به گزارش
بلاغ، در لایههای پنهان شهر این بار به یک مجاهد عراقی رسیدیم که اصالتی ایرانی داشته و هنگام جنگ تحمیلی از عراق فرار کرده و به برای مبارزه با رژیم بعث به صف رزمندگان ایرانی پیوسته و دوشادوش آنها به پیکار پرداخته است.
وی که بیش از 31 سال است در ایران زندگی میکند و تشکیل زندگی نیز داده است، هنوز نتوانسته شناسنامه و اوراق هویتی دریافت کند و به همین دلیل اکنون با خانواده، در منزلی استیجاری در بدترین وضع زندگی میکند، نه بازنشسته است و نه حقوقی دریافت میکند، در ادامه مشروح گفتوگو با وی تقدیم به مخاطبان میشود.
بلاغ: لطفاً خودتان را معرفی کنید؟مصطفی محمدی هستم، متولد 1343، شهر خانقین کردستان عراق، هممرز با شهر قصر شیرین است که قبل از جنگ جهانی این شهر متعلق به ایران بود و مردم آنجا همه ایرانی و از ایل کلهر هستند.
بلاغ: چه شد که به ایران آمدید؟در زمان جنگ، من و دوستانم گروهی در منطقه تشکیل دادیم و شیعیان و ایرانیانی که قصد عزیمت به ایران را داشتند، بهعنوان راهبلد وارد خاک ایران و شهر مریوان میکردیم، بهواسطه فتوای علمای شیعه مخصوصاً آیتالله صدر برای یاری نیروهای ایرانی در جنگ ایران و عراق، سال 62 برادر بزرگم "جعفر" تصمیم گرفت به ایران مهاجرت کند، بعد از آمدن او به ایران، حکم بازداشت افراد خانواده ما صادر شد، پدر و برادرم بازداشت شدند و من هم فرار کردم، تا بعد از جنگ کویت اطلاعی از خانواده نداشتم، بعد از آن مطلع شدم که تمامی اعضای خانوادهام تبعید شدند.
بلاغ: از فرار و چگونگی پیوستن به نیروهای ایرانی در جنگ بگویید.دو ماه در کوههای کردستان عراق، آواره و در گریز از نیروهای بعثی صدام بودم، بعد از آوارگیهای بسیار، به عضویت کرد معارض درآمدم که رهبرشان جلال طالبانی بود، اختلاف عقیده و سلیقه در ما فراوان بود اما با کمک آنها توانستم به ایران بیایم، ابتدا به مریوان بعد تهران و کرج و بعد از آن به دعوت نیروهای سازمان بدر، راهی جنوب و منطقه جنگی شدم.
بلاغ: در چه عملیاتها و در چه مناطقی با سازمان مجاهدین بدر حضور داشتید؟در دو عملیات ایزایی بهعنوان غواص با سازمان بدر شرکت کردم، آموزش غواصی را در یک دوره 20 روزه در پادگان شهید غیور اصلی اهواز گذراندم، کمتر از یکسال در منطقه هور بودم تا اینکه یکشب درگیری بین نیروهای خودی اتفاق افتاد و حدود یک ساعت دو گروهان خودی با هم درگیر شدیم، خیلی ناراحت شدم و بدون تسویهحساب از سازمان جدا شدم، از آنجا دوباره عازم جبهههای غرب شدم و تا پایان جنگ در قرارگاه رمضان بودم و بهواسطه تسلطم به زبان کردی و عربی در قسمت شناسایی و اطلاعات ـ عملیات بودم.
بلاغ: چه شد که به مازندران آمدید؟بعد از جنگ به واسطه اینکه بیشتر نیروهای تیپ 75 ظفر مازندرانی بودند ما را به پادگان شهید یونسی قائمشهر منتقل کردند و در سال 69 بهعنوان بسیجیویژه به عضویت لشکر 25 کربلا درآمدم و در تیپ 2 مشغول به فعالیت شدم، از آنجا دوباره به خط آبادان برگشتم و تا سال 71 در آنجا ماندم.
بلاغ: انگیزه و نیت شما از جنگ در برابر عراق چه بود؟اگر فرض کنید جنگ ایران و عراق در زمان پهلوی اتفاق میافتاد، وظیفه من بود که برای وطنم و برای نژادم که ایرانیست بجنگم؟ حال اینکه جنگ در زمانی رخ داد که حکومتی بود شیعه، رهبری داشت همچون امام خمینی (ره)، پس جای شک برای من و خانوادهام نبود که تمام توان خود را برای ایران بگذاریم، وظیفهمان ایستادگی در برابر تجاوز به ایران بود، هیچ اجباری برای من و خانواده ما نبود اما اعتقاد و نیت ما این بود که کنار رزمندگان و شهدای ایرانی باشیم.
بلاغ: چه شد که بعد از جنگ به گروه تفحص پیوستید؟سال 71 در روستای علیآباد بابلسر ساکن بودم، صبح که از خانه به طرف محل کار میرفتم، سر و صدای خانهای مرا کنجکاو کرد، پیگیر شدم، گفتند پدر خانواده در جنگ شهید شده و مفقودالاثر است، همانجا نیت کردم که عضو گروه تفحص شوم، ثبتنام کردم، بعد از چند وقت عازم منطقه شدم و در منطقه عملیاتی والفجر 6 به تفحص پرداختم، در یکی از روزهای تفحص من به همراه گروه، بعد از 13 کیلومتر پیادهروی به میدان مینی برخوردیم، بعد از طی چند قدم یک مار خوشرنگ توجه ما را به خود جلب کرد، مار به هیچوجه حالت تهاجم نداشت و بسیار زیبا بود، به اصرار دوستان و چون شاید مانع کار ما میشد، مار را کشتم، هنگام خاک کردن لاشه مار، ناگهان متوجه یه تکه پتو شدم، پتو را که کشیدم، دیدم پیکر مطهر یک شهید است.
از خاک بیرونش آوردیم، چندقدم جلوتر در یک گودال دو شهید دیگر که در آغوش هم و روی یک مین والمر بودند را پیدا کردیم، پلاک شهدا را دیدم، متوجه شدم یکی از آنها شهید حسن تیموری، همان همسایهمان در بابلسر است.
بلاغ: از زندگی بعد از جنگتان بگویید.برادر همسرم همرزم من بود، سال 68 با خانوادهشان آشنا شدم، به دلیل نداشتن شناسنامه تا سال 70 با کلی دوندگی و پیگیری اجازه عقد گرفتم، در تمام دنیا اگر یک نفر بخواهد با تبعه کشور دیگری ازدواج کند قانون و راهوروش دارد، اما من 2 سال ممنوعالعقد بودم، شرع اسلام را اجرا نمیکردند، بهواسطه این که من شناسنامه نداشتم.
بلاغ: چرا اوراق هویتی شما صادر نشد؟برای هیچکس عقیده و نیت من قابل فهم و دلیلی برای صدور شناسنامهام نبود، میگفتند: «برای چی آمدی؟» میگفتم: «به عشق امام خمینی (ره) و کارم بیسرانجام میماند.»
با 25 سال سابقه کار، بازخرید اجباری شدم و با دو فرزند پسر و دختر در یک خانه اجارهای در قائمشهر، بعد از 31 سال هنوز به دنبال گرفتن شناسنامه هستم، چون هیچ کاری بدون مدارک هویتی نمیشود انجام داد، از وام بانکی گرفته تا کوچکترین کارها که نیاز به کارت ملی و شناسنامه دارد.
بلاغ: چه اقدامی برای صدور اوراق هویتی انجام دادهاید؟سال 79 در دادگاهی در کرمانشاه، شاهدینی که از بستگانم بودند را آوردم، قسم خوردند که من ایرانیام و اصلونسبم ایرانی است، حکم دادگاه را که به ثبت احوال مازندران آوردم تا الان که 15 سال از آن تاریخ گذشته، هنوز جواب استعلامهای من نیامده و موافقت نشده است.
بلاغ: حرف پایانی.در پایان تمام خواسته من و خانوادههایی که به مشکل من دچار شدهاند، این است که فکری، راه حلی برای این مشکل پیدا کنند و ما را از این همه فشار زندگی نجات دهند.
گفتوگو از احمد جعفری سوته