به گزارش افکارنیوز، چون به آن شهر رسیدى، پیش وکیل ما «حاج میرزا حسن شیرازى» مى روى و به او مى گویى: سید مهدى مى گوید آن قدر پول از طرف من به تو بدهد که تو را به مشهد برساند و مشکل مالى ات را برطرف سازد. اگر او نشانه خواست، به او بگو: امسال در فصل تابستان، شما با حاج ملاعلى کنى طهرانى ، در شام در حرم عمه ام مشرف بودید، ازدحام جمعیت باعث شده بود که حرم عمه ام کثیف گردد و آشغال ریخته شود. شما عبا از دوش گرفته و با آن حرم را جاروب کردى! و حاج ملاعلى کنى نیز آن آشغال ها را بیرون مى ریخت... و من در کنار شما بودم!!
شیعه قطیفى مى گوید: چون به سامرا رسیدم و به خدمت مرحوم شیرازى شرفیاب شدم جریان را به عرض او رساندم. بى اختیار در حالى که اشک شوق مى ریخت، دست در گردنم افکند و چشمهایم را بوسید و تبریک گفت و مبالغى را برایم مرحمت کرد.
چون به تهران آمدم، خدمت حاج آقاى کنى رسیدم و آن جریان را براى او نیز تعریف نمودم. او تصدیق کرد، ولى بسیار متأثر گشت که اى کاش این نمایندگى و افتخار نصیب او مى شد.
منبع؛ کتاب خصایص الزینبیه