رزمنده وفادار عراقی که سال‌ها مورد بی‎مهری قرار گرفته؛

به عشق امام به ایران آمدم/بعد از 31 سال هنوز به من شناسنامه ندادند!

تاریخ انتشارچهارشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۸:۳۵
کد مطلب : ۸۸۰۹۱
با 25 سال سابقه کار، بازخرید اجباری شدم و با دو فرزند پسر و دختر در یک خانه اجاره‎ای در قائم‌شهر، بعد از 31 سال هنوز به دنبال گرفتن شناسنامه هستم، چون هیچ کاری بدون مدارک هویتی نمی‌شود انجام داد.
۰
plusresetminus
به عشق امام به ایران آمدم/بعد از 31 سال هنوز به من شناسنامه ندادند!
به گزارش بلاغ، در لایه‌های پنهان شهر این بار به یک مجاهد عراقی رسیدیم که اصالتی ایرانی داشته و هنگام جنگ تحمیلی از عراق فرار کرده و به برای مبارزه با رژیم بعث به صف رزمندگان ایرانی پیوسته و دوشادوش آنها به پیکار پرداخته است.

وی که بیش از 31 سال است در ایران زندگی می‎کند و تشکیل زندگی نیز داده است، هنوز نتوانسته شناسنامه و اوراق هویتی دریافت کند و به همین دلیل اکنون با خانواده، در منزلی استیجاری در بدترین وضع زندگی می‌کند، نه بازنشسته است و نه حقوقی دریافت می‌کند، در ادامه مشروح گفت‎وگو با وی تقدیم به مخاطبان می‎شود.

بلاغ: لطفاً خودتان را معرفی کنید؟

مصطفی محمدی هستم، متولد 1343، شهر خانقین کردستان عراق، هم‌مرز با شهر قصر شیرین است که قبل از جنگ جهانی این شهر متعلق به ایران بود و مردم آنجا همه ایرانی و از ایل کلهر هستند.

بلاغ: چه شد که به ایران آمدید؟

در زمان جنگ، من و دوستانم گروهی در منطقه تشکیل دادیم و شیعیان و ایرانیانی که قصد عزیمت به ایران را داشتند، به‎عنوان راه‎بلد وارد خاک ایران و شهر مریوان می‎کردیم، به‎واسطه فتوای علمای شیعه مخصوصاً آیت‌الله صدر برای یاری نیروهای ایرانی در جنگ ایران و عراق، سال 62 برادر بزرگم "جعفر" تصمیم گرفت به ایران مهاجرت کند، بعد از آمدن او به ایران، حکم بازداشت افراد خانواده ما صادر شد، پدر و برادرم بازداشت شدند و من هم فرار کردم، تا بعد از جنگ کویت اطلاعی از خانواده نداشتم، بعد از آن مطلع شدم که تمامی اعضای خانواده‌ام تبعید شدند.

https://www.bloghnews.com/images/docs/000088/n00088085-r-b-000.jpg

بلاغ: از فرار و چگونگی پیوستن به نیروهای ایرانی در جنگ بگویید.

دو ماه در کوه‌های کردستان عراق، آواره و در گریز از نیروهای بعثی صدام بودم، بعد از آوارگی‌های بسیار، به عضویت کرد معارض درآمدم که رهبرشان جلال طالبانی بود، اختلاف عقیده و سلیقه در ما فراوان بود اما با کمک آنها توانستم به ایران بیایم، ابتدا به مریوان بعد تهران و کرج و بعد از آن به دعوت نیروهای سازمان بدر، راهی جنوب و منطقه جنگی شدم.

https://www.bloghnews.com/images/docs/000088/n00088085-r-b-001.jpg

بلاغ: در چه عملیات‎ها و در چه مناطقی با سازمان مجاهدین بدر حضور داشتید؟

در دو عملیات ایزایی به‎عنوان غواص با سازمان بدر شرکت کردم، آموزش غواصی را در یک دوره 20 روزه در پادگان شهید غیور اصلی اهواز گذراندم، کمتر از یک‎سال در منطقه هور بودم تا اینکه یک‌شب درگیری بین نیروهای خودی اتفاق افتاد و حدود یک ساعت دو گروهان خودی با هم درگیر شدیم، خیلی ناراحت شدم و بدون تسویه‎حساب از سازمان جدا شدم، از آنجا دوباره عازم جبهه‌های غرب شدم و تا پایان جنگ در قرارگاه رمضان بودم و به‎واسطه تسلطم به زبان کردی و عربی در قسمت شناسایی و اطلاعات ـ عملیات بودم.

https://www.bloghnews.com/images/docs/000088/n00088085-r-b-004.jpg

بلاغ: چه شد که به مازندران آمدید؟

بعد از جنگ به واسطه اینکه بیشتر نیروهای تیپ 75 ظفر مازندرانی بودند ما را به پادگان شهید یونسی قائم‌شهر منتقل کردند و در سال 69 به‎عنوان بسیجی‎ویژه به عضویت لشکر 25 کربلا درآمدم و در تیپ 2 مشغول به فعالیت شدم، از آنجا دوباره به خط آبادان برگشتم و تا سال 71 در آنجا ماندم.

https://www.bloghnews.com/images/docs/000088/n00088085-r-b-003.jpg

بلاغ: انگیزه و نیت شما از جنگ در برابر عراق چه بود؟

اگر فرض کنید جنگ ایران و عراق در زمان پهلوی اتفاق می‌افتاد، وظیفه من بود که برای وطنم و برای نژادم که ایرانی‌ست بجنگم؟ حال اینکه جنگ در زمانی رخ داد که حکومتی بود شیعه، رهبری داشت همچون امام خمینی (ره)، پس جای شک برای من و خانواده‌‎ام نبود که تمام توان خود را برای ایران بگذاریم، وظیفه‎مان ایستادگی در برابر تجاوز به ایران بود، هیچ اجباری برای من و خانواده ما نبود اما اعتقاد و نیت ما این بود که کنار رزمندگان و شهدای ایرانی باشیم.

https://www.bloghnews.com/images/docs/000088/n00088085-r-b-005.jpg

بلاغ: چه شد که بعد از جنگ به گروه تفحص پیوستید؟

سال 71 در روستای علی‎آباد بابلسر ساکن بودم، صبح که از خانه به طرف محل کار می‌رفتم، سر و صدای خانه‎ای مرا کنجکاو کرد، پیگیر شدم، گفتند پدر خانواده در جنگ شهید شده و مفقودالاثر است، همانجا نیت کردم که عضو گروه تفحص شوم، ثبت‎نام کردم، بعد از چند وقت عازم منطقه شدم و در منطقه عملیاتی والفجر 6 به تفحص پرداختم، در یکی از روزهای تفحص من به همراه گروه، بعد از 13 کیلومتر پیاده‎روی به میدان مینی برخوردیم، بعد از طی چند قدم یک مار خوش‎رنگ توجه ما را به خود جلب کرد، مار به هیچ‎وجه حالت تهاجم نداشت و بسیار زیبا بود، به اصرار دوستان و چون شاید مانع کار ما می‌شد، مار را کشتم، هنگام خاک کردن لاشه مار، ناگهان متوجه یه تکه پتو شدم، پتو را که کشیدم، دیدم پیکر مطهر یک شهید است.

از خاک بیرونش آوردیم، چندقدم جلوتر در یک گودال دو شهید دیگر که در آغوش هم و روی یک مین والمر بودند را پیدا کردیم، پلاک شهدا را دیدم، متوجه شدم یکی از آنها شهید حسن تیموری، همان همسایه‎مان در بابلسر است.

https://www.bloghnews.com/images/docs/000088/n00088085-r-b-006.jpg

بلاغ: از زندگی بعد از جنگ‎تان بگویید.

برادر همسرم هم‎رزم من بود، سال 68 با خانواده‎شان آشنا شدم، به دلیل نداشتن شناسنامه تا سال 70 با کلی دوندگی و پیگیری اجازه عقد گرفتم، در تمام دنیا اگر یک نفر بخواهد با تبعه کشور دیگری ازدواج کند قانون و راه‌وروش دارد، اما من 2 سال ممنوع‎العقد بودم، شرع اسلام را اجرا نمی‌کردند، به‎واسطه این که من شناسنامه نداشتم.

بلاغ: چرا اوراق هویتی شما صادر نشد؟

برای هیچ‎کس عقیده و نیت من قابل فهم و دلیلی برای صدور شناسنامه‌ام نبود، می‌گفتند: «برای چی آمدی؟» می‏گفتم: «به عشق امام خمینی (ره) و کارم بی‎سرانجام می‌ماند.»

با 25 سال سابقه کار، بازخرید اجباری شدم و با دو فرزند پسر و دختر در یک خانه اجاره‎ای در قائم‌شهر، بعد از 31 سال هنوز به دنبال گرفتن شناسنامه هستم، چون هیچ کاری بدون مدارک هویتی نمی‌شود انجام داد، از وام بانکی گرفته تا کوچک‎ترین کارها که نیاز به کارت ملی و شناسنامه دارد.

https://www.bloghnews.com/images/docs/000088/n00088085-r-b-002.jpg

بلاغ: چه اقدامی برای صدور اوراق هویتی انجام داده‌اید؟

سال 79 در دادگاهی در کرمانشاه، شاهدینی که از بستگانم بودند را آوردم، قسم خوردند که من ایرانی‌ام و اصل‎ونسبم ایرانی است، حکم دادگاه را که به ثبت احوال مازندران آوردم تا الان که 15 سال از آن تاریخ گذشته، هنوز جواب استعلام‎های من نیامده و موافقت نشده است.

بلاغ: حرف پایانی.

در پایان تمام خواسته من و خانواده‎هایی که به مشکل من دچار شده‌اند، این است که فکری، راه حلی برای این مشکل پیدا کنند و ما را از این همه فشار زندگی نجات دهند.

گفت‌وگو از احمد جعفری سوته
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

feedback
مقداد
مسئولان محترم؛ خواهشا گره از کار این بنده خدا باز کنید.
طبق این گزارش و گفت وگوف حق ذاتی و طبیعی این فرد اینه که شناسنامه داشته باشه...اون که برای حفظ این مملکت اومده.پس دیگه چرا ابتدایی ترین کار که باید براش انجام بشه رو این همه سال پشت گوش انداختید هاااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
feedback
محمد
خوب مشکل این برادرمان را حل کنید دیگر. واقعا نمی وشد یک تحقیقی بشود؟ این آدم به گردن هر ایرانی حق دارد. به گردن همه پشت میز نشین ها حق دارد. بروید مشکلش را حل کنید.
feedback
United States
به نام خدا بسیار زیبا و دلنشین بود
feedback
Iran, Islamic Republic of
اين برادر حتا اگر ايراني هم نباشد به صرف اينکه سي سال در ايران زندگي کرده بايد شناسنامه ايراني برايش صادر شود.
feedback
Iran, Islamic Republic of
سيد اهل شمال
يسد بزرگوار من از همينجا دست تو را ميبوسم چرا كه تو براي ناموس و وطنم ايران جواني تو را دادي
feedback
Iran, Islamic Republic of
مازيار
خدا قوت دلاور دست تو من ميبوسم بخدا من از دور دنيا فقط يه خون دارم حاضرم اون هم بفروشم براي تو سيد جان
بخدا خودم انقدر دردهاي مثل تو را ميشنوم و ميبينم
feedback
سیدهاشم
مسئولان محترم وبزرگوارباخواندن مطالب بالاواین که یک فردکه اصالتاًایرانی ولی متولدعراق است دردورانی که درعنفوان جوانی جانش رادرطبق اخلاص گذاشت و مردومردانه برای این مملکت جنگیددادن یک شناسنامه به کجای این نظام لطمه واردمیکنددرحالی که من اطلاع دارم تعدادزیادی ازافاغنه که جزسرباربرای این مملکت نیستددارای شناسنامه شده اند!!!!!!!!! لطفا به این سیدمظلوم کمک کنید.نگذارریددرپیچ وخم گرفتنِ شناسنامه عمرش سپری شود.
قرآن، برای تنها تلاوت یا عمل؟
پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۰۰
فقـر و غنــا در اسلام
چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۰
پرستاران سر دو راهی خانه‌نشینی و تغییر شغل
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۲۳
آنچه خوبان همه دارند تو یک‌جا داری
يکشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۷
وعده صادق، ضربه پشیمان‌کننده و پیشگیرانه
شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۰:۱۴