تاریخ انتشارجمعه ۲۸ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۱:۲۳
کد مطلب : ۹۶۷۷۰
اینجا برای من قطعه‌ای از بهشت است این بچه‌ها هم مثل فرشته‌ها هستند، اینجا 12 بچه قد و نیم‌قد و پر سر و صدا زندگی می‌کنند، اما من آرامشی در اینجا دارم که در هیچ جای دیگر آن را تجربه نکردم.
۰
plusresetminus
روایت 5 سال زندگی با دختران بی‌سرپرست/اینجا همه فرشته‌اند
به گزارش بلاغ به نقل از چالوس‌آنلاین، اینجا همه او را عزیز صدا می‌کنند اما بیشتر از اینکه او عزیز بچه‌ها باشد، بچه‌ها برای او عزیز هستند. شاید کار "مرضیه حمیدی" در این مجتمع روی کاغذ فقط آشپزی برای این بچه‌ها باشد، اما در واقع دایه‌ای مهربان‌تر از مادر برای آنها است.

برای تهیه گزارش به سراغ مجتمع نرگس رفتیم که یکی از اماکن نگهداری از کودکان بی‌سرپرست چالوس، زیر نظر اداره بهزیستی شهرستان است و از 7 سال پیش افتتاح شده و هم‌اکنون در آن از هفت دختر، چهار تا 16 ساله نگهداری می‌شود.

پس از هماهنگی وارد مجموعه شدم، حیاطی زیبا پر از گل و گیاه دارد که تاب و سرسره‌های آن شبیه مهدهای کودک است و نشان از وجود کودکان خردسال در این مجموعه دارد، با تعارف خانم زهرا یوسفی مدیر مجتمع وارد ساختمان کوچکی می‌شوم که از بیرون شبیه اداره است، اما داخل ساختمان خانه‌ای است با همه امکانات زندگی.

سراغ بچه‌ها را می‌گیرم، اما همگی در مدرسه هستند و آن‌طور که خانم یوسفی توضیح می‌دهد هیچ کس به این راحتی نمی‌تواند با آنها ملاقات داشته باشد، دلیل این کار را هم راحتی بیشتر بچه‌ها عنوان می‌کند و می‌گوید: خیلی از دخترهای اینجا بزرگ شده‌اند و تحمل نگاه توأم با دلسوزی مردم برای شان سخت است.

نگاهم به آشپزخانه می‌افتد که خانمی میانسال مشغول کار است، از خانم یوسفی که می‌پرسم می‌گوید: خانم حمیدی آشپز مجتمع و عزیز بچه‌ها است.

می‌نشینم پای حرف‌هایش که از خاطراتش در این مجتمع تعریف می‌کند و علاقه‌اش به بچه‌ها:

مرضیه حمیدی هستم آشپز مجتمع نگهداری از دختران بی‌سرپرست، با شروع به کار این مرکز دخترم به‌عنوان آشپز در اینجا مشغول به‌کار شد، اما بعد از 2 سال من به جای او آمدم و الآن پنج سال است اینجا کار می‌کنم.

اینجا برای من قطعه‌ای از بهشت است این بچه‌ها هم مثل فرشته‌ها هستند، اینجا 12 بچه قد و نیم‌قد و پر سر و صدا زندگی می‌کنند، اما من آرامشی در اینجا دارم که در هیچ جای دیگر آن را تجربه نکردم.

شاید اوایل کار به خاطر حقوق به اینجا آمدم، اما الآن آخرین چیزی که در این کار برایم اهمیت دارد، پول است؛ خدمت به این بچه‌ها لذتی دارد که آن را با تمام دنیا عوض نمی‌کنم، وقتی که مرخصی‌ام کمی طولانی‌ شود، انگار چیزی گم کردم و دوست دارم زودتر برگردم، ما همه با هم یک خانواده هستیم.

اینجا هرکس را با نامی خاص صدا می‌کنند، مدیر را «عمه»، رئیس را «مامان» و مربی‌ها را «خاله»، من را هم «عزیز» صدا می‌زنند، شاید به خاطر سن و سالم باشد، اما همیشه سعی کردم واقعاً برایشان مادری کنم تا لایق این اسم باشم.

در این پنج سال یادم نمی‌آید که برای این بچه‌ها عصبانی شده‌ باشم، شاید از بچه‌های خودم دلگیر بشوم، اما برای اینها نه! دلم نمی‌آید که دل‌شان را بشکنم.

بچه‌ها بیشتر مواقع با من درد و دل می‌کنند، دختر هستند و روحیه‌شان خیلی لطیف است، خیلی پیش می‌آید دلتنگ چیزهایی شوند که ندارند، سواد زیادی ندارم اما سعی می‌کنم مثل مادر باشم برای‌شان و با آنها صحبت کنم.

خیلی به بچه‌ها وابسته هستم، آنها هم همین حس را به من دارند، بچه‌هایی که جدید می‌آیند تحمل فضا برای‌شان خیلی سخت است و خیلی مشکل داریم، اما فضای صمیمی اینجا را که می‌بینند، کم‌کم اوضاع بهتر می‌شود.

خیلی وقت‌ها که مربیان یا مدیر بخواهند تذکری به بچه‌ها بدهند، من را واسطه می‌کنند، چون رابطه آنها را با من می‌دانند، من هم با محبت قضیه را حل و فصل می‌کنم، البته بچه‌ها هم مثل مادر خودشان از من حرف‌شنوی دارند.

مادر بودن خودش خیلی کار سختی است، برای این بچه‌ها سخت‌تر است، بعضی از اینها مادرشان را از دست داده‌اند و قبلاً طعم محبت مادری را چشیده‌اند، پر کردن جای خالی مادر آنها سخت و شاید هم غیرممکن است، اما اینجا همه تلاش‌مان را می‌کنیم.

ظهر نزدیک است و کم‌کم بچه‌ها گرسنه از مدرسه می‌رسند، مزاحم کار عزیز نمی‌شوم، روز مادر را تبریک می‌گویم و او را با همه 12 فرزندش تنها می‌گذارم، فقط غمی روی دلم ‌می‌ماند و دعا می‌کنم کاش همه بچه‌های دنیا مادر خودشان عزیزشان باشد.
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

قرآن، برای تنها تلاوت یا عمل؟
پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
فقـر و غنــا در اسلام
چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۰
پرستاران سر دو راهی خانه‌نشینی و تغییر شغل
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۲۳
آنچه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری
يکشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۷
وعده صادق، ضربه پشیمان‌کننده و پیشگیرانه
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴