تاریخ انتشارجمعه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۰:۵۲
کد مطلب : ۲۸۸۶۸۱
تا لبۀ پرتگاه پیش رفته بودم. فکر می‌کردم پدر و مادرم می‌خواهند مرا محدود کنند. البته نیش و کنایه‌های دوستانم که مسخره‌ام می‌کردند و می‌گفتند «تو پاستوریزه بزرگ شده‌ای»، در رفتارهای اشتباهم بی‌تأثیر نبود.
۰
plusresetminus
به گزارش بلاغ، در دوران سربازی، خاطرخواه دختری شدم. اصرار می‌کردم برایم به خواستگاری بروند ولی پدرم موافقت نکرد. احترام او را درحالی زیر پا گذاشتم که در همان روزها فهمیدم لیلا دختر موردعلاقه‌ام با پسر دیگری هم درارتباط است و حتی ..

احساس می‌کردم از چشم پدرم افتاده‌ام و ازطرفی خودم را فردی شکست‌خورده می‌دیدم. بعداز دوران سربازی، گرفتار رفیق‌بازی شدم. دوستانم سر‌به‌راه نبودند و پدرم از این بابت عذاب می‌کشید ولی به نصایح او گوش نمی‌دادم.

یک روز با دوستان لاابالی تصمیم گرفتیم زورگیری کنیم. می‌خواستیم پولی برای یک سفر دو‌سه‌روزه به شمال جور کنیم.

دوستانم به‌سراغ پیرمردی رفتند که مرا شناخت. او معلم دوران ابتدایی‌ام بود. داشتم از خجالت آب می‌شدم. جلوی دوستانم را گرفتم و با ناراحتی به خانه رفتم. قسم خوردم دیگر دنبال خلاف نروم اما دوستانم می‌ترسند آن‌ها را لو بدهم. برایم مزاحمت ایجاد می‌کنند و دست‌بردار نیستند.

به کلانتری آمده‌ام تا از کارشناس پلیس راهنمایی مشاوره بگیرم. نمی‌خواهم بدبخت و بدنام شوم. دوستانم از راه زورگیری، پول عیاشی‌های خود را در‌می‌آورند و معلوم نیست تا حالا چقدر از این کارهای خطرناک انجام داده‌اند. نگاه معلم پیرم وقتی به چشمانم خیره شد و دستش را روی شانه‌ام گذاشت، از هزار ضربه شلاق برایم بدتر بود. با آن نگاه فهمیدم خیلی اشتباه کرده‌ام. او به من درس زندگی داد. از پدرم نیز عذرخواهی کرده‌ام و امیدوارم مرا ببخشد./ر
منبع : رادیو سهام
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

فقـر و غنــا در اسلام
چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۰
خشم؛ پسندیده یا ناپسند؟
دوشنبه ۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۳:۵۷
پرستاران سر دو راهی خانه‌نشینی و تغییر شغل
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۲۳
آنچه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری
يکشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۷
وعده صادق، ضربه پشیمان‌کننده و پیشگیرانه
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴