران فرصت اندیشیدن و آفرینش آثار قوی و مایهدار نداد اما زمزمه جادویی شاعران نسل انقلاب در بیان مفاهیم و مضامین بلند انقلابی، حماسی، رزمی و معنوی قابل توجه و نمادین است و شاعرانی چون حمید سبزواری، طاهره صفارزاده، موسویگرمارودی، علی معلم، قیصر امینپور، علیرضا قزوه، سلمان هراتی، سیدحسن حسینی، نصرالله مردانی، احمد عزیزی و ... با تأثیرپذیری از فرهنگ و معارف اسلامی، صبغهها و جلوههای اسلامی و دینی را در عناصر و واژگان شعری نمود داده و موفّق به خلق ترکیبهایی با مفاهیمی بلند شدند که میتوان گفت دوره انقلاب از این حیث، یکی از بارزترین و غنیترین دورههای شعری بهشمار میرود.
ترکیبهایی چون ردای امامت، نسیم بال ملائک، کلیم نور، نماز باران، همصدا با حلق اسماعیل، ثارالله، خطبه خون،دژ نصر منالله، نوح نسیم، دست جبرئیل، سوره سوگ، آیه داغ، عطر بیداری، بهار حیرت و رنگ نفس از این نمونهاند که ترکیبهایی بدیع و یکدستاند.
در شعرهای احمد عزیزی، مثنوی سرای معاصر میتوان به وضوح جلوههایی از نازکخیالی، باریکاندیشی و خیالبافیهایی را سراغ گرفت که نشان از شیدایی این شاعر انقلابی به ارزشهای انقلابی و اسلامی دارد، شاعری متعهد از نسل انقلاب که به دریای شور و حماسه و کوهی ستبر از ایمان و ارزشهای الهی تکیه زده است.
شیشه رنگ نفس دریا شکست
هم قناری هم قفس در ما شکست
ما تب گل، ما بهار حیرتیم
ما در این گلشن شکار حیرتیم
عطر بیداری سحرها را گرفت
پیچک لبخند، درها را گرفت
کشته آیینه در جنگیم ما
تا قیامت زخمی رنگیم ما
چشم نازیبای ما بیغیرت است
ورنه این آیینه باغ حیرت است
آری! شاعر انقلاب حنجره یک امت و زبان حال یک ملت است که از زبان آنها سخن میگوید؛ زیرا به اعتبار و به پشتوانه خون و ایثار فرزندان رشید و غیور و سر به مهر این ملت بزرگ بود که توانست در هوای پاک آزادی سرود رهایی سر بدهد و شعر انقلاب، شعری وزین، محجوب و در عین حال ستیهنده و طوفانی است؛ شعر انقلاب شعری جوان اما برومند، استوار، پویا و زنده است؛ شعر انقلاب شعر خشم و خروش و مقاومت و مبارزه است؛ شعر زندگی و مردانگی است، جویباری است در نیایش و دعا و دنیایی است از حماسه و آتش.
شعر انقلاب، در مبارزه با دشمن، در میدان آتش و گلوله و خون، در سنگرها و جبهههای نور ر برابر ظلمت، در گردانهای منتظر شهادت یا در تیپهای مینپیمای شهادتطلب رقم خورده است.
وزن، طنین و محتوای این شعر زیبای "سپیده کاشانی" در تشجیع رزمندگان، پهلوانانه و قهرمانپرور است:
به خون گرکشی خاک من، دشمن من
بجوشد گل اندر گل از گلشن من
تنم گر بسوزی به تیرم بدوزی
جدا سازی ای خشم سر از تن من
کجا میتوانی ز قلبم ربایی
تو عشق میان من و میهن من
نه تسلیم و سازش نه تکریم و خواهش
بتازد به نیرنگ تو، توسن من
من آزاده از خاک آزادگانم
گل صبر میپرورد دامن من
جز از جام توحید هرگز ننوشم
زنی گر به تیغ ستم گردن من
شاعر انقلاب هنوز با همان نکتهسنجی ذاتی، سفری جستجوگرانه دارد؛ هنر اصیل و الهی خویش را که پشتوانه تاریخی و فرهنگی رهتوشه آن است، در قلب زیباییها، پیامها و معارف انسانی به نسلهای بعد منتقل میکند، کدام بیان والاتر، پرنفوذتر، پرجاذبهتر و ماندنیتر از کلام شعر است، آن هم شعری متعهّد، توأم با شعور، حامِل بار تاریخی یک ملت، شعری با رایحه عزت و عطر شرف، شعری که عنصر سازنده اندیشه اسلامی در آن موج میزند.
"سلمان هراتی" این شاعر توانای انقلاب با تأسی از همین اندیشه، با ذوق و قریحه سرشار و بیانی توانمند در منظومه ی "سبکبار تر از ابر" با فضاسازی و هنرآوری، صادقانه و بیریا، مفاهیمی عمیق و تأثیرگذار را که مبتنی بر دفاع از اصول و آرمانهای مکتبی است را اینگونه طرح میکند:
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشید نگاهید و در آفاق رهایید
مرداب کجا فرصت پیداشدنش هست
آنگاه که چون موج از این بحر برآیید
چون صخره صبورید شبِ شیطنتِ باد
رنجوریتان نیست از این فکر رهایید
شب تا برسد یاد شما میرسد از راه
در یاد شماییم که آیینه مایید
آن روز نبودیم که این قافله میرفت
با ما که نبودیم بگویید کجایید
ماندیم و نراندیم نشستیم و شکستیم
رفتید و شنیدیم شهیدان خدایید
این ویژگی، یعنی قلم تعهّد شاعر در بیان حرّیت، فضیلت و آرمانخواهی، در شعر انقلاب فلسطین نیز تجلّی یافته است؛ "محمود درویش" شاعر پرآوازه فلسطینی، در عاشقانهترین و شورانگیزترین شعر خطاب به مردم سرزمینش میگوید:
این زخم، هزاران ستاره را روشنی میبخشد
مرا اکنون به آینده میبرد
آیندهای که از هستی من گرامیتر است
پریشان عزیز
این دوری توست
یا صدای شکسته من
ما فضا را با سرودهایمان خواهیم شکافت
و باروری را در بذرهای خفته خواهیم نشاند
و همواره نخلی خواهی بود در دل
که در برابر طوفان خم نمیشود
و به ضربههای تبر بیاعتناست
و از چنگال گرگ به دور
از مژهها برایت روسری خواهم بافت
تو فلسطینی هستی
و فلسطینی خواهی ماند
چشمانت فلسطینی است
و خال گونههایت
فلسطینی است نام تو ...
و چه عاشق است این شاعر چقدر متحوّل است روح انقلابی او، که حاضر نیست نیمقدم به تعهدی که در قبال سرزمینش دارد پشت کند؛ شعر او سرشار از عطر آزادی و رهایی است، او در شعرش زندگی نمیکند؛ او اندیشه و هنرش را در تلاش و در کنار مردم در تجلّی میخواهد، روح بلندش در رنگینکمانی از عاشقی، تصویرگری و مستی به پرواز درمیآورد که به نجات انسانها ختم شود تا جرقهای باشد در متن تاریکیها.
و "حمید سبزواری" همصدا با شعر فلسطینی، یاد قدس و غزه را در خاطرهها زنده میکند و پیروان مقاومت را با بیانی حماسی، به جهاد مسلحانه با غاصبان قدس دعوت میکند.
جانان من برخیز و آهنگ سفر کن
گر تیغ بارد گو ببارد جان سپر کن
جانان من برخیز بر جولان برانیم
زانجا به جولان تا خط لبنان برانیم
آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد
آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد
گزارش از: غلامحسین برومند