تاریخ انتشارجمعه ۲۹ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۹:۵۵
کد مطلب : ۲۱۸۲۴۵
دختر جوان با حالتی آشفته و پریشان به دفتر وارد شد. به او اطمینان دادم که در جایی آرام مشغول صحبت می شویم و نگران نباشد. آثار تجاوز و ترس از مردان در او موج می زد.
۰
plusresetminus
به گزارش بلاغ، داستانش را و نحوه آشنایی با مردی که به وی تجاوز کرده است را اینگونه می گوید: بهمن سال 92 در رشته حقوق خصوصی در مقطع ارشد در یکی از شعبات دانشگاه آزاد واحد اصفهان پذیرفته شدم با توجه به اینکه لیسانسم حقوق نبود و در خوابگاه امکانات اتصال به اینترنت نبود و خوابگاه خارج از شهر بود و امکان تردد به کافی نت محدود بود برای انجام تحقیق ها و پروژه های کلاسم با مشکل مواجه شدم برای همین از یکی از آشنایانم که در دانشگاه کار می کرد درخواست کردم تا از اساتید حقوق یا دانشجویان دانشگاهشان برایم کار تحقیقی بگیرد که ایشان گفتند به علت تغییر مکان دانشگاه شان به دانشگاه آزاد بیضا و نداشتن رشته حقوق در دانشگاه آزاد بیضا نمی توانند تحقیقی برایم تهیه کنند و مشاور حقوقی دانشگاه شان رو بهم معرفی کردند تا بهم کمک کنند و به این ترتیب شماره این مرد را که اکبرنام داشت را به من دادند و آشنایی ما شروع شد.
چشمانش پر از اشک می شود و ادامه می دهد: پیش از امتحانات خرداد سال 93 و در ایام فرجه های امتحانی به دعوت یکی از بچه های خوابگاه که اهل بهبهان بود و خانه ای در شیراز داشتند و پس از مرگ پدرش با مادرش تنها زندگی می کردند چند روزی به شیراز آمدم تا باهم درس بخوانیم تا هم اون انگیزه ای برای درس خواندن پیدا کند و هم من از محیط خوابگاه دور شوم وهم مادر او چند روزی از فکر پدرش خارج شود.
به اینجای ماجرا که می رسد دستمال کاغذی اش را بر می دارد و گوشه چشمانش را پاک می کند و می گوید: یک روز نیز به دیدن اکبر در دفتر کارش رفتم تا از زحماتش تشکر کنم و برای اولین بار او را ببینم. حدود نیم ساعت بیشتر این دیدار طول نکشید وچون کار داشتم و اکبر نیز منتظر موکل اش بود فقط منشی دفتر را دیدم و با بقیه همکارانش آشنا نشدم و متوجه شدم که اکبر به همراه پنج نفر از دوستانش دفتر وکالت را اجاره کرده اند. درهر اتاق دونفر باهم کار می کردند و دونفری پرونده قبول می کردند. به قول اکبر این کارها تخلف بود نباید وکیل کانون وکلا با وکیل ماده 187 باهم کار کند ولی به خاطر اینکه وکلا ماده 187 مالیات نمی دهند آنها پرونده ها یشان را باهم شریک می شدند تا مالیات ندهند.
در ادامه نحوه صمیمی تر شدن خود را با متهم اینگونه می گوید: بعد از دیدن اکبر کارهای پایان نامه اش را برایش انجام دادم و رابطه مان فقط تلفنی بود اما خیلی بیشتر شده بود. در طی این مدت نیز اکبر به من ابراز علاقه کرده و اظهار می کرد من دختر زرنگ و باهوشی هستم و از اینکه با دختری مثل من آشنا شده که مثل دختران دیگر هدفش دوستی خیابانی نیست و تمام تلاشم را بدون هیچ چشم داشتی و منظوری برای حل مشکل طرف مقابل فارغ از جنسیت می کند، خوشحال است و از من خواست تا برای ازدواج با هم بیشتر آشنا شویم.
از آنجا که اعتقادی به دوستی های با این سبک ندارم و به علت دوری مسیر من در تهران و اکبر در شیراز امکان شناخت برای ازدواج کمی بعید بود این پیشنهاد را زیاد جدی نگرفتم ولی به علت اصرار زیاد اکبر با توجه به آنکه شناخت زیادی از این فرد نداشتم همه چیز را منوط به این کردم که خانواده ام در جریان قرار بگیرند و خواستم تا بیشتر از خانواده اش بدانم و شرط کردم که قبلا ازدواج نکرده باشد که ایشان عکسی ازتمام صفحات شناسنامه که نشان دهنده مجرد بودنش بود نشان داد.
 
در ادامه وقتی در مورد خانواده اش تحقیق کردم و متوجه شدم دو خواهر و یک برادر دارای عقب ماندگی ذهنی نیز دارد.من هم ترسیدم ممکن است در آینده برایم مشکل ساز شود ضمن اینکه من 3 سال از اکبر بزرگ تر بودم و نمی خواستم این گونه ازدواج کنم.این بود که پیشنهاد ازدواج اش را رد کردم و فقط قبول کردم که ارتباطمان از طریق تلفن قطع نشود تا هروقت به کمک هم نیاز بود بتوانیم مشکل طرف مقابل را برطرف کنیم.
دوباره چشمان دختر پر ازاشک می شود و می گوید: بار دوم نیز در خرداد ماه 94 برای مدت یک روز به شیراز آمدم و توانستم برای دومین بار اکبر را ببینم.
وقتی قرار است از روز حادثه بگوید تمام احوالاتش بهم می ریزد به گریه می افتد و ادامه می دهد: برای یک کار حقوقی مجبور شدم روز نهم شهریور سال گذشته به شیراز بروم. شب یکشنبه رسیدم و به خانه ای که یکی از آشنایان برایم تهیه کرده بود رفتم. آنجا قبلا خانه خودشان بود که دو طبقه بالای آن را به مستاجر داده بودند و پارکینگ خانه را دیوار کشیده بودند و دستشویی و حمام ساخته بودند و وسایل اضافی مثل مبل و یخچالشان را آنجا گذاشته بودند تا مواقعی که مسافر و میهمان می آید از آنجا استفاده کند.صبح روز دوشنبه بعد از اینکه کار حقوق ام را پیگیری کرده بودم تصمیم گرفتم چند روز در شهر بمانم تا حداقل این همه راه آمدم تفریح هم کرده باشم و جاهای تاریخی و دیدنی شهر راهم ببیننم بعد از استراحت کوتاهی عصری به مراکز دیدنی داخل شهر رفتم.
صبح روز بعد نیز به دیدن بازار و حرم رفتم و به دلیل آمدن پسر خانواده دوستم به همراه زن و بچه اش و اقوام همسرش از بوشهر به شیراز مجبور به تخلیه خانه ای که بودم، شدم. عصر با اکبر تماس گرفتم و خواستم برایم بلیط هواپیما بگیرد اما گفت تمام پروازها تا جمعه پر است و جایی را برای ماندن نداشتم و کمرم نیز درد می کرد و نمی توانستم با اتوبوس برگردم.
آن شب اکبر به دنبالم آمد و گفت پسر دایی اش به سپیدان رفته وخودش شب به دفتر یا خانه یکی از همکارنش می رود و من می توانم در خانه اش بمانم و استراحت کنم تا بتوانم بلیط گیر بیاورم و به تهران برگردم. مرا به جلو خانه اش برد و کلید در وردی را به من داد و گفت خانه اش در طبقه سوم است. برای رفتن به داخل پارکینگ کمی دچار مشکل شدم و نتوانستم در را باز کنم که یکی از همسایه ها که در پارکینگ بود در را برایم باز کرد. بعد به طبقه سوم رفتم و در خانه را باز کردم و داخل شدم. چند لحظه ای بیشتر روی مبل ننشسته بودم که زنگ زدند وصدای اکبر را از پشت در شنیدم در را که باز کردم عذرخواهی کرد و اجازه خواست وارد شود وگفت آمده تا وسایلی را برای فردا ببرد زیرا فردا صبح دادگاه داشت ونمی خواست صبح زود مزاحم من بشود و بعد به اتاقش رفت و در حین رفتن به اتاق جاهای مختلف خانه مثل دستشویی و حمام و اتاقش را نشان داد و بعد به درون اتاق رفت و وسیله ای را برداشت که من ندیدم زیرا درابتدای راهرو و جلو در ایستاده بودم.بعد از انجام کارش خداحافظی کرد و رفت. ساعت حدودا 3 صبح بود که با صدای چرخاندن کلید درون دربیدار شدم و دیدم اکبر بالای سرم است. تا خواستم داد بزنم مرا مورد ضرب و شتم قرار داد و به من حمله کرد و نیت شومی که در سر می پراند را اجرا کرد. (به شدت حال روحی اش عوض شده و گریه می کند و ادامه می دهد که دیگر نمیتواند چیزی در این باره بگوید.)
حالا این دختر یک سال است که دنبال کارهای شکایت اش است و توانسته وکیل و متهم این ماجرا را از کار تعلیق کند. گویا اکبر به جرم خود اقرار کرده اما با مدارک جعلی توانسته به دادگاه بگوید که این دخترصیغه ای وی بوده است.
این دختر می گوید از دستش آسایش ندارم هروز یک مسله جدیدی برایم درست می کند. خانواده ام نمی دانند چون مطمئنم اورا خواهند کشت. من نمی خواهم برادرو پدرم قاتل شوند.می خواهم از حقم دفاع کنم. نمی خواهم با دروغ به من انگ زن صیغه ای بزنند.
با گریه و بغض می گوید تا آخر این ماجرا را پیگیری می کنم تا به حق خود برسم.
در پایان با ظاهری آشفته تر از قبل از دفتر خارج می شود و راهی شیراز می شود تا برای دادگاه خود آماده دفاع شود.
 
 
منبع : رکنا
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

قرآن، برای تنها تلاوت یا عمل؟
پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
فقـر و غنــا در اسلام
چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۰
پرستاران سر دو راهی خانه‌نشینی و تغییر شغل
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۲۳
آنچه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری
يکشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۷
وعده صادق، ضربه پشیمان‌کننده و پیشگیرانه
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴